#امام_سجاد علیهالسلام:
اگر با ڪسی برخورد ڪردے ڪه سنش از تو بیشتر بود بگو چون سنش از من بیشتر است بیشتر از من عبادت ڪرده پس ایمانش هم از من بیشتر است،
و اگر با ڪسی برخورد ڪردے ڪه سنش از تو ڪمتر بود بگو چون سنش از من ڪمتر است پس گناهش هم از من ڪمتر است ،
و اگر با ڪسی برخورد ڪردے ڪ هم سن و سال تو بود بگو من به گناه خود یقین دارم و ، به گناه او شڪ ،
پس در هر حالت ممڪن است ڪه او در نزد خداوند ازمن عزیزتر باشد.
احتجاج، شیخ طبرسی، ج2، ص52، نشر مرتضی.
🍃
هدایت شده از خودسازے و تࢪڪ گناھ
خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_صدو_نودُپنجم همه آماده حركت به سمت فكه بودند. از دور ابراهيــم را
🌹🍃
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_صدو_نودُششم
بعد با هم حركت كرديم و آمديم سمت گردان هاي خط شكن.
آن ها مشغول آخرين آرايش نظامی بودند.
گفتم: داش ابرام، مهمات برات چي بگيرم؟
گفت: فقط دو تا نارنجك، اسلحه هم اگه احتياج شد از عراقی ها مي گيريم!
حاج حسين الله كرم از دور خيره شده بود به ابراهيم!
رفتيم به طرفش.
حاجي محو چهره ابراهيم بود.
بي اختيار ابراهيــم را در آغوش گرفت.
چند لحظه اي در اين حالت بودند. گويي مي دانستند كه اين آخرين ديدار است.
بعد ابراهيم ســاعت مچی اش را باز كرد و گفت: حســين، اين هم يادگار براي شما!
چشــمان حاج حسين پر از اشك شــد،
گفت: نه ابرام جون، پيش خودت باشه، احتياجت مي شه.
ابراهيم با آرامش خاصي گفت: نه من بهش احتياج ندارم.
حاجی هم که خيلي منقلب شــده بود،
بحــث را عوض كرد و گفت: ابرام جــون، برا عمليــات دو تا راهكار عبوري داريم،
بچه هــا از راهكار اول عبور می كنند. من با يك ســري از فرمانده ها و بچه هاي اطلاعات از راهكار دوم مي ريم.
تو هم با ما بيا.
ابراهيــم گفت: من از راهكار اول با بچه هاي بســيجي مي رم. مشــكلي كه نداره!؟ حاجي هم گفت: نه، هر طور راحتي. ابراهيــم از آخريــن تعلقات مادي جدا شــد.
بعد هم رفــت پيش بچه هاي گردان هايي كه خط شكن عمليات بودند و كنارشان نشست.
✍ادامه دارد...
http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd
خودسازے و تࢪڪ گناھ
🌹🍃 ✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_صدو_نودُششم بعد با هم حركت كرديم و آمديم سمت گردان هاي خط شكن.
🔅 🔅 🔅
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_صدو_نودُهفتم
والفجرمقدماتی
راوی: علی نصرالله
گردان كميل، خط شــكن محور جنوبي و ســمت پاســگاه بــود.
يكي از فرماندهان لشکر آمد و براي بچه هاي گردان شروع به صحبت كرد: برادرها،
امشب براي عمليات والفجر به سمت منطقه فكه حركت مي كنيم،
دشمن سه كانال بزرگ به موازات خط مرزي، جلوي راه شما زده تا مانع عبور شــود.
همچنين موانع مختلف را براي جلوگيري از پيشروي شما ايجاد كرده.
اما انشاءالله با عبور شما از اين موانع و كانال ها، عمليات شروع خواهد
شد. با استقرار شما در اطراف پاسگاه هاي مرزي طاووسيه و رُشيديه، مرحله
اول كار انجام خواهد شد. بعد بچه هاي تازه نفس لشکر سيدالشهدا
علیه السلام و بقيه رزمندگان از كنار شما عبور خواهند كرد و براي ادامه
عمليات به سمت شهر العماره عراق مي روند و انشاءالله در اين عمليات
موفق خواهيد شد. ايشان در مورد نحوه كار و موانع و راه هاي عبور
صحبتش را ادامه داد و گفت: مسير شما يك راه باريك در ميان ميادين
مين خواهد بود. انشاءالله همه شما كه خط شكن محور جنوبي فكه
هستيد به اهداف از پيش تعيين شده خواهيد رسيد. صحبت هايش تمام شــد. بلافاصله ابراهيم شروع به
مداحي كرد، اما نه مثل هميشه! خيلي غريبانه روضه مي خواند و
خودش اشك مي ريخت. روضه حضرت زينب سلام الله علیها را شروع كرد.
✍ادامه دارد....
http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd