eitaa logo
گام دوم انقلاب
2.6هزار دنبال‌کننده
188.5هزار عکس
130.6هزار ویدیو
1.4هزار فایل
🇮🇷🇮🇶🇵🇸🇸🇾🇱🇧🇾🇪 امام خامنه ای: شما افسران جنگ نرم هستید جنگ نرم مرد میخواهد. دیروز نوبت شهدا بود در جنگ سخت.. وامروز نوبت ماست در جنگ نرم ارتباط با مدیر @hgh1345 آیدی تبادل و تبلیغات @hgh1345
مشاهده در ایتا
دانلود
گام دوم انقلاب
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مثـل بیـروت بود» ⏪ بخش ۹۰: مرد موطلایی چشم به صورت تشویش زده‌ام داشت اما تمام حوا
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مثـل بیـروت بود» ⏪ بخش ۹۱: دستش را به سمت مرد موطلایی برد و گفت: _ فلش! دانیال خونسرد پاسخ داد: _ ارزش این دختر برات اگه اندازه اون فلش نباشه، کمتر نیست؛ پس سعی نکن من رو تهدید کنی. یعنی این دیوانه همان ناشناس شوم بود؟ احساس حرارت در سر داشتم و قلبم چون گنجشکی گرفتار در چنگال گربه ی روی دیوار می‌کوبید. فلش در جیب مانتویم بود. با خود می‌گفتم نکند پایم بلغزد و از ترس جان به این حرام لقمه تحویلش دهم. ناگهان جیغ تیز گلوله، در یک وجبی گوشم، پرده ی شنوایی‌ام را خراشید و شیشه فر گاز قدیمی را از هم پاشید. وحشت زده در خود جمع شدم. گلوله از چند سانتی‌متری هم گذر کرده بود. گوشم به طرز آزاردهنده ای سوت می‌کشید و لرزش جانم سکون نمی‌گرفت. لبخند در لحن تازه وارد دوید: _ تنها چیزی که مهمه نفس کشیدنشه. یه آدم با دست و پای تیر خورده هم نفس می‌کشه دیگه؛ مگه نه؟ تازه، زخمی این دختر بیشتر از سالمش به درد می‌خوره. اصلاً دختر سردار اسماعیل هرچه داغون‌تر، دیدار حاجی نزدیک‌تر؛ می‌فهمی که چی می گم؟ نمی‌توانستم آب دهانم را قورت دهم. من از درد کشیدن می‌ترسیدم. دلم مادرم را می‌خواست. این بازی کثیف‌تر از آن بود که فکرش را می‌کردم. لوله ی اسلحه را روی کتفم فشار داد. گرمای دهانه اش پوستم را به سوزش آورد. از شدت وحشت تمام عضلاتم دچار انقباض شد. این ابلیس اگر می‌فهمید فلش دست من است، در چشم به هم زدنی دانیال را می‌کشت. لب به دندان گرفتم تا ناخودآگاه حرفی نزنم. هیچ صدایی از دانیال در نمی‌آمد. سنگدلی در تارهای صوتی مرد سبزه موج می‌زد. _ خوب حالا نظرت چیه؟ به دیدار حاجی تسهیل ببخشیم یا مثل بچه ی آدم فلش رو می دی و جونت رو برمی‌داری و می ری؟ ته دلم خالی شد. دانیال می‌توانست همین جا رهایم کند. باید کاری می‌کردم؛ حداقلش این بود که مثل یک بزدل جان نمی‌کندم. با گوشه ی چشم، نگاهم را به چاقوی افتاده روی سرامیک دوختم. در یک وجبی ام بود. دست راستم را آرام به سمتش بردم. ریه‌ام پا به رکاب می‌دوید. انگشتانم دسته‌اش را لمس کرد. تازه وارد فریاد زد: _ یک... از فریاد ناگهانی اش جا خوردم. شانه‌هایم پرید. چاقو را مشت کردم. شماره ی «دو» را بلندتر فریاد زد. ضربان قلبم را از همه جای خانه می‌شنیدم. دسته ی چاقو را تا جایی که می‌شد بین انگشتانم فشردم. وحشت بر مویرگ‌هایم خیمه زد. فرصت فکر کردن نداشتم. فقط خدا را خواندم؛ آن قدر عمیق که حس کردم روبه رویم نشسته تا بغلم کند، دندان‌هایم روی هم قفل شد. فریاد ناشناس به گفتن «سه» برخاست که فرز چرخیدم. چاقو را بالا بردم و با تمام توان بر دستش فرود آوردم. همزمان، نعره ی شلیک گلوله در فضا پیچید. جیغ زنان چشم بستم. به ثانیه نکشیده، تلفیقی از فریادهای دانیال و تازه وارد به گوشم رسید. به سرعت چشم باز کردم. نگاهی به خودم انداختم. تیری بر جانم نبود. پس آن صدای گلوله.... همهمه ی نبرد از آن طرف سالن شنیده می شد. خودم را روی سرامیک کف آشپزخانه کشیدم. قطرات خون دستم را قرمز کرد و حالم را با هم ریخت. در تیررس نگاهم درگیری دانیال با آن حیوان صفت بود. گیج و حیران ماندم. تازه وارد، چون ببری درنده، بر دانیال تسلط داشت؛ انگار که نه انگار مچش جراحتی عمیق دارد. نگاهم به اسلحه ی روی زمین افتاد. ذهنم دستور داد که آن را بردار. بدون تعلل، اسلحه را چنگ زدم و به سمت تازه وارد نشانه رفتم. دستانم می لرزید. فقط چند بار، آن هم در میدان تیر، سلاح به دست نگرفته بودم. ناشیگری ام زیادی چشم را می زد. دو مرد یک جا ثابت نمی ماندند و اجازه ی نشانه گیری نمی دادند. دانیال متوجه ام شد. فریاد زد: _ بزنش. اما نمی توانستم؛ نمی توانستم خطر شلیک را به جان بخرم. اگر دانیال را می زدم چه؟ مرد با مشتی بی رحمانه دانیال را نقش بر زمین کرد و خیز برداشت تا کلت مشکی مرد موطلایی را از روی زمین بردارد. جیغ زدم. دانیال مچ پایش را کشید. مرد تعادلش را از کف داد و افتاد. ناقوس درگیری تن به تن دوباره نواخته شد. مرد حرفه ای تر به نظر می رسید و از پس دانیال بر می آمد. تلاش دانیال برای غلبه تازه وارد به نتیجه نرسید. مرد او را به زمین چسباند و روی سینه اش نشست. دست به دور گلویش پیچید تا نفسش را ببرد. تسلطی بر رفتارم نداشتم. اگر دانیال می مرد... وحشت زده به تقلایش برای رهایی از چنگال ناشناس نگاه می کردم. صورتش لحظه به لحظه قرمز تر می شد. حس خفگی گریبانم را گرفت. به جای دانیال، من جان می کندم تا نفس بکشم. اختیار از کف دادم. اسلحه را به سمت آن درنده خو نشانه رفتم. چشم بستم و شلیک... ⏪ ادامه دارد... ................................. 🌳 ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🌿🍁🌿 ای حُسن یوسف دکمه ی پیراهن تو دل می شکوفد گل به گل از دامن تو جز در هوای تو مرا سیر و سفر نیست گُلگشت من دیدار سرو و سوسن تو آغاز فروردینِ چشمت، مشهد من شیرازِ من، اردیبهشت دامن تو هر اصفهانِ ابرویت، نصف جهانم خرمای خوزستان من خندیدن تو من جز برای تو نمی خواهم خودم را ای از همه من های من بهتر، منِ تو هر چیز و هر کس رو به سویی در نمازند ای چشم های من، نماز دیدن تو! حیران و سرگردانِ چشمت تا ابد باد منظومه ی دل بر مدار روشنِ تو! «قیصر امین پور» 🌺🌺🌺🌺🌺 فارسی   ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
📖 «لاَ يَرْضَوْنَ مِنْ أَعْمَالِهِمُ الْقَلِيلَ، وَ لاَ يَسْتَکْثِرُونَ الْکَثِيرَ. فَهُمْ لاَِنْفُسِهِمْ مُتَّهِمُونَ، وَ مِنْ أَعْمَالِهِمْ مُشْفِقُون» «پرهیزگاران از اعمال اندک، خشنود نمى شوند و اعمال فراوان خود را زياد نمى شمارند، بلکه پيوسته خود را (به کوتاهى و قصور) متّهم مى سازند (هر چند عبادات و طاعات و کارهاى مهم اجتماعى فراوانى کرده باشند و به همين دليل) از اعمال خود نگرانند. (مبادا حق خدا و خلق را ادا نکرده باشند.) [خطبه ی ۱۹۳] 🌌 / نهج البلاغه ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این صبح شورانگیزِ مست صبح طرب خیزی که هست؛ آئینه ی مهر خداست یک جلوه از آینه هاست برخیز و در آینه ها لبخند را آغاز کن خورشید روز آورده است در را به رویش باز کن آه ای خدای صبح نو پروردگارِ روشنی! شکرت که در قلب توام شکرت که در قلب منی ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🌧 شکر دیروز 🌳 برای امروز و فردا ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹🔹💠🔹🔹 تو با همین کار ساده، در حال هستی برای اعتلای خود و جامعه ات. قدر بدان! 🌃 / اجتماعی ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
ما در حالی که غمگین بودیم، دیگران را تسکین و آرامش دادیم؛ در حالی كه شكست خورده بوديم به ديگران اميد داديم؛ در حالی که نمی‌توانستیم لبخند بزنیم دیگران را خنداندیم. ما قوی بودیم. ما قوی هستیم. ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نه من از فردام خبر دارم نه تو. پس یک نفس عمیق بکش و امروز را با لبخند و حال خوب بگذران. ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃 تو گشایش و رهایی را نمی خواهی! /دینی، اخلاقی ……………………………………… ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🌿🌸🌿 توانمندتر شو و حرکت کن! 🌊 آقای روان شناس ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🍃 بدترین نوع دلتنگی، اونه که دلتنگ کسی بشی که در دسترس هست، ولی اونی که قبلا بوده نیست؛ دلتنگ آدمی که تو گذشته جا مونده. ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🌿🍁🌿 بخت بازآید از آن در که یکی چون تو درآید روی میمون تو دیدن در دولت بگشاید صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید این لطافت که تو داری همه دل‌ها بفریبد وین بشاشت که تو داری همه غم‌ها بزداید رشکم از پیرهن آید که در آغوش تو خُسبد زهرم از غالیه آید که بر اندام تو ساید نیشکر با همه شیرینی اگر لب بگشایی پیش نطق شکرینت چو نی انگشت بخاید گر مرا هیچ نباشد نه به دنیا نه به عقبی چون تو دارم، همه دارم دگرم هیچ نباید دل به سختی بنهادم، پس از آن دل به تو دادم هر که از دوست تحمل نکند، عهد نپاید با همه خلق نمودم خم ابرو که تو داری ماه نو هر که ببیند به همه کس بنماید گر حلال است که خون همه عالم تو بریزی آن که روی از همه عالم به تو آورد نشاید چشم عاشق نتوان دوخت که معشوق نبیند پای بلبل نتوان بست که بر گل نسراید سعدیا دیدن زیبا نه حرام است و لیکن نظری گر بربایی دلت از کف برباید «سعدی شیرازی» فارسی   ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
به زندگيت نمی تونى روزهاى بيشترى اضافه كنى، اما به روزهات می‌تونی زندگى بيشترى ببخشى! موانعی که مانع زندگی کردنت می شه رو بردار! ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏙 زیر پوست شهر حال روز مردم عربستان سعودی که این همه برای بازیکنان مطرح جهان هزینه می کنه چه جوریه؟ ┄┅┅┅┅♦️┅┅┅┅┄ /غرب و شرق شناسی مصداقی 🏁 ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
امروز هم ماند دیروز بی‌خبر آمد و بی‌درنگ می‌رود. امروز تفاوتش با دیروز در دستان توست. امروزت را زیباتر رقم بزن! ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🌿🌸🌿 خوبه برای آدمی که دوستت داره بجنگی ولی خوب نیست برای این که یکی دوستت داشته باشه، بجنگی! تفاوت بزرگی بین این دوتا هست. 🌊 آقای روان شناس ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹🔹💠🔹🔹 🔻 ببینید دشمن چه قدر دقیق، نقشه می کشد، حتی در طراحی لباس! 🔺 چرا در لباس های جدید، ساق ها برهنه است؟ 🔺 چرا جلوی لباس ها باز است؟ 🔺 و... 🌃 / اجتماعی ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
☘ به اهداف ارزشمندت پایبند بمان! برخی پشت سر تو حرف می‌زنند، چون اگر درمورد خودشون حرف بزنند، هیچ جذابیتی نداره و هیچ کس گوش نمی ده. ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🍀🌺🍀 قناعت و میانه‌روی اگر با چشم پوشی، بردباری و شکیبایی، پرهیز از سخت‌گیری و توجه به ناپایداری دشواری‌ها همراه گردد، می‌تواند زندگی را با همه سختی‌هایش شیرین و گوارا سازد. / خانوادگی مشاور ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
✨ در عشق اگر جان بدهی، جان آن است ای بی سر و سامان، سر و سامان آن است گر در ره او دلِ تو دارد دردی آن درد نگهدار که درمان آن است «رضی الدین آرتیمانی» ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
گام دوم انقلاب
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مثـل بیـروت بود» ⏪ بخش ۹۱: دستش را به سمت مرد موطلایی برد و گفت: _ فلش! دانیال
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مثـل بیـروت بود» ⏪ بخش ۹۲: صدای تکه تکه شدن شیشه‌ها در فضا پیچید. به سرعت، پلک از پلک گشودم. گلوله بر جان پنجره ی سالن نشسته بود. این بار با نگاه مستقیم هدف گرفتم و شلیک کردم. اتفاقی نیفتاد. عصبی، چند بار دیگر امتحان کردم اما خشاب خالی بود. خس خس نفس‌های دانیال بی‌قرارم کرد. اسلحه را روی زمین انداختم. دست به لبه ی دیوار آشپزخانه گرفتم و سخت از جایم برخاستم. کلت دانیال آن طرف سالن پرت شده بود. نگاه هراسانم به گلدان کریستالی افتاد. بی درنگ در مشت گرفتمش، بدون لحظه‌ای تعلل، به طرف تازه وارد هجوم بردم و با تمام نیروهای نداشته ام بر سرش کوبیدم. صدای خرد شدن گلدان بلند شد. زمان ایستاد و وحشت چون پیچک به دور تنم تنید. تازه وارد تلوتلویی خورد و حیرت زده نگاه بر اضطرابم انداخت. منتظر بودم به طرفم حمله ور شود اما دستانش از دور گلوی دانیال شل شد و نامتعادل روی زمین فرود آمد. دانیال عمیق و حریصانه نفس گرفت. نمی‌توانستم از جسد مرد چشم بردارم. _ ک... ک...کش...ت...تم...مش؟! لکنت بر زبانم جلوس کرده بود. دانیال با سرفه‌هایی تند، افتان و خیزان، سراغ کلتش رفت. نگاهم میخ بر بی‌جانی تازه وارد ماند. به خدا که به من، جان گرفتن نمی‌آمد. کاش قلبش بکوبد. خون از بریدگی دست مرد بر بافت کهنه ی موکت می‌خزید. دردها را به خاطر نمی‌آوردم. پاهایم چون دو ستون بتنی در زمین فرورفته بودند. آرزو می‌کردم که کسی از خواب بیدارم کند. دانیال، پرتشویش، دستبندی فلزی از جیبش بیرون کشید. یک سرش را به یکی از دستان مرد زد و سر دیگرش را به پایه ی شوفاژی در آن نزدیکی، سپس به سمت در رفت و گفت: _ زود باش، باید از این جا بریم. گنگی از سرم نمی‌پرید. انگار در کیسه‌ای پر از آب دست و پا می‌زدم. مرد موطلایی فریاد زد: ـــ با توام، بیا! این جا امن نیست. روح در تنم پر نمی‌زد. گیجی از سرم نمی‌پرید. ــــ م...من...ک... کشتمش... دانیال با گامی بلند راه رفته را بازگشت. لبه ی لباسم را چنگ زد و به دنبال خود کشید. بی تعادل در مسیرش پرت شدم. اولین قدمم که به زمین رسید، درد چون مته، تا مغز استخوانم را درنوردید. گیجی از سرم پرید. ناله ام به هوا رفت، اما توجهی نکرد و کشان کشان من را به طرف در برد. مجبور و لنگ لنگان به همراهش روانه شدم. به راهرو که رسیدیم ناگهان ایستاد. _ همین جا بمون، الآن برمی‌گردم. دوان دوان به داخل خانه رفت و کمی بعد بازگشت. با کشیده شدن لباسم به دنبالش رفتم. دو پله ی ورودی را پیمودیم. در آهنی را باز کرد. وارد کوچه شدیم. ماشینی مشکی کنار پیاده رو قرار داشت. در جلوی ماشین را گشود و من را روی صندلی هل داد. تاریکی شب دلم را چلاند. به سرعت سوار شد و پا روی پدال گاز گذاشت. به محض حرکت، گوشی کوچکی را از جیب گرم کن خود بیرون آورد. کمی خم شد چیزی از لبه ی چکمه ی مشکی‌اش بیرون کشید؛ یک سیم کارت بود. گلاویز با شتاب دیوانه وار ماشین، سیم کارت را جا زد. تند و فرز گوشی را فعال و پیامکی ارسال کرد و سپس گوشی را در جیبش گذاشت. در این اوضاع به چه کسی پیام می‌داد؟ نگاه گنگم را قاپید. بی تفاوت به ابهام چهره ام پرسید: _ حالتون خوبه؟ سؤال احمقانه‌اش را بی‌ پاسخ گذاشتم. راستی چه زمانی از شب بود؛ نیمه یا سحر؟ پدر همیشه می‌گفت که دختر قبل از تاریکی هوا باید در صحن و سرای خانه قدم بزند، نه این که یکه و تنها در خیابان پرسه بزند؛ اما حالا زهرایش، در بی‌پناه‌ترین حالت ممکن، با غریبه‌ای پر ابهام، خیابان را گز می‌کرد. سوزش کف دستم توجهم را به خود کشید. مشت خوابیده بر زانویم را باز کردم؛ چند بریدگی با معجونی خون آلود از تکه‌های شکسته ی گلدان بر جان داشت. تصویر مرد، مقابل چشمانم نقش بست. بی‌اختیار، آهی پردرد از سینه‌ام برخاست. دانیال آینه‌ها را تحت نظر داشت. _ ذهنت رو درگیر نکن. اون حیوون صد تا جون داره. به این راحتی‌ها تسلیم عزرائیل نمی‌شه. دانیال او را می‌شناخت؟! چند خرده شیشه را از کف دستم بیرون کشیدم. شلختگی افکار اجازه ی درست فکر کردن را نمی‌داد. هزار نجوا در گوشم بود و من نمی‌دانستم کدامشان درست می‌گویند. در بی‌اعتمادی محض دست و پا می‌زدم. حتی به سایه ی خودم هم اطمینان نداشتم، چه برسد به دانیالی که مهر خیانت بر پیشانی داشت. بردن نام پدر، نمی‌توانست دلیل قانع کننده‌ای برای دلگرمی باشد. راستی می‌دانست که دیگر قلب سارا نمی‌تپد؟ ⏪ ادامه دارد... ................................. 🌳 ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🕊 آن اندازه به هدف و راهت اعتماد داشته باش که از کسانی که آزارت می‌دهند به راحتی دل بکنی. بعضی‌ها کارشان فقط چیدن بال آرزوهای شماست. ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌕 سرنوشت روشن مبارزه با انحراف و ستم 🌑 سرنوشت شوم سکوت و همراهی با منحرفین و ستمکاران تاریخ، بدون دستکاری 🎥 ……………………………………… ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff