گام دوم انقلاب
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «چایت را مـن شیرین می کـنم» ⏪ بخش ۸۷: نفس های عصبی ام کمی تند شد و صدایم کمی بلند.
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «چایت را مـن شیرین می کـنم»
⏪ بخش ۸۸:
بیچاره برادر که نمیدانست سارای یک دنده و کله شق، امروز به حکم دل، بازی را رها کرده است. خدا مهربان تر از آن بود که فکرش را می کردم. یقیناً اگر تمام آن حرف ها امروز در امامزاده گفته نمی شد، من هنوز هم دلباخته ی آن مرد مغرور، تندیسش را در ذهنم نگاه می داشتم بر میدان عاشقی.
لبخند زدم و به چشمان غم زده اش خیره شدم، تا به یاد دارم، غصه ام را روزیِ روزهایش کرده بود این یگانه برادر. دیگر در اوج ناراحتی، لبخند به لب داشتم که در باقی مانده ی عمرم، خدا، مادر، دانیال، امامزاده و حتی پروین مهربان را دارم.
روی مبل های سالن نشستم. دانیال از پروین خواست تا برایم غذا گرم کند. اما من چای شیرین، با نان و پنیر می خواستم و پروین توی یک سینی، همان را آورد. دانیال کنارم نشست. چای را شیرین کرد و با مهربانی، لقمهای به دستم داد. خوردم. جرعه ای از چای و تکهای از لقمه ی نان و پنیر. نه! طعم دوست داشتنی نداشت. ساده ی ساده بود.
نفسی عمیق کشیدم و تبسمی تلخ، بر لبانم نشست. از خوردن دست کشیدم. دانیال اعتراض کرد. میدانست فایده ای ندارد، پس با تأسف سر تکان داد و با نگرانی نگاهم کرد.
باید نماز مغرب و عشا را می خواندم.
از جایم بلند شدم. صدایم زد. ایستادم.
ـــ سارا! یکی از همکارهام بعد از شام، با خونواده ش می آد واسه شب نشینی. مادر که مریضه، انتظاری ازش نمی ره. تو رو خدا تو دیگه نرو خودت رو تو اتاق حبس کن. از ظهر تا الآنم که خوابیدی، خستگیت حسابی در رفته. بیا و آبروی داداشت رو بخر، یه ساعت کنار خونواده ش بشین، یه وقت فکر نکنن که بی کس و کارم. یه لباس شیک و پوشیده هم تنت کن. می گم پوشیده چون بچه های نظامی همه شون مذهبی هستن. باشه؟ عاشقتم قورباغه ی سبز من!
لبخند زدم و با تکان سر خیالش را راحت کردم. دانیال برایم ارزشی، برابر تمام دنیا داشت. او به خودش اجازه نداد، حتی یک کلمه از مکالمات امروزم با حسام بپرسد.
بعد از نماز و شام، سراغ کمد لباس هایم رفتم. از مدتی قبل، سعی داشتم حجابم کامل باشد، هر چند که هنوز شیوه ی درستش را نمیشناختم. به پیراهنی بلند و یشمی که هنر دست های پروین و فاطمه خانم بود رضایت دادم. تنها لباس پوشیده ام به جز مانتو، همین پیراهن ساده و زیبا به حساب میآمد که در دوران مأموریت حسام برایم دوختند.
حالا باید چیزی سرم می کردم. نگاهی به بساط درون کمد انداختم، غیر از چند شال معمولی و تیره رنگ، چیزی پیدا نمی شد. به جز دو روسری. یکی آبی، دیگری معجونی از رنگ ها؛ یکی هدیه عاصم، دیگری پیشکش حسام. هر دو را مقابل چشمانم نگه داشتم. از دیدن روسری عاصم، بدبختی و ترس در کویر خاطراتم دوید. هنوز هم عطر تلخش را داشت، یک تلخی کشنده. تک تک ثانیه ها در سینمای حافظه ام اکران شد؛ از اولین مهربانی ها تا آخرین تلاش هایش برای کشتن حسام. خشمگین و مضطرب، روسری را میان انگشتانم فشردم و درون سطل زباله ی چوبی، کنار کمد پرت کردم.
چشمانم را بستم و نفسی عمیق کشیدم.
رایحه ی همیشگی حسام، از رنگ های روسری اش پرید و مشامم را قلقلک داد.
او و عاصم هر دو از عطرهای تلخ استفاده می کردند اما فرق میانشان، فاصله ی زمین را داشت تا آسمان. یکی دل می برد و دیگری دل می کند. چشم به هدیه اش دوختم، سلیقه ی خوبی داشت. اتفاقات امامزاده پنجه شد و به دلم چنگ زد. نفس هایم تند شد. باید به فراموشی می سپردمش. با خشم رو سری را داخل کمد پرت کردم، در را محکم بستم و به آن تکیه دادم. نگاهم، جاده ی پهن نور ماه را روی زمین اتاقم دنبال کرد. انتهایش به بن بست لباس یشمی رنگم، روی تخت می رسید. هیچ شال و روسری مناسبی در بساط نداشتم. جز هدیه ی آن مرد نظامی که هنوز رسم تنفرش را یاد نگرفته بودم. چاره ای نبود. آبروی دانیال از یک دلبستگی احمقانه و شکستگی عمیق غرور، مهم تر به نظر می رسید و این روسری، تنها دارایی زیبایم بود برای مرتب به نظر آمدن در این شب نشینی دوستانه.
روسری به دست و دودل، رو به روی آینه ایستادم. بزرگ بود و زیبا، با مخلوطی از رنگ های یک بسته مداد شمعی بیست و چهار رنگ. آن را روی سرم انداختم و گوشه ی صورتم سنجاقش زدم. با مداد قهوه ای، به ابروهای نصفه و نیمه ام نقش زدم و در آینه خودم را تماشا کردم.
مانند گذشته که نه، اما کمی زیبایی در چهره ی ماتم زده ام موج می زد و این را مدیون روسری خوش رنگ و لعاب آن مرد مغرور بودم. دانیال چند ضربه به در اتاق وارد کرد. لبخند روی لبش نشست.
ـــ چه عجب بابا! ما شما رو دوباره خوشکل دیدیم. اون ها چیه از صبح تا شب تو خونه می پوشی؟ نکنه لباسای مامان بزرگ خدا بیامرز رو از زیرزمین کش رفتی و دم به دقیقه تنت می کنی؟
⏪ ادامه دارد...
.................................
🌳 #بوستان_داستان
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🔴جلوی کلیسای متحد مسیح در ایالت اوهایو، بنری نصب شده که در آن نوشته:
ضمایری که خدا از آنها در کتاب انجیل استفاده کرده، صرفاً «آنها یا آنان» بوده است. این ضمایر، جنسیت افراد را برای ازدواج در کتاب مقدس نشان نمیدهد.
پ.ن: حالا فهمیدید برای چی نسخههای خطی واسناد رسمی رو میدزدند؟
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🔴 گوشه ای از بی شرفی براندازها در ماجرای خرابکاریها! حمله کنندگان به دانش آموزان دختر همین قماش هستند
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
11.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقتی سردار حاجی زاده به فرمانده هوافضای روسیه دلداری میده و میگه نترس عزیزم نترس🇮🇷😁
💫نماز بسیار با فضیلت شب نهم ماه شعبان (امشب)
🌷پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله:
هر کس در شب نهم #ماه_شعبان ۴ رکعت نماز (۲ تا نماز ۲ رکعتی) در هر رکعت بعد از حمد سوره «اذا جاء نصرالله والفتح» (آیات درون تصویر) ۱۰ بار بخواند، قطعا خداوند بدن او را بر جهنم حرام میگرداند و در برابر هر آیه، ثواب ۱۲ #شهید از شهدای بدر و ثواب دانشمندان را به او عطا میکند.
(اقبال الاعمال سید ابن طاووس)
✍ یکی از شرایط قبولی اعمال، #تقوا است یعنی مراقب باشیم گناه نکنیم.
اگر گناهی کردیم فورا توبه کنیم و تصمیم بگیریم آن را تکرار نکنیم.
🍃🥀#تلنگر
#شیطونـه😈 کنارِ
گوشت زمزمه میکنه:
تا جوونی از زندگیـت لذت ببر❗️
هر جور که میشه خوش بگذرون
اما تو حواسـت باشه،
نکنه خوش #گذرونیت به
قیمتِ شکســ💔ـــتنِ دل
امام زمانمون باشه...🌷🍃
🌹🍃🌹🍃
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
◖💛🌻◗
گُفـت:
+میدونۍچرٰامیگیمرِفیقشَھید..!؟
-خیلۍکمَڪتمیکُنِہ..🤔!'
+بَراۍاِینڪہرِفیقرویرفیق
اثَرمیزارِھシ✋🏻!'
مَعرِفَتبِھخَرجمیدهوَ
یہࢪوزبـِہرَسـمِرِفٰاقَتمیبَرَتت
پـیشخودش!
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
•♥️|مولاجان|♥️•
.
خواهی #بساز کارم
خواهی بسوز جانم
با کارِ پادشاهان
ما را چه کار باشد⁉️
«فخرالدین عراقی»
وَ إِنْ أَدْخَلْتَنِی النَّار
أَعْلَمْتُ أَهْلَهَا أَنِّی أُحِبُّکَ …
و اگر در آتشم اندازی،
به اهالی آنجا خواهم گفت:
دوستت دارم ...
#مناجات_شعبانیه
🌹🍃🌹🍃
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
16.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 علامه حسن زاده آملی (رحمت الله علیه)
💎استجابت دعا
⚡#حسن_زاده_آملی(ره)
🌹🍃🌹🍃
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
از موج #تخریبها و #تهمتها نهراسید و غم به دل راه ندهید. بدانید هرکس که «خط» دارد حتماً #دشمن دارد.👌🏻🌱
شهید بهشتی رحمة الله علیه(.❣🌹.)
#شهیدانھ🥀
🌹🍃🌹🍃
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🌹 #عجب_حڪایتی_دارد
#این_شهیدوالامقام:
در #۷تیر متولد می شود
در #۷تیر اسمش برای حج در می آید
در #۷تیر به عضویت_سپاه در می آید
در #۷تیر عازم جبهه می شود
در #۷تیر ازدواج می کند
در #۷تیر تنها دخترش بدنیا می آید
در #۷تیر هم به شهادت می رسد..
🌷 #شهید_احمد_اللهیاری
«#اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج»
🌹🍃🌹🍃
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
14-HajHoseinYekta(www.rasekhoon.net)_24.mp3
20.7M
♦️روایتراوی🎙
راهیان؛
رزقنیست!
قسمتنیست! "دعوته"
+حالا امسال "اسمت" تولیست
زائرین شهدا هست؟
#کاروان_شهیدنظرزاده
#راهیان_نور
روز شمار : فقط ۱۶ روز 😍
🌺 آی شهدا دلمون تنگه براتون
🌹🍃🌹🍃
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff