خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_نودو_پنجم نفربرهاي دشمن را ديديم كه در آتش مي سوخت. مــا هم ســر
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_نودو_ششم
امــا با اصرار بچه ها خيلــي آرام اذان گفت و بعد بــا حالت معنوي خاصي مشغول نماز شد.
ابراهيم در اين مدت شجاعتي داشت كه ترس را از دل همه بچه ها خارج مي كرد.
حالا ديگر شب شده بود.
از آخرين باري كه ابراهيم را ديديم ساعت ها مي گذشت.
به محل قرار رسيديم، با ابراهيم و جواد قرار گذاشته بوديم كه خودشان را تا قبل از روشن شدن هوا به اين محل برسانند.
چند ساعت استراحت كرديم ولي هيچ خبري از آن ها نشد.
هوا كم كم در حال روشن شدن بود.
ما بايد از اين مكان خارج مي شديم.
بچه ها مرتب ذكر مي گفتند و دعا مي خواندند. آماده حركت شــديم کــه از دور صدايي آمد. اسلحه ها را مسلح كرديم و نشستيم. چند لحظه بعد، از صداها متوجه شديم كه ابراهيم و جواد هستند.
خوشحالي در چهــره همه موج مي زد.
با كمك بچه هاي تازه نفس به كمكشــان رفتيم.
سريع هم از آن منطقه خارج شديم. نقشــه هاي به دســت آمده از اين عمليات نفوذي در حمله هاي بعدي بسيار كارســاز بود.
اين جز با حماسه بچه هاي شجاع گروه از جمله ابراهيم و جواد به دســت نمي آمد.
فردا ظهر ابراهيم و جواد مثل هميشه آماده و پرتوان پيش بچه هــا بودند.
با رضــا رفتيم پيش ابراهيــم.
گفتم: داش ابــرام، ديروز وقتي هلي كوپتر رسيد
چه كار كرديد؟
با آرامش خاص و
هميشــگي خودش گفت: خدا كمك كرد.
من و جواد از هــم فاصله گرفتيم و مرتب جاي خودمان را عوض مي كرديم و به ســمت هلي كوپتر تيراندازي مي كرديم.
او هم مرتب دور مي زد و به سمت ما شليك مي كرد.
وقتي هم گلوله هايش تمام شد برگشت. ما هم سريع و قبل از رسيدن نيروهاي پياده به سمت ارتفاع حركت كرديم.
البته چند تركش ريز به ما خورد تا يادگاري بمونه!
✍ادامه دارد...
✨🌱✨🌱✨🌱✨
شهدا را یاد ڪنید با ذڪر صلوات
✨🌱✨🌱✨🌱✨
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
━━━ ━━━ ━━━ ━━━
▪️یڪی از یاران امام مجتبی علیه السلام نقل میڪند:
وقتى امام مجتبی عليهالسّلام در مدائن (توسط عدهاے از معترضان) مجروح شدند خدمت آن حضرت رسيدم...
حضرت فرمودند:
به خدا سوگند ڪه معاويه براے من بهتر از اين مردم است!
خیال میڪنند ڪه شيعه من هستند.
و حال آنڪه ڪمر به قتل من بسته و بارم را به غارت و مالم را به تاراج بردند...
به خدا اگر با معاويه جنگ ڪنم همينها مرا دست بسته تحويل او خواهند داد!
👈🏻 روزے پدرم امیرالمومنین علیهالسلام به من فرمود: ...
🔻در حڪومت معاویه حق مندرس میشود
🔻و باطل آشڪار میگردد
🔻و صالحان لعن میشوند
🔻و هر ڪه در راه حق با او دشمنى ورزد، ڪشته مىشود
🔻و هر ڪه در راه باطل ولايت او را بپذیرد، صاحب قدرت میشود.
👈🏻 و این گونه خواهد بود تا اینڪه
خداوند مردے [حضرت مهدے علیهالسلام] را در آخرالزمان و در دوران سختی و ناآگاهی مردم برانگیزد...
🔸در دوران او ڪافرے باقی نخواهد ماند مگر اینڪه به او ایمان بیاورد
🔹و بدڪارے نخواهد بود مگر اینڪه صالح و درستڪار خواهد شد
🔸در حڪومت او حتی درندگان رام و بیآزار میشوند،
🔹زمين، گياهانش را بيرون مىدهد
🔸و آسمان، برڪتش را فرو مىفرستد
🔹و گنجهاے نهان برايش پديدار مىشوند.
🔸او شرق و غرب عالم را چهل سال (ڪنایه از سالهاے طولانی) در اختيار خواهد داشت.
🍀 خوشا به حال ڪسى ڪه روزگار او را دريابد و سخن او را بشنود!
📚 الاحتجاج، ج2، ص290.
🔗
خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_نودو_ششم امــا با اصرار بچه ها خيلــي آرام اذان گفت و بعد بــا حا
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_نودو_هفتم
اسير
راوی: مهدي فريدوند، مرتضي پارسائيان
از ويژگي هاي ابراهيم، احترام به ديگران، حتي به اسيران جنگي بود.
هميشه اين حرف را از ابراهيم مي شنيديم كه: اكثر اين دشمنان ما انسان هاي جاهل و ناآگاه هستند.
بايد اسام واقعي را از ما ببيند.
آن وقت خواهيد ديد كه آن ها هم مخالف حزب بعث خواهند شد.
لذا در بسياري از عمليات ها قبل از شليك به سمت دشمن در فكر به اسارت درآوردن نيروهاي آن ها بود.
با اسير هم رفتار بسيار صحيحي داشت.
سه اسير عراقي را داخل شهرآوردند.
هنوز محلي براي نگهداري آن ها نبود.
مسئوليت حفاظت آن ها را به ابراهيم سپرديم. هر چيزي كه از طرف تداركات براي مــا مي آمد و يا هر چيزي كه ما مي خورديم.
ابراهيم همان را بين اســرا توزيع مي كرد.
همين باعث مي شد كه همه، حتي اسرا مجذوب رفتار او شوند.
كمي هم عربي بلد بود. در اوقات بيكاري مينشست و با اسرا صحبت مي كرد.
دو روز ابراهيم با آن ها بود، تا اينكه خودرو حمل اسرا آمد.
آن ها از ابراهيم سؤال كردند: شما هم با ما مي آيي؟
وقتي جواب منفي شنيدند خيلي ناراحت شــدند. آن ها با گريه التماس مي كردند و مي گفتند: مــا را اينجا نگه دار، هر كاري بخواهي انجام مي دهيم.
حتي حاضريم با بعثي ها بجنگيم!
عمليات بر روي ارتفاعات بازي دراز آغاز شد.
ما دو نفر كمي به سمت بالای ارتفاعات رفتيم.
از بچه هاي خودي دور شديم.
به سنگري رسيديم که تعدادي
✍ادامه دارد...
http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd
بیچآره اونڪہ حرم رو ندیده :)
بیچآره تر⇦ اون ڪہ دیده ڪربلاتو ⇨... :)💔
...
🌱🌙
خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_نودو_هفتم اسير راوی: مهدي فريدوند، مرتضي پارسائيان از ويژگي ه
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_نودو_هشتم
عراقي در آن بودند. با اسلحه اشاره كردم که به سمت بيرون حركت كنيد.
فكر نمي كردم اينقدر زياد باشــند! ما دو نفر و آن ها پانزده نفر بودند.
گفتم: حركت كنيد. اما آن ها هيچ حركتي نمي كردند! طوري بين ما قرار گرفتند كه هر لحظه ممكن بود به هر دوي ما حمله كنند.
شايد هم فكر نمي كردند ما فقط دو نفر باشيم! دوباره داد زدم: حركت كنيد و با دســت اشاره كردم ولي همه عراقي ها به افسر درجه داري كه پشت سرشان بود نگاه مي كردند!
افسر بعثي ابروهايش را بالا مي انداخت.
يعني نرويد! خيلي ترسيدم، تا حالا در چنين موقعيتي قرار نگرفته بودم.
دهانم از ترس تلخ شد.
يك لحظه با خودم گفتم: همه را ببندم به رگبار، اما كار درستي نبود.
هر لحظه ممكن بود اتفاق بدي رخ دهد. از ترس اسلحه را محكم گرفتم.
از خدا خواستم كمكم كند. يكدفعه از پشت سنگر ابراهيم را ديديم.
به سمت ما مي آمد. آرامش عجيبي پيدا كردم. تا رسيد، در حالي كه به اسرا نگاه مي كردم گفتم: آقا ابرام، كمك! پرسيد: چي شده؟! گفتم: مشكل اون افسر عراقيه. نمي خواد اين ها حركت كنند! بعد با دست، افسر را نشان دادم.
لباس و درجه اش با بقيه فرق داشت و كاملا مشخص بود.
ابراهيم اســلحه اش را روي دوشش انداخت و جلو رفت. با يك دست يقه افسر بعثي و با دست ديگر كمربند او را گرفت و در يك لحظه او را از جا بلند كرد!
چند متر جلوتر او را جلوي پرتگاه آورد. تمامي عراقي ها از ترس روي زمين نشســتند و دستشان را بالا گرفتند.
افسر بعثي مرتب به ابراهيم التماس مي كرد و مي گفت: الدخيل الدخيل، ارحم ارحم و همينطور ناله مي كرد.
ذوق زده شــده بودم، در پوست خودم نمي گنجيدم،
تمام ترس لحظات پيش من برطرف شــده بود.
ابراهيم افسر عراقي را به ميان اسرا برگرداند.
آن روز خدا ابراهيم را به كمك ما فرستاد. بعد با هم، اسرا و افسر بعثي را به پايين ارتفاع انتقال داديم.
✍ادامه دارد...
http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd
••🌱
روزے به آیتالله بهجت(ره)گفتند:
ڪتابے در زمینہے اخلاق
معرفی ڪنید!
ایشان فرمودند:
لازم نیست یڪ ڪتاب باشد،
یڪ ڪلمہ ڪافیست ڪہ بدانے:
• خدا مےبیند…!
.
|
خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_نودو_هشتم عراقي در آن بودند. با اسلحه اشاره كردم که به سمت بيرو
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_نودو_نهم
نيمه شعبان
راوی: جمعی از دوستان شهيد
عصر روز نيمه شــعبان ابراهيم وارد مقر شــد. از نيمه شب خبري از او نبود.
حالا هم كه آمده يك اسير عراقي را با خودش آورده!
پرسيدم: آقا ابرام كجايي، اين اسيركيه!؟ گفت: نيمه شب رفته بودم سمت دشــمن، كنار جاده مخفي شدم.
به تردد خودروهاي عراقي دقت كردم. وقتي جاده خلوت شــد يك جيپ عراقي را ديدم، با يك سرنشــين به ســمت من مي آمد.
ســريع رفتم وسط جاده، افسر عراقي را اسير گرفتم و برگشتم.
بيــن راه بــا خودم گفتم: اين هم هديه ما براي امــام زمان(عج) ولي بعد، از حرف خودم پشيمان شدم. گفتم: ما كجا و هديه براي امام زمان(عج).
همان روز بچه ها دور هم جمع شديم. از هر موضوعی صحبتي به ميان آمد
تا اينكه يكي از ابراهيم پرسيد: بهترين فرمانده هان در جبهه را چه كساني مي داني و چرا؟!
ابراهيــم كمي فكر كرد و گفت: تو بچه هاي ســپاه هيچكس را مثل محمد بروجردي نمي دانم.
محمد كاري كرد كه تقريباً هيچكس فكرش را نمي كرد. در كردســتان با وجود آن همه مشــكلات توانســت گروه هــاي پيش مرگ كــرد مســلمان را راه اندازي كنــد و از اين طريــق كردســتان را آرام كند.
در فرمانده هان ارتش هم هيچكس مثل ســرگرد علي صياد شيرازي نيست.
✍ادامه دارد ...
http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd
💙
يــاابـن آدم خلقت. الأشيـاء لأجلـڪ
و خلقتـڪ لأجلــى.
(حدیث قدسی)
🍃مڪیال المڪارم،1،ص373🍃
خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_نودو_نهم نيمه شعبان راوی: جمعی از دوستان شهيد عصر روز نيمه شــ
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_صدم
ايشــان از بچه هاي داوطلب ساده تر است. آقاي صياد قبل از نظامي بودن يك جوان حزب اللهي و مومن است.
از نيروهاي هوانيروز، هر چه بگردي بهتر از ســروان شيرودي پيدا نمي كني،
شيرودي در سرپل ذهاب با هليكوپتر خودش جلوي چندين پاتك عراق را گرفت.
با اينكه فرمانده پايگاه هوايي شــده آنقدر ساده زندگي مي كند كه تعجب مي كنيد!
وقتي هم از طرف ســازمان تربيت بدني چند جفت كفش ورزشــي آوردند
يكي را دادم به شيرودي، با اينكه فرمانده بود اما كفش مناسبي نداشت.
همان روز صحبت به اينجا رســيد كه آرزوي خودمان را بگوئيم.
هر كسي چيزي گفت. بيشتر بچه ها آرزويشان شهادت بود.
بعضي ها مثل شهيدسيد ابوالفضل كاظمي به شوخي مي گفتند: خدا بنده هاي خوب و پاك
را ســوا مي كند.
براي همين ما مرتب گناه مي كنيم كه مائكه سراغ ما را نگيرند!
ما مي خواهيم حالا حالاها زنده باشم. بچه ها خنديدند
و بعد هم نوبت ابراهيم شد. همــه منتظر آرزوي ابراهيم بودند.
ابراهيــم مكثي كرد وگفت: آرزوي من شهادت هست ولي حالا نه! من دوست دارم در نبرد با اسرائيل شهيد شوم!
صبح زود بود. از سنگرهاي كمين به سمت گيلان غرب برگشتم.
وارد مقر سپاه شدم.
برخاف هميشه هيچكس آنجا نبود.
كمي گشتم ولی بي فايده بود.خيلي ترسيدم.
نكند عراقي ها شهر را تصرف كرده اند!
داخل حياط فرياد زدم: كســي اينجا نيست؟! درب يكي از اطاق ها باز شد.
يكي از بچه ها اشاره كرد،
بيا اينجا! وارد اتاق شدم. همه ساكت رو به قبله نشسته بودند!
ابراهيم تنها، در اتاق مجاور نشسته بود و با صداي سوزناک مداحي مي كرد.
براي دل خودش مي خواند. با امام زمان(عج) نجوا مي كرد.
آنقدر سوز عجيبي در صدايش بود كه همه اشك مي ريختند.
✍ادامه دارد...
http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd
خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_صدم ايشــان از بچه هاي داوطلب ساده تر است. آقاي صياد قبل از نظامي
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_صدو_یکم
جايزه
راوی: قاسم شبان
يكــي از عمليات هاي نفوذي ما در منطقه غرب به اتمام رســيد. بچه ها را فرستاديم عقب.
پس از پايان عمليات، يك يك ســنگرها را نگاه كرديم.
كسي جا نمانده بود. ما آخرين نفراتي بوديم كه بر مي گشتيم.
ســاعت يك نيمه شــب بود. ما پنج نفر مدتي راه رفتيم. به ابراهيم گفتم:
آقا ابرام خيلي خســته ايم، اگه مشكلي نيست اينجا استراحت كنيم.
ابراهيم موافقت كرد و در يك مكان مناسب مشغول استراحت شديم.
هنوز چشــمانم گرم نشده بود که احساس كردم از سمت دشمن كسي به ما نزديك مي شود! يكدفعه از جا پريدم. از گوشه ای نگاه كردم. درست فهميده بودم در زير نور ماه كاملا مشخص بود.
يك عراقي در حالي كه كسي را بر دوش حمل مي كرد به ما نزديك مي شد! خيلي آهســته ابراهيم را صدا زدم. اطراف را خوب نگاه كردم. كسي غير از آن عراقي نبود!
وقتــي خوب به ما نزديك شــد از ســنگر بيرون پريديــم و در مقابل آن عراقي قرار گرفتيم. سرباز عراقي خيلي ترسيده بود. همانجا روي زمين نشست.
✍ادامه دارد...
http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd
فرازے از زیارت #امین_الله
اللَّهُمَّ فَاجْعَلْ نَفْسِی… مُولَعَةً بِذِكْرِكَ وَ دُعَائِكَ
: خدایا! قرار ده نفس مرا… حریص به ذڪر و دعایت
☀️
خودسازے و تࢪڪ گناھ
اهل بریزوبپاش بود، چند برابر هم شد.
از چیزهایی ڪه خوشحالم میڪرد دریغ نمیڪرد. از خرید عطر و پاستیل و لواشڪ گرفته تا موتورسوارے.
با موتور من را میبرد هیئت.
حتی در تهران با موتور عمویش از مینی سیتی رفتیم بهشت زهرا.
هرڪس میشنید ڪلی بدوبیراه بارمان میڪرد ڪه “مگه دیوونه شدین؟ میخواین دستی دستی بچه تون رو به ڪشتن بدین؟”
حتی نقشه ڪشیدیم
بی سروصدا برویم قم، پدرش بو برد و مخالفت ڪرد. پشت موتور میخواند و سینه میزد. حال و هواے شیرینی بود، دوست داشتم.
کتاب قصه دلبری | ص 53
زندگی شهید مدافع حرم🕊🌹 #محمدحسین_محمدخانی از زبان همسرش
هر روز با قسمتی از ڪتاب قصه دلبرے همراه ما باشید
زنده نگهداشتن یاد شهدا ڪمتر از شهادت نیست
🔴
نـمـازتـان قبـول! توسّـلـتـان قبـول!
گـریـههـا و تـوجّـهـاتـتان و دعاهایتان مورد لطف و اجابت الهی؛
انشـاءاللّه.
خوشـا بـه حـال شما جوانها!
دلهاے روشن، آئینههاے پاڪیزه و آمادهے جذب
و جـلـب عنایات الـهـی،
توصـیـف واقـعی شما جوانها است.
رهبری🤍
#مکتوبات
اللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ امُورِنا خَیْراً
«خدایا آخر و عاقبت ڪارهاے ما را ختم به خیر ڪن»
امام سجاد-ع- فرمودند:
مبادا به گناهى ڪه انجام دادهاے خوشحال
باشى،
زيـرا اظـهـار شـادے بخـاطـر گـناه از انجام آن «گناه» بزرگتر است.
[-منبع:كشفالغمه | ج۲ | ص۱۰۸ ]
🌿
وقتی دلتان گرفت و گرفتار شدید
ذڪر "یارئوف" را زیاد بگویید
و با این ذڪر به امامرضا(ع) متوسل شوید
گویا خدا وقتی بخواهد براے این ذڪرِ شما
اثرے بگذارد ڪارتان را به امام رضا میسپرد!
#استادپناهیان
أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی اِبنِ موسَی أَلرّضٰآ أَلمُرتَضٰی.
پیامبر اڪرم(صلی الله علیه و آله) :
بیشترین گناه را در روز قیامت آن مردمی دارند ڪه بیشتر سخنان بیهوده میگویند.
💠🔹 #امام_حسن_مجتبى_علیهالسلام:
《وَ أنّ حُبَّنا لَيُساقِطُ الذُّنُوبَ مِنْبَنى آدَم
كَما يُساقِطُ الرّيحُ الْوَرَقَ مِنَ الشَّجَرِ》➯
همانا محبت و دوستى با ما اهل بيت رسول الله علیهم السلام سبب ريزش گناهان از نامه اعمال میشود همان طورے ڪه وزش باد برگ درختان را میریزد
↲بحارالانوار. جلد۴۴، صفحه۲۴ ➯
خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_صدو_یکم جايزه راوی: قاسم شبان يكــي از عمليات هاي نفوذي ما در من
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_صدو_دوم
يكدفعــه متوجه شــدم، روي دوش او يكي از بچه هاي بســيجي خودمان است! او مجروح شده و جامانده بود!
خيلــي تعجب كــردم. اســلحه را روي كولم انداختم. بــا كمك بچه ها، مجروح را از روي دوش او برداشتيم.
رضا از او پرسيد: تو كي هستي، اينجا چه مي كني!؟ ســرباز عراقي گفت:
بعد از رفتن شــما من مشــغول گشــت زني در ميان سنگرها و مواضع شما بودم.
يكدفعه با اين جوان برخورد كردم. اين رزمنده شــما از درد به خود مي پيچيد و مولا اميرالمومنين ع و امام زمان(عج) را صدا مي زد. من با خودم گفتم: به خاطر مولا علي ع تا هوا تاريك اســت و بعثي ها نيامده اند اين جوان را به نزديك سنگر ايراني ها برسانم و برگردم!
بعد ادامه داد:
شــما حساب افسران بعثي را از حساب ما سربازان شيعه كه مجبوريم به جبهه بيائيم جدا كنيد.
حســابي جاخــوردم. ابراهيم به ســرباز عراقي گفت: حــالا اگر بخواهي مي تواني اينجا بماني و برنگردي.
تو برادر شيعه ما هستي. ســرباز عراقي عكســي را از جيب پيراهنش بيــرون آورد وگفت: اين ها خانواده من هســتند. من اگر به نيروهاي شــما
ملحق شــوم صــدام آن ها را مي كشد. بعد با تعجب به چهره ابراهيم خيره شد!
بعد از چند لحظه سكوت با لهجه عربي پرسيد: َانت ابراهيم هادي!!
همه ما ســاكت شديم!
باتعجب به يكديگر نگاه كرديم. اين جمله احتياج به ترجمه نداشــت.
ابراهيم با چشمان گرد شــده و با لبخندي از سر تعجب پرسيد: اسم من رو از كجا مي دوني!؟
من به شــوخي گفتم: داش ابرام، نگفته بودي تو عراقي ها هم رفيق داري!
✍ادامه دارد...
✨🌱✨🌱✨🌱✨
شهدا را یاد ڪنید با ذڪر صلوات
✨🌱✨🌱✨🌱✨
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
━━━ ━━━ ━━━ ━━━
از شیخ انصارے پرسیدند
چگونه میشود یڪ ساعت فڪر ڪردن
برتر از هفتاد سال عبادت باشد ؟!
فرمودند :
«فڪرے مانند فڪر جناب حر در روز عاشورا💔»
إِلَهِي هَبْ لِي كَمَالَ الأِنْقِطَاعِ إِلَيْكَ
از من بگیر هرآنچه تو را از دلم گرفت ...
خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_صدو_دوم يكدفعــه متوجه شــدم، روي دوش او يكي از بچه هاي بســيجي خ
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_صدو_سوم
ســرباز عراقــي گفت: يك مــاه قبل، تصوير شــما و چند نفــر ديگر از فرماندهان اين جبهه را براي همه يگان هاي نظامي ارســال كردند و
گفتند: هركس ســر اين فرماندهان ايراني را بيــاورد جايزه بزرگي از طرف صدام خواهد گرفت!
در همان ايام خبر رســيد که از فرماندهي سپاه
غرب، مسئولي براي گروه اندرزگو انتخاب شده و با حكم مسئوليت راهي گيلان غرب شده.
ما هم منتظر شديم ولي خبري از فرمانده نشد. تا اينكه خبر رســيد، جمال تاجيك كه مدتي اســت به عنوان بسيجي در گروه فعاليت دارد همان فرمانده مورد نظر است!
با ابراهيم وچند نفر ديگربه سراغ جمال رفتيم.
از او پرسيديم: چرا خودت را معرفي نكردي؟! چرا نگفتي
كه مسئول گروه هستي؟ جمال نگاهي به ما كرد وگفت: مســئوليت براي اين اســت كه كار انجام شود.
خدا را شكر، اينجا كار به بهترين صورت انجام مي شود.
من هم از اينكه بين شــما هســتم خيلي لذت مي بــرم.
از خدا هم به خاطر اينكه مرا با شما آشنا كرد ممنونم.
شما هم به كسي حرفي نزنيد تا نگاه بچه ها به من تغيير نكند.
جمال بعد از مدتــي در عمليات مطلع الفجر در حالي كه فرمانده يكي از گردان هاي خط شكن بود به شهادت رسيد
✍ادامه دارد...
http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd
#دعاییستشیر #آیتاللهمبشرکاشانی:
روزے مشڪلی براے مرحوم معزّے پیش آمد وخدمت آقاے ڪشمیرے رسیدیم،
پرسید:
♨براے رفع مشڪلم چه ڪنم فرمود⁉️
⭅ روزے دو مرتبه #دعاےیستشیر بخوان
✖یڪمرتبه بعد از نماز صبح
✖یڪمرتبه اول شب بعد از نماز
و فرمود بمدت ده روز بخوان نتیجه میگیرے ان شالله
، پس از یڪ هفته به اتفاق حاج آقاےمعزّے خدمت آقاے ڪشمیرے رسیدیم آقاے معزے گفت:
🔔. الحمدلله هنوز ده روز نشده حاجتم روا شد.
📗..مرحوم آیت الله ڪشمیرے فرمود:
این دعا آثار و برڪات زیادے دارد و ادامه آن علاوه بر تقرب حضرت حق ، برڪات دنیوے از جمله برآورده شدن حاجات دارد
و مرحوم قاضی سفارش بسیار به خواندن آن میکرد.
❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖