YEKNET.IR - zamzame - 7 safar 1400 - motiee.mp3
5.77M
🔳 #روضه #شب_پنجم #محرم
🌴غریب کوچه ها شدن با من
🌴غریب کربلا شدن با تو
🎙 #میثم_مطیعی
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
📖
«فإِنَّهَا عِنْدَ ذَوِي الْعُقُولِ کَفَيْءِ الظِّلِّ، بِيْنَا تَرَاهُ سَابِغاً حَتَّي قَلَصَ، وَزَائِداً حَتَّي نَقَصَ.»
«دنيا در نظر خردمندان، چونان سايه اى است كه هنوز گسترش نيافته كوتاه مى گردد
و هنوز فزونى نيافته كاهش مى يابد.»
[خطبه ی ۶۳]
🌌 #راه_روشن
/ نهج البلاغه
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
11.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺 خلبانی که کابوس صدام شده بود!
🗓 به فراخور گذر از سالگشت شهادت شجاعانه اش
🌷 «شهید خلبان عباس دوران»
#یکی_از_میان_ما ...🌷...
/یاد یاران
…………………………………
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🌿🌸🌿
هنگامی که دری از خوشبختی به روی ما بسته میشود، دری دیگر باز میشود. ولی بیش تر ما چنان به در بسته چشم می دوزیم که درهای باز را نمیبینیم.
#تغییر_نگاه
🌊 #اقیانوس_آرام
آقای روان شناس
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
11.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸 حاکمان بی غیرتی که پاره پاره، پیکر مادر میهن را به چند روز خوشگذرانی فروختند!
⭕️ نگاهی به دوران قاجار و پهلوی
#آینه_ی_عبرت
تاریخ، بدون دستکاری 🎥
………………………………………
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈
چهارشنبه بود که استاد برخلاف قول و قرار قبلی، ﺳﺮ ﮐﻼﺱ ﺑﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻧﺶ ﮔﻔﺖ:
ﺑﭽﻪﻫﺎ ﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ میگیرم بهصورت ﺷﻔﺎﻫﯽ!
دانشجویان با کمی غرولند، پذیرفتند.
استاد چند لحظه بعد ﮔﻔﺖ:
ﺍﺻﻼ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ میگیرم ﻭ ﺍﻭﻥ ﻫﻢ ﮐﺘﺒﯽ!
🔹ﺑﭽﻪﻫﺎ کمی بیش تر ایراد گرفتند، اما استاد ﮔﻔﺖ:
همینی ﮐﻪ ﻫﺴﺖ! ﻫﺮﮐﺲ نمیخواد ﺑﯿﺎﺩ ﺟﻠﻮ ﺩﺭ ﮐﻼﺱ ﺑﺎﯾﺴﺘﻪ!
ﺍﺯ ۵۰ ﻧﻔﺮ فقط سه ﻧﻔﺮ رفتند ﺟﻠﻮﯼ ﺩﺭ ﻭ استاد ﺍﺯ ﺑﻘﯿﻪ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﮔﺮﻓﺖ!
ﺑﻌﺪ از امتحان رو ﺑﻪ ﺑﭽﻪﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩند ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ی ﺷﻤﺎ ۱۰ ﻧﻤﺮﻩ ﮐﻢ میکنم!
ﻫﻤﻪ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﮐﺮﺩﻧﺪ.
استاد ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ:
ﻧﻤﺮﻩ ی ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﺍﯾﻦ سه ﻧﻔﺮ رو ﻫﻢ ۲۰ ﺭﺩ میکنم!
ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﻫﺎ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﮐﺮﺩﻧﺪ که چرا؟
استاد ﮔﻔﺖ:
بهخاطر ﺍﯾﻨ ﮑﻪ ﺷﻤﺎ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺯﯾﺮ ﺑﺎﺭ ﻇﻠﻢ ﺭﻓﺘﯿﺪ. ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺩﺭﺱ ﻇﻠﻢﺳﺘﯿﺰﯼ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ؛ یاد بگیرید هیچوقت زیر بار حرف زور نروید.
#داستانَک
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
✨
هر روز باید دروازه ای برای
رویش دوباره ی امید و مهربانی باشد.
چرا که همهچیز جهان تکراری است
جـز امید و مهربانی!
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇫🇷 سفری به پاریس
عروس شهرهای اروپا
┄┅┅┅┅♦️┅┅┅┅┄
#آواز_دُهُل
/غرب و شرق شناسی مصداقی 🏁
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🌹
این جا نیروگاه خورشیدی جرقویه اصفهان است که توانایی تأمین برق یک شهر ۲۴ هزار نفری را داراست و برق خودش را از انرژی پاک، تولید و به شبکه تزریق میکند.
#نیمه_ی_پر_لیوان
🌱 امید
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
معدن نمک
/ گرمسار
/ سمنان
#ایرانَما
/ نَمایی از ایران زیبای ما 🇮🇷
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍀🌺🍀
🔺 مرد خانه، تنها باید از یک چیز بترسد!
─┅═ঊঈ🍃🌳🍃ঊঈ═┅─
#باغچه / خانوادگی
مشاور
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
گام دوم انقلاب
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مثـل بیـروت بود» ⏪ بخش ۸۳: _ اون ها یعنی کیا؟ پوزخندی زد و گفت: سوال مسخره ای بو
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «مثـل بیـروت بود»
⏪ بخش ۸۴:
به آن طرف نرده ها که رسیدم، ماشین مشکی زیبایی از ورودی نگهبانی خارج شد. شیشه ی دودی رنگش پایین بود. قبلاً با یک ماشین گران قیمت داخلی سر راهم سبز می شد، اما حالا... کِی سند این ماشین چند میلیاردی به نامش خورده بود؟ با کدام پول ها؟!
سر چرخاندم. توجهش به حضور سردم کنار نرده ها جلب شد. مکثی به سرعتش داد. مکثی پر از نگاه. نگاهی که نمی توانستم حرفش را بفهمم. نگاهی سکوت زده که ختم به جیغ گوش خراش لاستیک ها بر جان آسفالت شد.
نمی دانم چه قدر دور شد که ناگهان، صدایی مهیب پرده ی شنوایی ام را درید؛ آن قدر شدید که فرصت تماشا نداد و آن قدر پرقدرت که موجش یقه ام را گرفت و بر استخوان نرده ها کوبید. برای لحظاتی همه چیز تیره و تار شد. انگار دکمه ی خاموشی دنیا را زدند و کابوس ها پایان یافت. بی وزنی مطلق...
یعنی مُرده بود؟
قطرات سرد باران بر گونه ام سیلی زد. صورتم بر صورت خیس زمین چسبیده بود. گوش هایم در سکوتی محض به طور یکنواخت سوت می کشیدند. پلک زدم؛ یک بار... دوبار... سه بار... فقط نور بود. فایده ای نداشت، پس چشم هایم را بستم.
زمان و مکان را به خاطر نمی آوردم. انگار مغزم هزار تکه شده بود و هر تکه اش به گوشه ای پرتاب. حافظه ام پاسخ نمی داد. چه اتفاقی افتاده بود؟
دوباره پلک از پلک گشودم؛ مسیر، بینایی ام باز شد، اما خیلی تار می دیدم. هیبت شعله های آتش در شلاق تند باران بر مردمک هایم نشست. بویایی ام فعال شد. بوی تند سوختگی می آمد. چشمانم جان کندند تا ببینند؛
و دیدند...
اشک داغ از کنار چشمم بر تیغه ی یخ زده ی بینی ام لیز خورد. آهی بلند از اعماق جانم برخاست. داشت در آتش می سوخت؛ همان ماشین شیک مشکی با آقازاده ی دو تابعیتی اش. این شراره ها یعنی...
یعنی تمام شد.
سعی کردم از هم آغوشی زمین کنده شوم. صداها برگشت ولی سوت گوش هایم قطع نشد. صدای هشدار نحس گوشی بر گنگی اعصابم سیلی می زد. نشسته بر زمین، تکیه ام را به نرده ها دادم. از فرط درد، لب هایم را به دندان گرفتم. دیگر نمی دانستم منبع درد کجاست.
حواسم داشت سر جایش می آمد. خیره ماندم به ماشین در حال سوختن. اشک ها بی اختیار لیز می خوردند و صدای زنگ گوشی دست بردار نبود. با هیجانی وحشت زده، نگهبان و عابران، خود را به ماشین می رساندند. چانه ام لرزید. این دویدن ها فایده ای هم داشت؟
بی رمق گوشی را بالا آوردم. کاش من را هم می کشت و از این کابوس خلاصم می کرد. تماس را برقرار کردم. صوت نفرت انگیزش اعصابم را نشانه رفت:
_ هوووووم، بوی کباب می آد!
راست می گفت بوی گوشت سوخته می آمد. حالم دگرگون شد. تهوع، بی رحمانه، بر کیسه ی خالی معده ام مشت می کوبید. به اندازه ی تمام آن حس های خوب، به اندازه ی تمام آن دل دل کردن های دخترانه، به اندازه ی تمام آن حس تحقیر ده دقیقه ی قبل و به اندازه ی تمام آن تنفر چند ثانیه پیش، عق زدم.
_ خیلی حیوونی! خیلی!
خر خر صدایم از ته حنجره بلند شد. خندید. با شنیدن خنده ی شبه ابلیسش در هم پیچیدم. گوشی از دستم افتاد. تمام وحشت آن ثانیه ها را زرداب کردم و بالا آوردم. دهانم چون زهر مار تلخ شد. عق زدن متوالی حس از جانم برده بود و چشمانم تار می دید.
⏪ ادامه دارد...
.................................
🌳 #بوستان_داستان
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff