علی گندابی
شاید حکایت عجیب علی گندابی را شنیده باشید. علی گندابی از جاهلهای خشن همدان در زمان رضا شاه بود و محمد رضا بود. او که همچون دیگر جاهلان عهد ، نوچه ها و الدورم بلدورم زیاد داشت آنچنان زورمدار بود که حتی یکبار در باغهای عباس آباد این شهر جلو شعبان جعفری (شعبان بی مخ معروف) و نوچه هاش را که به این شهر سفر کرده بودند گرفته بود چنانکه شعبان را مجبور به بازگشت به تهران کرده بود. گندابی چهره ای زیبا داشت و علیرغم تمام کثافتکاریها ، خصلتی در او بود که به سه مورد از آنها اشاره میکنم:
روزی متوجه نگاه خیره زنی زیبا شد. شاگرانش همه متوجه این ارتباط چشمی شدند... ناگهان علی،تکه ای لجن را از جوی برداشته به چهره خودمالید... نوچه ها علت را پرسیدند. گفت: کنار آن زن مردی لاغر اندام بود که فهمیدم شوهر اوست، نمیخواستم نگاه زن شوهردار به چهره ای زیباتر از شوهرش خیره بماند، هرچه باشد او صاحب دارد و من دزد ناموس نیستم، خواستم با لجن خود را زشت کنم تا نگاهش از من برگردد...
غروب یکی از روزهای ماه محرم، گندابی سر یکی از کوچه را بسته بود. روحانیی در تاریک روشن هوا جهت اقامه نماز به مسجد می رفت... گندابی خطاب به نوچه ها همه را مرخص کرد و با قمه خود راه را بر روحانی بست. روحانی که عرق ترس و وحشت سرتاسر وجودش را گرفته بود ترسان و لرزان بدو گفت که نه پولی همراه اوست و نه گنجی. گندابی روحانی را به گوشه ای کشاند ، قمه را به گوشه ای انداخت و خم شد! روحانی، از رفتار او غرق در تعجب بود . علی فریاد زد بیا بالا آخوند! ...روحانی که حیرت زده بود گفت : نه قربان من چنین جسارتی نمیکنم. گندابی قمه را برداشت و گفت: اگر بر دوشم سوار نشوی سرت را گوش تا گوش خواهم برید... روحانی از ترس جان، بر پشت کوع کرده ی گندابی نشست. گندابی داد زد: حالا بخون! - چی بخونم؟ - روضه بخون، روضه ی حسین رو بخون!! بلند بخون! .... تعدادی از همسایه ها که حتی جرات بیرون آمدن از خانه را نداشتند با صدای روحانی، روی پشت بامها بودند... روحانی میخواند... و لرزشهای تن روحانی نشان میداد که کسی آن زیر به شدت گریه میکند!...
گندابی پیر شده بود... توبه کرده بود... روزی به خانواده گفت قصد رفتن به نجف را دارد گفت دلش برای علی تنگ است... وقتی رسید و زیارت کرد... همگان شاهد بودند که کنار ضریح علی(ع) فریاد زد : "ای خدا تو رو به هر کی دوست داری قسم ، این علی رو به اون علی ببخش" و از حال رفت... وقتی همه جمع شدند علی گندابی از دنیا رفته بود... آنروز کنار مرقد علی(ع) قبری کنده شده بود. می گفتند برای یکی از آیات عظام است که گوئی فوت کرده بود. آیت الله را نیاوردند! می گفتند وی وصیت کرده است جای دیگری او را دفن کنند. و ... علی گندابی لات بجای آیت الله ، کنار مرقد علی ابن ابیطالب به خاک سپرده شد.
منصور میگوید توفیقی از این بیشتر نیست که کسی را علی(ع) شفاعت کند. و خدا را قسم می دهم به عظمت علی که علی شفیعمان باشد.
@seshanbehhayemahdavi
💠 خاطره ای از مرحوم حجت الاسلام و المسلمین مهندسی (ره)
🔹 مرحوم مهندسی ماشین شخصی نداشتند . روزی علت را از ایشان جویا شدم که چرا ماشین ندارند . گفتند تا مدتی پیش یک ماشین پیکان داشته اند که در دست پسرشان بوده و یک روز پسرشان سراسیمه نزد ایشان میاید و میگوید اتفاق بدی افتاده که باید در خلوت به شما بگویم . ایشان گفتند که گوشه ای رفتند و از پسرشان پرسیده بودند که چه اتفاق ناگواری افتاده و فرزندشان گفته بود که ماشین پیکان را دزد برده است.
🔹 مرحوم مهندسی می فرمودند بعد از شنیدن این خبر ، نفس راحتی کشیدم و به پسرم گفتم : مرا ترساندی ، فکر کردم که خدای ناکرده گناهی اتفاق افتاده یا واجبی از تو ترک شده است ؛ اگر منظورت از خبر بد سرقت ماشین است که جای نگرانی نیست ، آهن پاره ای بود که دست ما امانت بود و مسوولیت پاسخگویی آخرتیش با ما بود حالا وزر و وبالش افتاده گردن کس دیگری ؛ به پسرم هم گفتم بیا از صمیم قلب ، آن آقای سارق را حلال حلال کنیم ، چون او آدم نادانی بوده که دزدی کرده ، خانواده او گناهی ندارند که مال حرام وارد زندگیشان شود ، بیاییم با این کار از تبعات منفی این گناه برای او و خانواده اش بکاهیم.
📝 خاطره ای از تهیه کننده برنامه سمت خدا
—---------------------------------
🔹 یک وقتی این خاطره را در برنامه بدون ذکر نام خودشان و از زبان سوم شخص تعریف کردند ، خیلی از پیامهای اون روز این بود که این حاج آقایی که این حرف را میزند اگر از خودش چیزی ببرند هم باز همین حرف را خواهد زد ؟؟؟ و نمیدانستند که این حاج آقا همین حرف را خیلی قبل تر زده است.
🔸 خدا رحمتشان کند ، همیشه به ما می گفتند که بعد از مرگم شهادت بدهید که من همواره محب حضرت زهرا و اولادش بوده ام.
انشاالله با حضرت زهرا محشور شوند.
@seshanbehhayemahdavi
🌹صاحب الامر🇵🇸
@seshanbehhayemahdavi
🔴 فرق این یازده نفر با آن یازده نفر چیست؟
#یازده_نفر در حادثه تصادف یک #اتوبوس جان دادند، تمام استان کردستان و تمام کانال ها و رسانه های اصلاحات و افسادات و ضدانقلاب و سلبریتی و شخصی و.. تا چندین روز سیاه پوش و در عزای عمومی بودند...
#یازده_نفر در #مریوان شهید شدند...
یازده نفری که فرزند بودند، همسر بودند، پدر بودند، برادر بودند و رفیق ماها بودند...
اما بعضی ها شرافتشان را نشان دادند و اینجا هست که مشخص شد کدام رسانه انقلابیست و کدام رسانه ضد ملت و ضد اتقلاب ...
بله برای آن تصادف میشد به سرتاپای نظام فحاشی کرد و سیاه نمایی کرد و همه را زیر سوال برد و حتی کار را به جنگ بین ایران و عراق کشاند و خلاصه میشد همه آرزوهای دشمنان را به بهانه آن تصادف یکجا برآورده کرد ....
اما اینجا نه نمیشود به نظام فحاشی کرد که چرا ایجاد امنیت میکنی در مرزها ، به قاتلان این شهدا هم نمیشود فحش داد چون که خودشان پشت پرده باهم شریکند....
بله جریان غربگرا در ایران دستش پشت صحنه در دست دشمنان به خون جوانان وطن آغشته شده واینجا ندای وطن پرستی سر میدهند...
شهادت این بسیجیان برای ما مبارک است، چون به آرزویشان رسیده اند و نیازی به اعلام عزای عمومی نیست، زیرا فرزندان امام خامنه ای، به خون دل خوردن و با مظلومیت در پای ولایت ماندن، عادت دارند، اما انسانیت هم خوب چیزیست...
#شهدای_مریوان
@seshanbehhayemahdavi
گفتم اگر
می دانستم چه روزی
می آیی
به احترام آمدنت
گناه نمی کردم!
گفت: آن روز که
گناه نکنی به احترام
گناه نکردنت میآیم ..
#مولاجان_سلام..
صبحت بخیر آقا🌸
@seshanbehhayemahdavi
💠💠 #فرهنگ
_در جمع کسی را نصیحت نکنیم
_به هرچیزی نخندیم. به هر قیمتی جمع را نخندانیم!
_بدون اجازه کسی از او فیلم و عکس نگیریم .
_میزان درآمد و حقوق دیگران به ما ربطی ندارد .
_اگر کسی عکسی به ما نشان داد عکس های قبلی و بعدیش را نبینیم .
_تا در جمعی نشستی سریع 2 تا اصطلاحی که در یک کتاب خوانده ای را به رخ دیگران نکشی .
_خودت را صاحب نظر ندانی تا رسیدی به کسی در مورد مدل مو و رنگ مو آرایشش و چاقی و لاغری او نظر دهی .
_ لهجه دیگران را مسخره نکنیم .
_تا از خونه کسی بیرون آمدیم و در را بستیم شروع نکنیم به بدگویی و غیبت از میزبان .
_دوستهایت را مقابل جنس مخالف ضایع نکنی .
_آشغال از ماشین بیرون نریزیم .
_از چت خصوصی اسکرین نگیریم
_به پشت صندلی جلویی فشار نیاوریم
_از چشمی درب خانه مان رفت و آمد همسایه ها را چک نکنیم .
_تا کسی برایمان کادو خرید سریع قیمت آن را در نیاوریم .
_به خاطر 1 دقیقه پیاده روی دوبل پارک نکنیم .
_رعایت نکردن قوانین رانندگی نشانه زرنگی ما نیست .
@seshanbehhayemahdavi
🌹صاحب الامر🇵🇸
✅👁 آیا یک نوبت شده است که به قصد دیدار گمشده تان، به زیارت حضرت رضا علیه السلام بروید؟؟؟؟ @seshanb
✅ آیا یک نوبت شده است که به قصد دیدار گمشده تان، به زیارت حضرت رضا علیه السلام بروید؟
مرحوم آیت الله تولاّیی خراسانی قدّس سرّه در سخنرانی خود در مسجد جامع زاهدان در سال 1390 قمری می فرمود:
«مکانهایی که می شود امام زمان علیه السلام را پیدا کرد کجاست؟
معلوم است، امام زمان علیه السلام که به سینما نمی رود، امام زمان علیه السلام که به ... نمی رود.
امام زمان علیه السلام قطعاً و یقیناً حرم سیدالشهداء علیه السلام می رود.
حرم امیرالمؤمنین علیه السلام، حرم امام رضا علیه السلام،
حرم موسیبن جعفر علیه السلام، سامرای شریفه، سرداب مطهّر، صحرای عرفات در روز عرفه، حائر امام حسین علیه السلام در روز عرفه برای زیارت عرفه، مسجد کوفه، مسجد سهله، حرم حضرت معصومه علیهاالسلام، بقاع متبرکه معصومین و معصومزادگان. این ها مکان هایی است که حضرت تشریف می برند.💞
✨🌤
این ها مکان هایی است که حضرت تشریف می برند.
تو را به حقّ خدا، خودت کلاهت را قاضی کن، نمی خواهد به من بگویی، خودت قضاوت کن، ببین چطوری هستی.
آیا شده است که یک سفر به مشهد بروی، به این عنوانکه شاید گم شده خود را در حرم جدّش امام رضا علیه السلام ببینم؟
آیا شده است؟ به این فکر افتاده اید؟ یکی از مکان هایی که می شود او را پیدا کرد مشهد است.
آن قدر حضرت را در حرم امام رضا علیه السلام، در رواق های حرم، در خیابان مشهد، در دو فرسخی مشهد، بالاسر، پاییندست مشهد، دیده اند.
در خود خیابان مشهد، در چهار باغ و خیابان نادری حضرت را دیده اند. آن حضرت را به لباس عربی، به لباس آخوندی، به لباس های عادی دیده اند. آن حضرت به زیارت امام رضا علیه السلام می آید. 💔😭❣👌
📌چطور شد تو که شیعه هستی، علاقه داری، اگر پول به دستت برسد و بتوانی، خودت را به حرم امام رضا علیه السلام می رسانی، می گویی 11 ذیالعقده روز ولادت حضرت است، 23 ذیالعقده روز زیارتی حضرت است، بروم زیارت کنم.
👈 آنوقت امام زمان علیه السلام میل ندارد به زیارت جدّش بیاید؟ او که به پول، گذرنامه، قطار، هواپیما و ... نیاز ندارد. پا را از اینجا برمی دارد و پای دیگر را مشهد می گذارد. 👣
🎯نکته حساس این جاست. نمی گویم شما به زیارت امام رضا علیه السلام نرفته یا نمی روید. 👈امّا آیا یک نوبت شده به این قصد؛ یعنی قصد پیدا کردن و دیدن گم شده، به زیارت حرم امام رضا علیه السلام بروی؟⁉️
🌤💞
👈اگر رفته ای خوشا به حالت. بنده هم از تو التماس دعا دارم.
محال است کسی این طور سلسله جنبانی کند و گوشه ابرویی به او نشان ندهند، محال است.
👈اگر در این وادی بیفتی و سوزت بگیرد، چیزها می فهمی
👈اگر دنبال امام زمان علیه السلام افتادی، بالاخره می رسی!
👈اگر در سوز و گداز شدی، عاقبت، این محبّت، تو را پیوند می دهد. عاقبت، تو را می کشاند.
حالا چطوری و چطور، دیگر بحثِ آن، مقتضیِ گفتن نیست. ❣
@seshanbehhayemahdavi
🍃 یا حاضِــر و یا ناظِــر 🍃
♨️ ســـــراب ♨️
#قسمت_اول
چند روزی بود که به محله ی جدید اسباب کشی کرده بودند. خانه شان در یکی از کوچه های بن بستِ نزدیک مسجد بود. در همین مدت کوتاه آشنایی با همسایگان، اسمی که مدام به گوشش می خورد، تنها متعلق به یک نفر بود.
"حاج رضا حسنی"
اهل محل "حاج رضا" و قدیمی تر ها "آسید رضا" صدایش می زدند. روحانی بود و از سادات بزرگوار.
معلوم بود که از قدیمی های این محله هستند و پدر و پدر بزرگ و پدرِ پدربزرگ و خلاصه تا آن جایی که قدیمی ها خبر داشتند جد اندر جد ساکنان این محله ی با صفا و صمیمی بودند.
"حاج رضا" هم از همان کودکی در این محل بزرگ شده بود. با دیوارها و کوچه هایش خو گرفته و همبازی کودکانی بود که حالا به مردانی میانسال و بعضا شکسته و سپیدمو بدل شده بودند.
به همین خاطر هم بود که هرگاه سر صحبت را با یکی از همسایگان باز می کرد، محال بود که نامی از "حاج رضا" بر زبان نراند.
آقای امیری که جزو خیل همبازی های دوران کودکی حاجی بود، می گفت :
امیری- از همون بچگی آروم و با حجب و حیا بود. شیطنت داشت اما نه زیاد...همش مواظب بود که یه وقت کاری نکنه که یکی از دستش ناراحت بشه یا خم به ابروی کسی بیاره...
میگم که، بچه ی مهربونی بود.خیلی هم باصفا و مشتی بود...همیشه هر چی داشت با بقیه تقسیم می کرد. حتی گاهی وقتا چیزی به خودش نمی رسید ولی بازم دلش رضا نمی داد که غذاشو خودش تنها بخوره...
می گفتند پدرش "آسید علی" از آن روحانی های مبارز انقلاب بوده و پای ثابت تظاهرات و راهپیمایی ها... آخر هم در یکی از همین تظاهرات خیابانی به ضرب گلوله ی یکی از ماموران به شهادت رسیده است.
در آن زمان "حاج رضا " دوازده ساله بود و مشغول تحصیل. اما بعدها او هم راه پدر را ادامه داد و با هجوم عراق به ایران، دل از قفس این دنیا کند و به جبهه ها رفت. پای راستش را هم در همان جبهه جا گذاشته بود و حالا پای مصنوعی که جایگزینش شده بود، موقع راه رفتن کمی می لنگید.
ریه هایش هم شیمیایی بود. سینه اش خس خس می کرد و گاهی هم به سرفه می افتاد...سرفه هایی خشک و سوزان...
آن قدر از اخلاق و روحیات و خلق و خوی حاجی شنیده بود، که همان روز اول ندیده شیفته اش شد.
با این حال آن زمان هیچ گاه فکرش را نمی کرد که روزی هم از راه خواهد رسید که این شیفتگی جایش را به شک و تردید و یا حتی نفرت بدهد...
#م_زارعی
@seshanbehhayemahdavi
ادامه دارد...