eitaa logo
گام دوم انقلاب
2.6هزار دنبال‌کننده
189.3هزار عکس
131.2هزار ویدیو
1.5هزار فایل
🇮🇷🇮🇶🇵🇸🇸🇾🇱🇧🇾🇪 امام خامنه ای: شما افسران جنگ نرم هستید جنگ نرم مرد میخواهد. دیروز نوبت شهدا بود در جنگ سخت.. وامروز نوبت ماست در جنگ نرم ارتباط با مدیر @hgh1345 آیدی تبادل و تبلیغات @hgh1345
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ گزیده ای از اخبار مهم اخیر ◽️شمار شهدای به ۱۸۴۱۲ نفر رسید وزارت بهداشت در نوار غزه اعلام کرد که شمار شهدای غزه از آغاز جنگ تا این لحظه به ۱۸۴۱۲ نفر رسیده و شمار مجروحان هم از ۵۰ هزار نفر فراتر رفته است. ◽️به هیچ کشتی اجازه نمی‌دهیم عازم بنادر رژیم اشغالگر شود سخنگوی نیرو‌های مسلح یمن: نیروی دریایی یمن عملیاتی علیه کشتی «استریندا STRINDA» اجرا کرد و این کشتی حامل نفت با یک موشک دریایی هدف قرار گرفت. ما تنها بعد از اینکه سرنشینان کشتی نروژی حامل نفت همه هشدار‌ها را رد کردند، این کشتی را هدف قرار دادیم. ◽️حماس از انهدام ۷ خودروی نظامی رژیم صهیونیستی در محلهٔ شجاعیه در شرق شهر غزه خبر داد حماس همچنین از هدف قراردادن ۱ تک‌تیرانداز با آرپی‌جی، ۱۰ نظامی با بمب‌های ضدنفر و هلاکت ۱۱ نظامی صهیونیست در درگیری مستقیم خبر داد. ◽️حماس: بدون پایان جنگ تبادل اسرا در کار نیست اسامه حمدان از رهبران جنبش حماس: تا پیش از توقف کامل تجاوزات دشمن به نوار غزه، هیچ توافقی برای مبادلۀ اسیران در کار نخواهد بود. اجازه نمی‌دهیم که نتانیاهو با خون ملت فلسطین بخواهد از بحران‌های داخلی خود به‌ویژه بحرانش با خانواده‌های اسیران صهیونیست فرار کند. ◽️اژه‌ای: هیچ دولتی به اندازۀ این دولت‌ به گزارش دستگاه‌های نظارتی اهمیت نداده است مثلا بازرسی کل کشور گزارش می‌دهد در فلان جا مشکلی هست رئیس‌جمهور بلافاصله دستور می‌دهد و در جهت رفع آن اقدام می‌شود. جاهایی پیش می‌آید که دستگاه نظارتی پیشنهاد اصلاحی دارند و دولت به این موارد توجه می‌کند.
: چرا برای ارتباط با حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها هنوز موفق نشدم و احساس نزدیکیِ زیادی ندارم ؟ ✍ اتاق جلسات خالی بود! از بالای پله‌ها که پایین می‌آمدم دیدم نشسته گوشه‌ای و عمیق در فکر است! متوجه عمق این سکوت و تفکرش شدم، می‌خواستم داخل اتاق نشوم که حضور مرا حس کرد و نگاهش را به سمت من برگرداند و گفت : شما وقت دارید چند دقیقه باهم صحبت کنیم؟ با نشستن روبرویش و نشان دادن انتظارم برای شنیدن جملاتش، خیالش را راحت کردم که وقت به اندازه کافی دارم! گفت: یادتان هست نگران مسئله تعامل با مخاطبان و ارتقاء سیستم پشتیبانی آنان و ساماندهی باشگاه مخاطبان بودید بصورتیکه در رساندن محتوای مورد نیازشان بصورت نقطه زن و فردی عمل کنیم، تا این تعامل بیش از پیش اثربخش، عمیق و رساننده باشد؟ گفتم : بله یادم هست! گفت : از لحظه‌ای که شما این نگرانی را مطرح کردید، من بی‌تاب شدم انگار! خواب از چشمانم پرید، صبح و شب در فکر طراحی مدلی بودم که بتواند بر اساس چشم‌انداز و همینطور بسته محتوای آماده ما، این مسیر را بصورت اتوماتیک هموار کند. • با چند تا از دوستانم و متخصصان این حوزه ساعتها مشورت کردم و به کمک بچه‌های تیم، مدلی را طراحی و تست کردیم که الآن اگر اجازه بدهید پنل آن را برایتان شرح می‌دهم. • با هر کلمه‌ای که می‌گفت من از اتاق جلسات بیشتر جدا می‌شدم و انگار طعم شیرینی از جنس تاریخ را تجربه می‌کردم! ✘ قرنها پیش وقتی قرار شد آخرین نبی خدا زمین را به سمت مقصدِ باقی ترک کند و دیگر زمین نبیّ جدیدی به خود نبیند، مادری شروع کرد دلواپسی‌ها و نگرانی‌هایش را باریدن ! جنس نگرانی و دردش را آنان که نمی‌فهمیدند اعتراض می‌کردند که «یا شب گریه کن یا روز یا زهرا سلام‌الله‌علیها » و این درحالی بود که در دایره این نگرانی و دلواپسی خودشان هم جا می‌شدند! • کسی این درد را نفهمید و این درد ادامه داشت! تا فرشته‌ی وحی بر ایشان نازل شد و «اخبار مصحف فاطمه» را بر ایشان وحی کرد و امیرالمومنین علیه‌السلام آنرا انشاء نمود! در این اخبار آمده بود که روزی فرزندانی قد خواهند کشید که جنس دردت را می‌فهمند و برایش می‌دوند، و برایش سخت‌کوشند، و برایش شبها نقشه می‌ریزند و روزها اجرا می‌کنند تا روزی که تمام جهان را به بستری برای حاکمیت توحید تبدیل می‌کنند. • برگشتم به اتاق جلسات انگار! او هنوز داشت برای من این پنل را توضیح می‌داد... گفتم: کمی صبر می‌کنید؟ گفت: بله گفتم: اینکه این مدل ما را به هدف برساند یا نرساند، (که حتما می‌رساند) مهم نیست! اینکه دلواپسی‌هایمان همرنگ و هم‌جنس باشد، از جنس همان دلواپسی که روزی نفهمیده شد و مورد طعن قرار گرفت، در دستگاه اهل بیت علیهم‌السلام صاحب ارزش است! و اینکه من آنقدر جنس دلواپسی‌هایمان را به هم نزدیک می‌بینم که امنیت مطرح کردن آنرا با شما دارم و هر لحظه منتظر یک «طفره رفتن» و «ان قلت» و ... نیستم و بعد از چند وقتی می‌بینم تمام خودتان را پای این دلواپسی آورده‌اید یعنی خداوند نعمت را بر من تمام کرده است! • فرشته وحی به مادر ما این نوید را داده بود؛ که روزی فرزندانت «باهم» در جهت رفع دلواپسی‌های تو تلاش خواهند کرد و زمینه‌ی سلطنت آخرین باقیمانده‌ خدا را فراهم خواهند کرد! ✘ هم‌دغدغه شدن، هم‌نگاه شدن، هم‌جنس شدن، هم‌حرف شدن در راستای «تنها دغدغه‌ی اهل بیت علیهم‌السلام» تنها مسیری است که ما را با آنان مَحرَم می‌کند! تنها مسیری که از هر کسی «سَلمانُ مِنّا أهلَ البَیْت» می‌سازد. 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سریع ترین راه نزدیک شدن و تقرّب به وجود حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها چیست ؟ 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
مَحرم‌ترین فرزندِ مادر.mp3
6.74M
| √ وجود حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها «سِرُّ الله» و «علّت خلقت خدا»ست! مَحرَم شدن به ایشان برای هر کسی ممکن نیست، مگر کسی که مسیرِ این محرمیت را طی کرده باشد! ✘ مسیر مَحرَمیّت یعنی چه؟ 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
⬅️ رانده از آن جا مانده از این جا ➡️ 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
「🍃🌸🍃」 عادت‌های خوب یا بد کوچک، تغییرات خوب یا بد بزرگ ایجاد می‌کنند. 🌊 آقای روان شناس 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
من پیشتم! 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کودکان غزه دیگر طاقت گرسنگی و تشنگی را ندارند! 🥀 آیا آزاده ای در جهان هست؟! 👌🏼 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🌙 گل بـاش که همنشین عطّار  شوی زان پیش که همدم خس و خار شوی زحمت متراش و جملگی رحمت باش پل باش به جای آن کـه دیـوار شـوی 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🍀🌺🍀 🔑 «یک کلید طلایی برای زندگی مشترک» / خانوادگی مشاور 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
📖 مولا امیر المؤمنین علی (درود خدا بر او): «از خوارى دنيا نزد خدا همان بس كه جز در دنيا، نافرمانى خدا نكنند و جز با رها كردن دنيا به پاداش الهى نتوان رسيد.» [حکمت ۳۸۵] 🌌 / نهج البلاغه ‌ 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🌱 بی سروصدا، سخت تلاش كن؛ بگذار موفقيتت سروصدا كنه. 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
گام دوم انقلاب
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مـــــرا با خودت بـــبــر» ⏪ بخش ۵۱: ابراهیم پاسخ داد: «می‌دانی که من از دمشق آ
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مـــــرا با خودت بـــبــر» ⏪ بخش ۵۲ : از سیاهچال که بالا آمد، بدون آن که به سراغ تمیمی برود، اسبش را از اسطبل گرفت و رفت. ماجرای بهت آوری شنیده بود. در راه انگار رهگذران دجله و فروشندگان و شرطه‌ها و گدایان را نمی‌دید. چه طور می‌توانست باور کند؟ ابراهیم را شناخته بود. کسی نبود که دروغ بگوید. برای چه باید چنان دروغی می‌گفت و آن همه سختی و مرارت را به جان می‌خرید؟ چند روز پیش، ابراهیم در یک قدمی مرگ بود. وصیت کرد که مرگش را به اطلاع خانواده‌اش برسانم. دل از دنیا شسته بود. هنوز هم سایه ی مرگ بالای سرش بود. او را از دمشق آورده بودند تا چنان سر به نیستش کنند که برای دیگران درس عبرتی شود. باورش نمی‌شد که در آن سیاهچال وحشت انگیز، به چنان رگه‌ای از طلای ناب رسیده باشد! باید ته و تویش را در می‌آورد! اگر آن سفر راست بود که بود، زندگی اش دگرگون می‌شد. خودش را به محمد بن علی می‌رساند و خاک درش را به مژگان می‌رُفت. سفری که باید شش ماه طول می‌کشید، پنج روزه به پایان رسیده بود. چند روز معطل مناسک حج شده بودند. وگرنه تمام آن سفر چند ساعتی بیشتر زمان نمی‌برد. اگر راست بود، به همان نوری دست می یافت که همیشه انتظارش را می‌کشید. اگر راست بود، همه ی پرسش‌ها و شبهه‌ها به پاسخ می‌رسید. چنان کرامتی که رنگی از معجزه داشت، کار امام حقیقی بود و از دیگرانی بر نمی‌آمد که ادعای امامت و جانشینی پیامبر را داشتند. در دکان، روی صندوق نشست و به کار کردن یاقوت و آنچه در اطرافش بود خیره شد. ساعتی به غروب مانده بود. مشتری‌هایی را که آمدند به یاقوت حواله داد. دوستانش آمدند و در فضای جلوی دکان روی نیمکت و جعبه‌های چوبی نشستند. صدای حرف و خنده‌شان بلند شد. گمان می‌کردند او نیست. وقتی یکیشان سر چرخاند و او را در آن حالت دید، تعجب کرد. همه آمدند داخل دکان و دورش جمع شدند. ــ طوری شده است، ابن خالد؟ ــ این جایی و بیرون نمی‌آیی؟ ــ کشتی‌هایت غرق شده است؟ او به سر تکان دادن اکتفا کرد. به یاقوت نگاه کردند که قفسه‌ای را مرتب می‌کرد. یاقوت سرش را خاراند و حدس خودش را آهسته به زبان آورد. ــ فکر کنم ابراهیم مرده است. آن که سنش بیشتر بود و ته لهجه ی ترکی داشت پرسید: «کدام ابراهیم؟» ــ همان که او را با گاری آوردند و به زندان عسکریه بردند؛ همان که در قفس بود! ارباب هر روز به دیدنش می‌رفت. از او خوشش آمده بود. ــ همان که می‌گفتند ادعای پیامبری کرده است؟ ــ خودش است، اما ارباب گفت او آدم عاقلی است و ادعایی نکرده است. ابن خالد با نفس عمیقی به خود آمد و به یاقوت گفت: «ساکت باش و کارت را بکن!» به دوستانش گفت: «خوش آمدید!» هیچ نشاطی در صدایش نبود. ــ آن بیچاره مرد؟ ابن خالد سر تکان داد. ــ قرار است سر از تنش جدا کنند؟ عبدالملک زیات می‌خواهد او را به تنور خاردارش بیندازد و بسوزاند؟ ابن خالد توجهی نکرد. دوستانش رهایش کردند و بیرون رفتند. ــ شاید جادویش کرده است! خندیدند و این پا و آن‌ پا کردند و به دکان‌هایشان رفتند. ابن خالد این بار به پشتی تکیه کرد و به روزنه ی سقف خیره شد. یاقوت پرسید: «برایتان شربت درست کنم؟» ابن خالد بدون آن که نگاهش کند گفت: «فقط زبان به دهان بگیر! دیگر از ابراهیم با کسی حرف نزن! چرا هرچه را در دل داری، بالا می‌آوری؟ کسی مجبورت کرد حرف بزنی؟ اگر نمی خواهی سر و کارت به سیاهچال بیفتد، هر چه پرسیدند، بگو:به من چه؟ نمی‌دانم! فهمیدی؟» یاقوت چشم‌هایش را به علامت فهمیدن، گِرد کرد و سر جنباند. ◀️ ادامه دارد ... ................................. 🌳 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
گام دوم انقلاب
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مـــــرا با خودت بـــبــر» ⏪ بخش ۵۲ : از سیاهچال که بالا آمد، بدون آن که به سرا
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مـــــرا با خودت بـــبــر» ⏪ بخش ۵۳: ابن خالد آن شب را نتوانست راحت بخوابد. همسرش زود به خواب رفت، اما او در بسترش جا به جا می‌شد و فکر می‌کرد. انتظار روز را می‌کشید تا خودش را به ابراهیم برساند. می‌خواست بپرسد: «آن سفر را در خواب ندیده‌ای؟» شاید گوشه ی مقام رأس الحسین خواب او را در ربوده و با خود به سفر خیالی و اسرارآمیز برده است؟ یادش آمد که ابراهیم گفته بود سرش را تراشیده بوده است. یعنی در منا قربانی کرده و سرش را تراشیده بود؟ در خواب که نمی‌توانسته است سرش را بتراشد! ابراهیم با ابوالفتح در عرفات حرف زده بود. عجب ماجرای معجزه آسایی بود! اگر آن ماجرا راست بود که دوست داشت باور کند راست است، معنایش آن بود که محمد بن علی از راه دور از کارها و فکرهای پیروانش خبر دارد. این اهمیتش از آن سفر شگفت انگیز کمتر نبود. کسی که چنان توانایی‌های خدادادی داشت، می‌توانست از هر خطایی معصوم باشد و همه ی رازها را بداند. از این که امام چنان مقام بی‌مانندی داشت، هیجان زده شد و چشمانش به اشک نشست. به ابراهیم غبطه خورد که چنان سعادتی پیدا کرده بود که همسفر امامش شود! به او حق داد که با وجود چراغی که در قلب داشت در قعر ظلمت سیاهچال، دلش روشن باشد و با مولای مهربانش حرف بزند! ناگهان صدای اذان صبح به گوشش رسید. شب به سرعت گذشته بود. همسرش را برای نماز بیدار کرد و گیج و خواب آلود به حیاط رفت تا وضو بگیرد. آب را که به صورت زد، به کشف تازه‌ای رسید. باز از هیجان به خود لرزید. بین همه ی کسانی که ابراهیم را در قفس دیدند چرا من به این فکر افتادم که سر از این ماجرا درآورم؟ در حقیقت من ابراهیم را برای پاسخ به کنجکاوی‌ام برنگزیدم، بلکه برگزیده شده ام تا آنچه را اتفاق افتاده است بشنوم و شاهد بقیه ی این ماجرا باشم! دعوت شده‌ام تا شمع خاموش درونم را روشن کنند! بعد از نماز، اُم جنان گفت: «دیشب دوبار بیدار شدم و دیدم که تو همچنان بیداری و به سقف خیره نگاه می‌کنی! چه شده است؟ بدهکار شده‌ای؟ بلایی بر سر ابراهیم آمده است؟ به من بگو!» ابن خالد که دوست داشت در این باره با محرمی حرف بزند، ماجرا را برای همسرش تعریف کرد. ¤¤¤¤¤ شمع تازه‌ای را با شعله ی مشعل، روشن کرد و روی اشک‌های خشکیده ی شمع‌های قبلی ایستاند. نگهبان که رفت، پیشانی ابراهیم را بوسید و سطل را بیرون گذاشت. نشست. کلوچه و شیشه‌ای از دستمالی بیرون آورد و به او داد. ــ شربت عسل و گلاب است؛ حالت را جا می‌آورد! ابراهیم در شیشه را باز کرد و بویید. ــ به به! چند ماهی بود که بوی گلاب به دماغم نخورده بود! ممنونم. ــ همه‌اش را بنوش! شیشه را باید ببرم؛ دستور داروغه است! ابراهیم چند جرعه‌ای نوشید و لبخند زد. ــ سلام بر حسین! از دنیای بالا چه خبر؟ آن بالا خبری نیست. خبرها این جاست. دیشب نتوانستم بخوابم. آنچه گفتی هوش از سرم پراند و خواب از چشمانم ربود! به افسانه شبیه‌تر است تا واقعیت! صبح را ناچار تا ظهر خوابیدم. مشتاق‌تر از قبل لحظه شماری می‌کردم تا بیایم و ببینمت! شاید امام که تو را برای آن سفر برگزید، مرا هم برگزیده باشد تا این ماجرا را بشنوم و کمک کنم از این جا رها شوی! مرا دست کم نگیر! دوستان با نفوذی دارم، حتی در دربار. با عبدالملک زیات که وزیر معتصم است، هم شاگردی بودم. مدتی پیش او را در بازار دیدم؛ مرا به یاد آورد و حالم را پرسید. باید می‌دیدی با چه شکوه و جلالی آمده بود! ده‌ها نگهبان و خدمتکار همراهش بودند. قسمتی از بازار را برایش قرق کرده بودند. شیشه ای عطر زعفران به او دادم. نگهبانی آن را گرفت تا بررسی کند سمی در آن نباشد. عطر گرانی بود! بهایش را نداد. پشیمان شدم که عطر را نشانش دادم. حالا فکر می‌کنم کار خوبی کرده ام. شاید به دیدنش بروم و او بخواهد لطفم را جبران کند! ــ چه خوش خیالی، ابن خالد! به دستور او مرا به بغداد آورده و به سیاهچال انداخته‌اند. نمی‌خواسته است این ماجرا در دمشق بر سر زبان‌ها بیفتد. به بغدادم آورده است تا سر به نیستم کند. به صلاح نبوده است در دمشق کارم را بسازند! می‌ترسیده اند مردم کنجکاو شوند، از ماجرا سر درآورند و در نتیجه به شهرت و محبوبیت امام جواد افزوده شود. ــ اگر چنین بود، دستور می‌داد در راه گم و گورت کنند! برنامه ی دیگری دارند، خدا را چه دیدی؟ شاید او هم به راه راست هدایت شود! ــ گمان نمی‌کنم! هستند کسانی که حقیقت را می‌دانند، اما آن را قربانی قدرت و مقام می‌کنند! ــ شاید او از این گروه نباشد! مرد دانشمندی است! روزگاری از منتقدان حکومت بنی عباس بود. ◀️ ادامه دارد ... ................................. 🌳 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
گام دوم انقلاب
🦋🕸🕷🦋🕸🕷🦋🕸🕷 #پروانه_ای_در_دام_عنکبوت #قسمت_چهل_و_پنجم خدای من این دزدان ناموس به لباسها هم رحم نکر
🦋🕸🦋🕸🕷🦋🕸🕷 🦋ای در دام🕷قسمت۴۶: به سمت زیرزمین رفتم,برق راروشن کردم,تخت چوبی پوسیده سرجایش بود. خم شدم ودست کردم زیرتخت وکشویی راکه طارق برای پنهان کردن سجاده وقران و..تعبیه کرده بود,بازکردم,سجاده خودم باچادرنماز سفیدم که هدیه علی بود برای شیعه شدنم را بغل گرفتم وبوکشیدم...به به بوی بهشت رامیداد...قران طارق را که اجازه داده بود ازان استفاده کنم برداشتم بوسه ای از نام مبارکش گرفتم وبرقلبم چسپاندم ورفتم بالا,داخل اتاق خودم ولیلا فارغ از همه ی دنیا به نماز,ایستادم..... انقدر عبادت وراز ونیاز کردم که سبک شدم ,به سجده رفتم باخود وخدایم عهدکردم که تاجان دربدن دارم ,آبرویی برای داعش وداعشیان نگذارم,عهدکردم که عماد راپیداکنم وصدای مظلومانی را که درزیر دست داعشیان سلاخی شدند به دنیا برسانم...عهدکردم فریاد دخترکانی جوانمرگ که به کنیزی رفتند وچوب اسلام دروغین این دیوسیرتان راخوردند به جهان برسانم.ازخداخواستم کمکم کندتا عمادم راپیداکنم...تامادری کنم برای برادرک زجرکشیده ام.ازخدا خواستم خودش راه رسیدن به اهدافم را نشانم دهد...خودش اشاره کند...خودش... نمیدانم ازخستگی یا حلاوت عبادتم چشمانم روی هم افتاد ودیگر چیزی نفهمیدم.... ادامه دارد... 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
هر چه می کشیم ... و هر چه که بر سرمان می آید ... از نافرمانی خداست ... ! و همه ریشه در عدم رعایت حلال و حرام خدا دارد ... 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
" یا حی یا قیوم " ذکر روز چهارشنبه صد مرتبه 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
AUD-20220317-WA0002.mp3
5.82M
" زیارت آل یاسین " ⚫️کانال گام دوم انقلاب ✌🏴 ⚫️https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
زیارت عاشورا - حسین حقیقی.mp3
16.55M
🏴 زیارت عاشورای زیبا 🎙 با صدای: حسین حقیقی ⏰ زمان ۱۱ دقیقه ⚫️کانال گام دوم انقلاب ✌🏴 ⚫️https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا