eitaa logo
🕌گنج های معنوی📿
3هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
25 ویدیو
1 فایل
✴️کپی بالینک کانال ازاد✴️ دعاها با سند واز ایات وروایات گرفته شده است🌿
مشاهده در ایتا
دانلود
رمز آرامش می‌دونید چیه؟!😌✨ 📿@ganjmaanavi🕋
+ نیومدیم توی این دنیا که خوش بگذرونیم! خوش گذرونی‌، اونم سالم، بمونه واسه اون دنیا... الان هم توشه جمع کن و هم از راه حلالش لذت ببر...😇🤝 📿@ganjmaanavi🕋
گشایش و حل شدن کارهامون، در گرو چی هست؟!🧐 📿@ganjmaanavi🕋
📚داستان کوتاه ناامیدان این داستان را از دست ندهید! بانوی مومنی در یکی از خاطرات خود می‌گوید: ـ با جوانی بسیار متدین ازدواج کردم. با پدر و مادر همسرم زندگی می‎کردیم. همسرم نسبت به پدر و مادرش بسیار مهربان و خوش اخلاق بود. خداوند پس از یک سال دختری به ما عطا کرد که اسم او را اسماء نهادیم. مسئولیت همسرم به غرب عربستان انتقال یافت و یک هفته در اداره کار می‎کرد و یک هفته استراحت. در حالی که دخترم پا در چهار سالگی نهاده بود همسرم هنگام بازگشت به خانه در ریاض در یک سانحه رانندگی به کما رفت و پس از مدتی پزشکان مغز و اعصاب ابراز کردند که 95% از مغزش از کار افتاده است. برخی از نزدیکان پس از 5 سال از گذشت این حادثه سخت به من پیشنهاد کردند که می‎توانید از شوهرت جدا شوی؛ اما این پیشنهاد را نپذیرفتم و مرتب به شوهرم در بیمارستان سر می‎زدم و جویای احوال او می‎شدم. به تربیت و پرورش دخترم بسیار اهتمام می‎ورزیدم؛ بنابراین او را در دارالتحفظ ثبت نام کردم و در سن 10 سالگی تمام قرآن را حفظ کرد. دخترم 19 سالش شده بود و 15 سال پس از سانحه ای که برای شوهرم پیش آمده بود، زمانی که به اتفاق به ملاقات پدرش رفتیم. اصرار می‎ورزید که شب نزد پدرش بماند و پس از اصرار زیاد او و مخالفت من، سرانجام به پیشنهاد او تن دادم. دخترم برای من نقل کرد که در کنار پدرم سوره‎ی بقره را از حفظ خواندم. سپس خواب من را فرا گرفت و خود را در خواب بسیار خوشحال و مسرور دیدم. سپس برخاستم و تا توانستم نماز شب خواندم و پس از مدتی به خواب فرو رفتم. کسی در خواب به من می‎گفت: «چطور می‎خوابی در حالی که خدا بیدار است؟! برخیز! اکنون وقت قبول شدن دعاست، پس دعاکن، خداوند دعاهایت را می‎پذیرد.» با عجله رفتم وضو گرفتم؛ با چشمانی پر از اشک به صورت پدرم می‎نگریستم و اینچنین با خدا به راز و نیاز پرداختم:«یا حی یا قیوم، یا جبار، یا عظیم، یا رحمان یا رحیم... این پدر من و بنده‎ای از بندگان توست که چنین گرفتار شده است و ما نیز در مقابل این مصیبت آرام گرفته و به قضا و قدر تو راضی شده‎ایم. خداوندا! پدرم اکنون در سایه‎ی رحمت و خواست توست. خداوندا! همان‌گونه که ایوب را شفا دادی، همان‌گونه که موسی را به آغوش مادرش برگرداندی، همان‌گونه که یونس را در شکم نهنگ و ابراهیم را در کوره‎ی آتش نجات دادی پدرم را نیز شفا ده. خداوندا! پزشکان ابراز داشته‎اند که هیچ امیدی به بازگشت او وجود ندارد، اما امیدواریم که تو او را به میان ما بازگردانی.» قبل از این‌که سپیده‎ی صبح بدمد خواب بر چشمانم چیره شد و باز در خواب فرو رفتم. همینکه چشمانم گرم شدند، شنیدم که صدای ضعیفی من را صدا می‎زد و می‎گفت: تو کی هستی؟ اینجا چکار می‎کنی؟ این صدا من را بیدار کرد و به طرف راست و چپ نگاه کردم. آنچه که من را در بهت و حیرت فرو برد این بود که صدای پدرم بود! با عجله و شور و شوق و گریه و زاری او را در آغوش گرفتم. او من را پس زد و گفت: دختر تو محرم من نیستی. مگر نمی‎دانی در آغوش گرفتن نامحرم حرام است؟ گفتم: من اسماء، دخترت هستم و با عجله و شکر و شور و شوق پزشک و پرستاران را باخبر کردم. همه آمدند و چون پدرم را با هوش دیدند شگفت‎زده شدند و همه می‎گفتند: سبحان الله. این کار خداوند است که مرده را زنده می‎گرداند. پدر اسماء پس از 15 سال کما به هوش آمد، در باره‎ی آن رویداد تنها این را به یاد می‎آورد که قبل از سانحه خواستم توقف کنم و نماز چاشت‌گاه را به جا آورم و نمی‎دانم نماز چاشت‌گاه را خواندم یا نه. بدین‌صورت همسرم پس از 15 سال کما و از دست دادن 95% از مغزش به آغوش خانواده‎ی ما بازگشت و خداوند پسری به ما عطا کرد و زندگی به روال عادی خود بازگشت. 🍃 پس هرگز از رحم خدا ناامید نشوید، هرکاری نزد خدا آسان است!
📚داستان کوتاه مرد تاجری در شهر کوفه ورشکست شد و مقدار زیادی بدهکار گردید، به طوری که از ترس طلبکاران در خانه اش پنهان شد، و از خانه بیرون نیامد، تا اینکه شبی از ماندن در خانه دلتنگ گردید. بنابر این نیمه شب از خانه خارج شد و برای مناجات به مسجد رفت، و مشغول نماز و راز و نیاز به درگاه خداوند بی نیاز شد و در «دعاهایش از ارحم الّراحمین خواست که فرجی بفرستد و قرض هایش را ادا فرماید، و صدای ضجه و یا الرحمن الراحمین اش تمام فضای مسجد را پُر کرده بود». در همان زمان بازرگان ثروتمندی در خانه اش خوابیده بود، در خواب به او گفتند: «اکنون مردی، خدای ارحم الراحمین را می خواند و از خدای مهربان و بخشنده ادای دین خود را می طلبد، برخیز و قرض او را ادا کن.» بازرگان ثروتمند از خواب بیدار شد، وضو گرفت و دو رکعت نماز خواند و دوباره خوابید، باز در خواب همان ندا را شنید، تا اینکه در مرتبه سوّم برخاست و هزار دینار با خود برداشت و سوار شتر شد، آنگاه مهار شتر را رها کرد و گفت: آن کسی که در خواب به من امر کرد که از خانه خارج شوم، خودش مرا به مرد محتاج خواهد رسانید. شتر کوچه های شهر را یکی پس از دیگری پیمود و در برابر مسجدی توقّف کرد، تاجر پیاده شد و به طرف مسجد رفت، ناگهان متوجّه شد از درون مسجد صدای گریه و زاری می آید و کسی صدا می زند یا ارحم الرّاحمین... داخل مسجد شد، پیش تاجر ورشکسته رفت و گفت: ای بنده خدا، سر بردار، زیرا خدای ارحم الراحمین دعایت را مستجاب کرد. آنگاه هزار دینار پول را به او داد و گفت: «با این قرض هایت را بپرداز و مخارج زن و بچه هایت را تأمین کن و هر وقت این پول تمام شد و باز محتاج شدی، اسم من فلان، و محلّ کارم فلان جا است و خانه ام در فلان محلّه می باشد، به من مراجعه کن؛ تا دوباره به تو پول بدهم.» تاجر ورشکسته گفت: «این پول را از تو می پذیرم، زیرا می دانم عطا و بخشش خدای ارحم الراحمین است، ولی اگر دوباره محتاج شدم پیش تو نمی آیم». بازرگان گفت: «چرا؟ پس به چه کسی مراجعه می کنی؟» تاجر ورشکسته گفت: «به همان کسی که امشب به او عَرْضِ حاجت کردم و او تو را فرستاد تا کارم را درست کنی. بازهم اگر محتاج شوم، از او که مهربانترینِ مهربانان و بخشنده ترینِ بخشنده ها است، ارحم الرّاحمین است کمک و یاری و مساعدت می خواهم که هیچ وقت بنده هایش را از یاد نمی برد. اگر محتاج شوم باز هم به خدایم که به من نزدیک تر است و دعایم را مستجاب می کند روی می آورم و از او می خواهم، و او هم وسائلی مانند شما را برایم می فرستد و کارم را اصلاح می کند». 📒قلب سلیم، ج 1 ✍ شهید آیت الله دستغیب
✨ داستــان ✍🏻 مـردی نـزد عالمی از پــدرش شڪایت ڪرد. گفت: پدرم مرا بسیار آزار می‌دهد. پیــر شده است و از من می‌خواهد یڪ روز در مزرعه گندم بڪارم روز دیگر می‌گوید پنبه بڪار و خودش هم نمی‌داند دنبال چیست؟ مرا با این بهانه‌گیری‌هایش خسته ڪرده است! بگو چه ڪنم؟ عالم گفت با او بساز. گفت نمی‌توانم. ✍🏻 عالم پـرسید: آیا فرزنـد ڪوچڪی در خانه داری؟ گفت: بلی. گفت: اگر روزی این فرزند دیوار خانه را خراب ڪند آیا او را می‌زنی؟ گفت: نه، چون اقتضای سن اوست. ـ‌ آیا او را نصیحت میڪنی؟ گفت: نه چون مغزش نمی‌رود و... ✍🏻گفت می‌دانـــی چرا با فــرزندت چنین برخورد می‌ڪنی؟ گفت نه. گفت: چون تو دوران ڪودکی را طی ڪرده‌ای و می‌‌دانی ڪودڪی چیست. اما چون به سن پیری نرسیده‌ای و تجربه‌اش نڪرده‌ای، هرگز نمی‌توانی اقتضای یڪ پیر را بفهمی!!! ✍🏻در پـیـری انـســان زود رنــج می‌شــود، گوشه‌گیر می‌شود، عصبی می‌شود. احساس ناتوانی می‌ڪند و ... 👈 پس ای فرزند؛ برو و با پدرت مدارا ڪن! اقتضای سن پیری جز این نیست.
💠 امام علی علیه السلام فرمودند: 🍃 أنَا يَعْسُوبُ الْمُؤْمِنِينَ، وَ الْمَالُ يَعْسُوبُ الْفُجَّارِ. 🔹من پيشواى مؤمنينم، و ثروت پيشواى بدكاران. 📚 حکمت 316 نهج البلاغه ✍️ يعنى مؤمنان از من پيروى مى كنند و بدكاران از مال، همانگونه كه زنبوران عسل از يعسوب و رئيس خود پيروى مى كنند. 📿@ganjmaanavi🕋
📌با نَفس باید مثل یه بچه کوچولویِ بهونه گیر رفتار کرد، وقتی زد به سرت که گناه کنی فکر و ذهنتُ از اون گناه منحرف کن! 💠مثلا به خودت بگو "باشه حالا بذار کارمو انجام بدم بعد" برای یه مدتِ کوتاهَم که شده از دستش راحتی... 😉 📿@ganjmaanavi🕋
📌قابل توجه از خود راضی‌ها!! خدا کند از ‌خود راضی نباشیم! اگر از خود راضی باشیم، هرگز نمی‌توانیم حق ربوبیت را در عبودیت و بندگی ادا کنیم. [آیت‌الله بهجت🍃] 📿@ganjmaanavi🕋
🔮توصیه های عالم ربانی آیت الله مجتهدی تهرانی(ره): 🔷در میان نمازهای نافله، در مورد نافله شب بیشتر سفارش شده است. 🔷اگر هیچ نافله ‏ای ‏نمی‏خوانید لااقل نافله شب را ترك نكنید. 🔷سحر بلند شوید، مانند خروس ‏ها كه برای ذكر ‏خدا بیدار می‏شوند. 🔷اگر حوصله ندارید یازده ركعت بخوانید، لااقل یك ركعت آخر را بخوانید، ‏اگر باز هم حوصله ندارید، بلند شوید و یك «یا رب» بگویید و بخوابید. 🔷سحرها بلند شوید و ‏استغفار كنید و قرآن بخوانید.‏ 📿@ganjmaanavi🕋
🔹داوود رقى از امام صادق عليه السلام حديث كند كه فرمود: از اين دعا دست بر مدار كه سه مرتبه چون بامداد تکرار کنی، و سه مرتبه چون شام تکرار کنی: ➕ اللّهم اجعَلنی فی دِرعِک الحَصینه، الّتی تَجعَلُ فیها مَن تُرید. 《خدایا! مرا در زره محکم خود قرار ده همان زرهی که هر کس را بخواهی در آن قرار می‌دهی.》 📖 الكافي- الاسلامية،  ج2، ص 534 📿@ganjmaanavi🕋
〽️از امام صادق(ع): هنگامی که فرا رسد ملائکه ای به تعداد مورچگان[یعنی خیلی زیاد هستند] از آسمان فرود می آیند و در دستانشان قلم هایی از طلا و کاغذهایی از نقره است و تا شب شنبه چیزی نمینویسند جز صلوات بر محمد و آل محمد(ص). 📚الکافی جلد3ص 416 📿@ganjmaanavi🕋