🍃🍃🍃
کم گوی و به جز مصلحت خویش مگوی
چیزی که نپرسند، تو خود پیش مگوی
گوشِ تو دو دادند و زبانِ تو یکی
یعنی که دو بشنو و یکی بیش مگوی
«بابا افضل کاشانی»
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فراموش نکنیم وقتی یکی داره تلاش میکنه خوشحالت کنه حتی اگه نتونه هم خیلی باارزشه.
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🌿🍁🌿
به تبر گفت درختی که پر از رؤیا بود
که مگر نوبت انداختنم حالا بود؟
گفت فرقی نکند عمر تو چند است ولی
بین این جنگل انبوه، سرت پیدا بود
بارها پیکرت افتاد به چنگال خزان
ریشهات باز در اعماق زمین بر جا بود
خود ببین نارونی را که کمر خم کرده
زنده مانده است اگر پیر و اگر تنها بود
پیش از اینها زدهام ریشهی شمشادی را
چون که بالندهتر از سرو و صنوبرها بود
ضربهای زد تبر و هیچ ننالید درخت
در دل جنگل سرسبز، ولی غوغا بود
گفت حرفی به دلت مانده مگر؟ میشنوم
پاسخش داد سکوتی که خودش گویا بود
پیش از ضربهی آخر به تبر گفت: بزن
گِلهای نیست که جنس تن تو از ما بود
«منصور پیکان پور»
🌺🌺🌺🌺🌺
#شور_شیرین_شعر فارسی
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
گام دوم انقلاب
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مثـل بیـروت بـود» ⏪ بخش :۶۰ دیس را مقابل فردی که تکیه به یکی از درختان داشت گرفتم.
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «مثـل بیـروت بـود»
⏪ بخش ۶۱:
افتادن های پرشتاب در چاله چوله های کوچه حال دگرگونم را به احتضار انداخته بود. وحشت در دلم فریاد می زد. انتهای این تعقیب و گریز چه انتظارمان را می کشید؟! رهایی یا مرگ؟!
ریه ام به شدت می سوخت. قفسه ی سینه ام را چنگ زدم. نگاهم به قرآن آویزان از آینه ی جلو افتاد. خدا را با تک تک سلول هایم خواندم. ناگهان عقیل فریاد زد:
«بخواب کف ماشین!»
... و من در آخرین ثانیه، فقط اسلحه ای را دیدم که موتور سوار ناشناس به سمتمان نشانه گرفته بود. تا به خود بیاییم، صدایی شبیه به انفجار در اتاقک پیچید و شیشه ی جلو، چون تار عنکبوت به هم تنیده شد. عقیل، پناهنده به فرمان ماشین، اسلحه ی کمری اش را از پنجره ی باز کنار دستش به سمت ناشناس نشانه گرفت. جیغ شلیک گلوله شنوایی ام را خراشید. جمع شده در خود، چسبیده به پشتی صندلی جلو، دست روی گوش هایم گذاشتم و دندان روی دندان ساییدم. مرگ همان حوالی قدم می زد. بوی کافورش را حس می کردم.
_ مگه نمی گم بخواب کف ماشین؟! بخواااااب!
فریادهایش با تیزی گلوله همزاد پنداری می کردند. انگار قصد پا پس کشیدن از این درگیری سنگین را نداشت. در هجوم تکان های تند ماشین، خودم را از روی صندلی، پایین کشیدم. از شدت ترس، اشک هایم یخ بسته بود. عقیل در بحبوحه ی تیراندازی، گاه و بی گاه، به همکارانش گزارش میداد.
_ داره می ره تو خیابون اصلی. بیفته تو جمعیت خطرناک می شه.
سرعت ماشین کمی کاهش یافت.
_ انداخت تو اصلی.
تیراندازی قطع شد.
_ مسیر رو عوض کرد. داره می ره تو کوچه.
نشسته بر کف ماشین، بین صندلی و در، گیر افتاده بودم. مسلسل وار خدا را صدا می زدم تا از آن جهنم نجاتمان دهد. هیچ وقت فکر نمی کردم که من، دختر حاج اسماعیل، از ضجه ی دلخراش گلوله تا حد مرگ، به خود بلرزم. ناگهان ترمزی سخت بر جان ماشین افتاد و من را در تنگاتنگ قبر فشرد. همه چیز ساکت شد. مرده بودم یا قصه به انتها رسیده بود؟!
گردنم را دراز کردم تا عقیل در مسیر چشمانم قرار گیرد. پنجه های حلقه شده اش به دور فرمان ماشین رو به سفیدی می رفت و این یعنی فشار شدیدی به او وارد می شد. چه می دید که این گونه نفس در زندان سینه اش حبس شده بود؟!
نگاهش را به سمت آینه ی جلو هل داد. قفل فکم را به سختی گشودم. لرزش بیامان صدایم آبرو به باد می داد.
_ چی شده؟ چرا ایستادین؟
خیره به رو به رو، دنده را به سمت عقب حرکت داد.
_ فقط از جات تکون نخور، همون جا بمون.
به آنی، شتابی عمیق بر چرخ ها افتاد و من را در صندلی فرو برد. ذهنم به دنبال پاسخی برای حرکت ناگهانی ماشین به سمت عقب بود که ترمز سخت لاستیک ها برق از سرم پراند. نجوایی غلیظ از میان دندان های قفل شده ی عقیل به گوشم رسید.
_ لعنتی! لعنتی ها!
مبهوت مانده بودم. عقیل اسلحه را روی ران پایش گذاشت و در حالی که چشم از مقابل بر نمیداشت، خشاب را عوض کرد.
_ عباس، گیر افتادم.
با شنیدن این جمله قلبم از تپیدن ایستاد. نفس هایش نظم نداشت. سعی کردم کمی نیم خیز شوم تا بفهمم در چه مخمصه ای گیر افتاده ایم که با صدای خفه غرید:
«بشین سرجات!»
بی اعتراض در جایم نشستم، اسلحهاش را مسلح کرد و شرایط را به همکارانش توضیح داد:
«نه راه پس دارم، نه راه پیش، با دو تا ماشین سر و ته مسیرم رو مسدود کرده ن.»
با حرف هایش جزء به جزء بدنم شروع به لرزیدن کرد. صدای مبهم آشوبهای خیابانی از کمی آن طرفتر شنیده می شد. اوضاع آن قدر به هم ریخته بود که اگر جفتمان را در این ماشین سر به نیست می کردند هم کسی متوجه نمی شد تا به دادمان برسد. از مردن نمی ترسیدم ولی از اسیر شدن هراس داشتم.
⏪ ادامه دارد...
.................................
🌳 #بوستان_داستان
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
#مستند_صوتی
کتاب انقلاب اسلامی و آینده جهان
نوشته استاد محمد شجاعی
※ بخش اول:
انسان وجودی نامیرا، جاری و اثرگذار در آینده جهان
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
4_5801180771582480626.mp3
28.02M
#مستند_صوتی
کتاب انقلاب اسلامی و آینده جهان
به قلم محمد شجاعی
قسمت اول:
خداوند انسان را موجودی جاری میخواهد!
یعنی وجودی که #وفات نتواند او را از اثرگذاری در آینده، باز بدارد!
آیا واقعاً ممکن است که انسان بعد از وفات نیز، چونان زمان حیاتش، در تاریخ، هم زنده و هم اثرگذار باقی بماند؟
#حجهالاسلام_قرائتی
#استاد_شفیعی_سروستانی
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ #ذکراجابتدعا❤️
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🌱اینگونه نبود که هر شب،نماز شب بخواند یا نصف سال را روزه بگیرد؛در عبادات، معمولی بود.نمازش را همیشه اول وقت می خواند و اگر فرصت داشت نماز شب می خواند و روزه هایش را هم می گرفت؛اما از دیگران بسیار دستگیری می کرد؛چه آن هایی که میشناخت و چه آن هایی که نمی شناخت.
#شهید_مدافع_حرم
#حامد_جوانی
#عاقبتمون_بخیر
#شبتون_شهدایی
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
" یا ذالجلال و الاکرام "
ذکر روز یکشنبه
صد مرتبه
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
AUD-20220317-WA0002.mp3
5.82M
" زیارت آل یاسین "
#علی_فانی
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌️
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
زیارت عاشورا - حسین حقیقی.mp3
16.55M
🏴 زیارت عاشورای زیبا
🎙 با صدای: حسین حقیقی
⏰ زمان ۱۱ دقیقه
⚫کانال گام دوم انقلاب ✌
⚫https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
اومدم با یه کانال پر از نقاشی های رنگارنگ😍
برای بچه ها عالی هست👌
می تونید یه عالمه نقاشی مرحله مرحله یادشون بدید😳
https://eitaa.com/joinchat/1935540288C42599e6543
💥رایگانِ رایگان فرزندتان هنرمند شود
👌 فرصتی استثنایی و ویژه 👌
" از دست ندید"
💟دیگرغصه این رو نمیخوری که نقاشی و خلاقیت خوبی نداری
بدون هزینه کردن، نقاشی و کاردستی یادبگیر
دوست داری هنرمند باشی؟ همه هنر تو را تحسین کنند؟
💥هر چیز #دورریختنی داری نگهدار و وارد این کانال شو
❤️کانالی لب ریز از 👇👇
#خلاقیت #نقاشی #هیجان
#نکات_تربیتی#کاردستی
#ایده#هنر#شکوفایی
♨️نمیگم عضوبشی
#فقط_بیا_یه_سر_بزن🚶♂
https://eitaa.com/joinchat/1935540288C42599e6543
🎯هدف ما🔰
#رضایت_شماست