میانه روے در هر امر مگر ذڪرالله
حضرت آیتالله بهجت قدسسره:
هر چیز از حد میانه و وسط به طرف افراط یا تفریط تمایل پیدا ڪند، عڪسِ نتیجه مطلوب را خواهد داشت؛
کل شَیءٍ جاوَزَ حَدهُ، إِنْقَلَبَ إِلی ضِدهِ (هر چیز از حدش بگذرد، به ضد آن تبدیل میگردد).
بنابراین، میانهروے در غضب، شهوت، خواب، خوراڪ و هر ڪار دیگر، مُنجی و نافع است، و دو طرف زیاده و نقیصهے آن مُضر و مُهْلِڪ!
مگر امرے ڪه لا حَد لَهُ(حدے براے آن نیست) ڪه ذڪر و یاد خداست.
در محضر بهجت، ج١، ص٣٣
┉┅━❀✨❀━┅┉
هدایت شده از خودسازے و تࢪڪ گناھ
این که گناه نیست 09.mp3
4.96M
#این_که_گناه_نیست 9
💠آدما، شبیهِ اونایی میشن؛
ڪه ازشون الگوبردارے میڪنند!
✅اگر الگوهاے زندگی تو،
روح سالمی داشته باشند؛
ڪمڪت میڪنند تا بتونی، با قدرت،
از سلامت روحت مراقبت ڪنی
این که گناه نیست 10.mp3
4.63M
#این_که_گناه_نیست 10
یادت باشـه؛
💢اگه حواست، به سلامتِ روحت
و دفع آلودگی وبیمارےهاش نیست؛
توے مقدسترین لباسها، و یا اهلِ سنگینترین عبادات هم باشی؛
❌دیگه فرقی نمیڪنه؛ اهل دوزخی
این که گناه نیست 11.mp3
4.26M
#این_که_گناه_نیست 11
✴️هر وقت تونستی،
با بدے ڪردن در حق ڪسی،
یا ڪلاه گذاشتن سرِ ڪسی، پیروز بشی؛
❌یادت نــره؛
ڪلاهِ گشادترے، سرِ خودت گذاشتی
هدایت شده از خودسازے و تࢪڪ گناھ
خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱 #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_صدو_پنجاهم افسر عراقی را به بچههای گردان تحویل داد پرسیدم: آقا اب
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_صدو_پنجاهُیکم
مجروحیت
راوی:مرتضی پارساییان، علی مقدم
همه گردانها از محورهای خودشان پیشروی کردند. ما باید از مواضع مقابلشان و سنگرهای اطرافشان عبور میکردیم.
اما با روشن شدن هوا کار بسیار سخت شد. در یک قسمت نزدیک پل رفائیه کار بسیار سختتر بود. یک تیربار عراقي از داخل یک سنگر شلیک میکرد و اجازه حرکت را به هیچ یک نیروها نمیداد.
ما هر کاری کردیم نتوانستیم سنگر بتنی
تیربار را بزنیم.
ابراهیم را صدا کردم و سنگر تیربار را از دور به او نشان دادم.
خوب نگاه کرد و گفت: تنها راه چاره نزدیک شدن به پرتاب نارنجک توی سنگره.
بعد دوتا نارنجک از من گرفت و سینه خیز به سمت سنگرهای دشمن رفت من هم به دنبال او راه افتادم.
در یکی از سنگرها پناه گرفتیم
ابراهیم جلوتر رفت و من نگاه میکردم. او موقعیت مناسبی را در یکی از سنگرهای نزدیک تیربار پیدا کرد.
اما اتفاق عجیبی افتاد در آن سنگر یک بسیجی کم سن و سال حالت موج گرفتگی پیدا کرده بود و اسلحه کلاش خود را روی سینه ابراهیم گذاشت و مرتب داد میزد میکشمت عراقی! ابراهیم همینطور که نشسته بود دستهایش را بالا گرفت.
هیچ حرفی نمیزد نفس در سینه همه حبس شده بود.
واقعا نمیدانستیم چه کار کنیم!
چند لحظه گذشت صدای تیربار دشمن قطع نمیشد
✍ادامه دارد...
شهدا را یاد ڪنیم با ذڪر صلوات⚘
«اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ»
خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_صدو_پنجاهُیکم مجروحیت راوی:مرتضی پارساییان، علی مقدم همه گردانه
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_صدو_پنجاهُدوم
آهسته و سینه خیز به سمت جلو رفتم خود را به آن سنگر رساندم فقط دعا میکردم و میگفتم خدایا خودت کمک کن دیشب تا حالا با دشمن مشکل نداشتیم الان این وضعیت پیش اومد
یک دفعه ابراهیم ضربهای به صورت آن بسیجی زد و اسلحه را از دستش گرفت
بعد هم آن بسیجی را بغل کرد.
جوان که انگار تازه به حال خودش آمده بود گریه کرد
ابراهیم مرا صدا کرد و بسیجی را به من تحویل داد و گفت: تا حالا تو صورت کسی نزده بودم اما اینجا لازم بود.
بعد هم به سمت تیربار رفت
چند لحظه بعد نارنجک اول را انداخت ولی فایدهای نداشت بعد بلند شد و به سمت بیرون سنگر دوید نارنجک دوم را در حال دویدن پرتاب کرد.
لحظه ای بعد سنگر تیربار منهدم شد
بچهها با صدای الله اکبر از جا برخاستند و به سمت جلو آمدند
من هم خوشحال به بچهها نگاه کردم
یک دفعه با اشاره یکی از بچهها برگشتم بیرون سنگر نگاه کردم رنگ از صورتم پرید.
لبخند بر لبانم خشک شد! ابراهیم غرق خون روی زمین افتاده بود اسلحهام را انداختم و به سوی او دویدم درست در همان لحظه انفجار یک گلوله به صورت (داخل دهان) و یک گلوله به پشت پای او اصابت کرد.
خون زیادی از او میرود تقریباً روی زمین بیهوش افتاده بود.
داد زدم: ابراهیم! با کمک یکی از بچهها و با یک ماشین ابراهیم و چند مجروح دیگر را به بهداری ارتش در دزفول رساندیم ابراهیم تا آخرین مرحله کار حضور داشت در زمان تصرف سنگرهای پایانی دشمن در آن منطقه مورد اصابت قرار گرفت.
بین راه دائماً گریه میکردم. ناراحت بودم نکنه ابراهیم... نه خدا نکنه!
از طرفی ابراهیم در شب اول عملیات هم مجروح شده بود. خون زیادی از بدنش رفت.
حالا معلوم نیست بتواند مقاومت کند.
✍ادامه دارد....
⚘
«اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ»
خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_صدو_پنجاهُدوم آهسته و سینه خیز به سمت جلو رفتم خود را به آن سنگر
🌹🍃
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_صدو_پنجاهُسوم
پزشک بهداری دزفول گفت: گلولههایی که به صورت خورده به صورت معجزه آسایی از گردن خارج شده اما به جایی آسیب نرسانده
اما گلولهای که به پا اصابت کرده قدرت حرکت را گرفته استخوان پشت پا خرد شده از طرفی زخم پهلوی او باز شده و خونریزی دارد.
لذا برای معالجه باید به تهران منتقل شود.
ابراهیم به تهران منتقل شد یک ماه در بیمارستان نجمیه بستری بود.
چندین عمل جراحی روی ابراهیم صورت گرفت و چند ترکش ریز و درشت را هم از بدن او خارج کردند ابراهیم در مصاحبه با خبرنگاری که در بیمارستان به سراغ او آمده بود گفت:
با اینکه بچهها برای این عملیات زحمت کشیده بودند و کار اطلاعاتی کردن اما با عنایت خداوند ما در فتح المبین عملیات نکردیم. ما فقط راهپیمایی کردیم و شعارمان یا زهرا (س) بود.
آنجا هرچی که بود نظر عنایت خود خانم حضرت صدیقه طاهره (س) بود.
ابراهیم ادامه داد: وقتی که در صحرا بچهها را به این طرف آن طرف میبردیم و همه خسته شده بودند، سجده رفتم و توسل پیدا کردم به امام زمان (عج) از خود حضرت خواستیم که راه به ما نشان دهد.
وقتی سر از سجده برداشتم بچهها آرامش عجیبی داشتند. اکثرا خوابیده بودند نسیم خنکی هم میوزید. من در مسیر آن نسیم حرکت کردم.
چیز زیادی نرفتم که به خاکریز اطراف مقر توپخانه رسیدم.
در پایان وقتی خبرنگار پرسید آیا پیامی برای مردم دارید؟ گفت:
ما شرمنده این مردم هستیم که از شام شب خود میزنند و برای رزمندگان میفرستند خود من باید بدنم تکه تکه شود تا بتوانم به این مردم ادای دین کنم. ابراهیم به خاطر شکستگی استخوان پا قادر به حرکت نبود.
پس از مدتی بستری شدن در بیمارستان به خانه آمد و حدود ۶ ماه از جبههها دور بود.
اما در این مدت از فعالیتهای اجتماعی و مذهبی در بین بچههای محله و مسجد غافل نبود
✍ادامه دارد...
http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd