6.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هدایت شده از گاندو
📚رمان امنیتی رفیق
✍🏻 بریده رمان:
"...یک دست سپهر روی گردنش مانده بود و از بین انگشتانش خون میجوشید، و دست دیگر را دراز کرده بود به سمت حسین. سپهر تقلا میکرد حرف بزند ولی بجای کلمات، لختههای خون از دهانش خارج میشدند و تهریش طلاییاش را به رنگ سرخ درمیآوردند..."
هر شب در کانال داستانهای امنیتی👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2938634263C2d8321ce3a