eitaa logo
هیئت مجازی قدیم الاحسان شهرستان مهریز
77 دنبال‌کننده
539 عکس
162 ویدیو
33 فایل
🌴هیئت مؤسسه فرهنگی قران وعترت قدیم الاحسان ,جهت نشر معارف مهدوی و امام زمانی در این شهرستان ایجاد شده است.. 🌴 نمایندگی بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود عج در مهریز #آموزشگاه مجازی معارف اهل بیت علیهم السلام 📬ارتباط با مدیر: 09130999145
مشاهده در ایتا
دانلود
آقا قبول ما دختریم ... آقا قبول شهید نمی شویم ... آقا قبول نمی گذارند تفنگ دستمان بگیریم و برویم مدافع حرم حضرت عشق (س) شویم ..... آقا قبول راه شهادت برایمان بسته شده.... قبول ... همه را در اوج ناامیدی قبول کردیم ... آری اشک میریزیم چون نمی توانیم ابراهیم باشیم نمی توانیم محمد هادی باشیم نمی توانیم محسن باشیم،نمی توانیم علی باشیم ... آری نمی توانیم ... هرکاری میخواهیم بکنیم می گویند شما دخترید توان کافی را ندارید... هروقت خواستیم تنها برویم گفتند دختر نباید تنها جایی بره... هروقت خواستیم خلوت کنیم نگذاشتند... پس چگونه شبیه ابراهیم هادی و هادی ذوالفقاری و محسن حججی و علی خلیلی شویم؟ بنشینیم و فقط درس بخوانیم و آرزوی شهادت کنیم؟ نمی شود به والله نمی شود ... شهدا بیابید بگویید این دختران دلسوخته چه کنند؟ چه کنند در این آشفته بازار فساد و بی حجابی و تنهایی مهدی فاطمه ؟ جوابم را شهدا دادند.... از شهدا به دختران محجبه ایران قبول هرکاری خواستید بکنید به یاد مهدی فاطمه باشید آن وقت خود به خود عزیز دل مهدی فاطمه می شوید آن وقت است که دیگر طاقت ماندن در دنیایی که بوی گناه را می دهد نخواهید داشت ... آن وقت است که وقت شهادت است ... آن وقت می فهمید که راه شهادت برای هیچ کس بسته نیست ... آن وقت مسیر شهادت برایتان باز میشود حتی اگر دختر باشید ... فقط اخلاص و نگاه مهدی فاطمه را درنظر بگیرید... در نبود ما پشت حضرت مهدی (عج) را خالی نکنید... یقه تان را میگیریم اگر ولایت فقیه را تنها بگذارید آری دختران نگویید شهید نمی شویم میشود... میشود... هنوز هم میشود... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@ghadimal_ehsan_mehriz
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 💥١٧💥 براش می نوشتم: " تو یه بار رفتی سوریه. الان نوبت بقیه ست. لطفاً دیگه تموم کن این مسئله رو!"‼️ وقتی می دید زورش به من نمی رسد😌 پیام می‌داد: "واگذارت می کنم به علیها السلام. خودت باید جوابش را بدی." می‌گفتم: "چرا اسم بی بی رو میاری وسط؟ چرا همه چیز را با هم قاطی می کنی؟"😥 می گفت: "برای اینکه داری میندازی جلو پام." آخر سر هم معطل من نماند. رفت و کار خودش را کرد.😔 همه زورش را زد تا بلاخره موافقت مسئولان را را گرفت. 😔😌❤️ یکروز کشاندمش کنار و با حالت گفتم: "محسن نرو. تو زن جوون داری، بچه ی کوچیک داری."😖 گفت: "نگران نباش حاجی. اونا هم خدا دارن. خدا خودش حواسش بهشون هست."😉 مرغش یک پا داشت. میدانستم اگر تا فردا هم باهاش حرف بزنم هیچ فایده ای نداره. میدانستم تصمیم خودش را گرفته که برود. هیچ چیز هم نمیتواند مانعش بشود. چشمام پر از شد. لبانم لرزید. گفتم: "محسن. چون دوستت دارم دعا میکنم شهید نشی." گفت: "چون دوستم داری دعا کن شهید بشم." ¦◊¦◊¦◊¦◊¦◊¦ یک شب "موسی جمشیدیان" را توی خواب دیدم. از محسن بود که در سوریه شهید شده بود. توی یک تابوت با لباس احرام دراز کشیده بود. یکدفعه از تابوت بلند شد و نشست رو به رویم.😶 بهم گفت: "چته خانم؟ چی میخوای؟" به گریه افتادم. گفتم: "شوهرم محسن خیلی بی قراره. میگه میخوام برم سوریه. میگه میخوام شهید بشم."😔 خندید و گفت: "بهش بگو عجله نکنه. وقتش میرسه، خوب هم وقتش میرسه. میشه خوب هم شهید میشه!"😇😮 از خواب پریدم. تمام بدنم می لرزید. خوابم را برای محسن تعریف کردم. بعد هم خیره شدم به او. قطرات درشت ،همینجور داشت از چشمانش پایین می افتاد.😭 میخواست از خوشحالی بال دربیاورد و پرواز کند. من داشتم از ، قالب تهی میکردم او از .😔👌🏻 . با چشمان خودم میدیدم که برای رفتن به سوریه دارد مثل میسوزد.😔 طاقت نیاوردم. مثل سال پیش، کاغذ و خودکار برداشتم و نوشتم به امام حسین علیه السلام.😇 نوشتم: "آقاجان. شوهرم میخواد بره سوریه که از حریم خواهرتون دفاع کنه. میدونم شما هر کسی رو راه نمی دید. اما قسم تون میدم به حق مادرتون که بذارید محسن بیاد. من به سوریه رفتنش راضی ام. من به شهادتش راضی ام."❤️ بعد هم نامه رو فرستادم کربلا. میدانستم آقا دست خالی ردم نمیکند. نه من و نه محسن را.😔💝🌷 نوش نگاه پر مهرتون😌👌🏻 التماس دعا دارم😭 یاعلی💝 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @ghadimal_ehsan_mehriz
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 دوشنبه ٢ تیر روزانه قرآن 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 به نیت فرج امام زمان ارواحنافداه @ghadimal_ehsan_mehriz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 سه شنبه ٣ تیر روزانه قرآن 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 به نیت فرج امام زمان ارواحنافداه @ghadimal_ehsan_mehriz
نزدیك عملیات بود؛ می‌دونستم تازه دختردار شده. یك روز دیدم سرپاكت نامه از جیبش زده بیرون... گفتم: این چیه؟ گفت: عكس دخترمه گفتم: بده ببینمش گفت: خودم هنوز ندیدمش!! گفتم: چرا؟ گفت: الآن موقع عملیاته. می‌ترسم مهر پدر و فرزندی كار دستم بده، باشه بعد... 🌹سالروز ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها و روز دختر مبارک باد🌹 ➖➖➖➖➖➖➖ @ghadimal_ehsan_mehriz
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 چهار شنبه ٤ تیر روزانه قرآن 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 به نیت فرج امام زمان ارواحنافداه @ghadimal_ehsan_mehriz
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 💥️⃣1️⃣💥 📛قبل از خواندن حتما حتما کنید📛 💙نکته: این پست کلیپ هست حتما گوش بدین😭 😔قرار بود صبح اعزام شود سوریه. شب قبلش با هم رفتیم . تا بخواهیم برسیم گلزار ، توی ماشین فقط گریه میکردم و اشک میریختم. دیگر نفسم بالا نمی آمد.😢 بهم می گفت: "صبور باش زهرا. صبور باش خانم." میگفتم: "نمیتونم محسن. نمیتونم."😭 به گلزار که رسیدیم، رفتیم سر مزار "علیرضا نوری" و "روح الله کافی زاده". بعد از مقداری محسن پاشد و رفت طرف سنگ شهدای . گفت: "میخوام ازشون اجازه رفتن بگیرم."😌 دنبالش میرفتم و برای خودم میکردم و زار میزدم. برگشت. بازویم را گرفت و گفت: "زهرا توروخدا گریه نکن. دارم میمیرم."😭 گفتم: "چیکار کنم محسن. ناآرومم. تو که نباشی انگار منم نیستم. انگار هیچ و پوچم. نمیتونم بهت بگم نرو. اما بگو با چیکار کنم؟"😩 رفتیم خانه. تا رسیدیم کاغذ و خودکاری برداشت و رفت توی اتاق. بهم گفت: "میخوام باشم." فهمیدم میخواهد اش را بنویسد. مقداری بعد از اتاق آمد بیرون. نگاه کردم به . سرخ بود و پف کرده بود. معلوم بود حسابی گریه کرده. 😭😭 ✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿ روز اعزام بود. موقع خداحافظی. به پدر و مادرش گفت: "نذر کرده بودم اگر دوباره قسمتم شد و رفتم سوریه پاتون رو ببوسم."😍 افتاد و پای و ش را بوسید. بعد هم خواهرهاش رو توی بغل گرفت و ازشان خداحافظی کرد. همه میکردند.😭 همه بودند. رو کرد بهشان و گفت: "یاد بی بی حضرت زینب علیها السلام کنید. یاد اسیریش.😔یاد غم ها و مصیبت هاش.😭اینجور آروم میشید. خداحافظ." ✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿ رفتیم برای بدرقه اش. پدر و مادرم بودند و مامان خودش و آبجی هاش. علی کوچولو هم که بغل من بود. تک تک مان را بوسید و ازمان خداحافظی کرد. پایش را که توی اتوبوس گذاشت، یک لحظه برگشت. 😌 نگاهمان کرد و گفت: "جوانان ، داره می ره! " همه زدیم زیر گریه. 😭😭😭 . پ.ن: بنده حقیر رو هم از دعای خیرتون محروم نکنید..بشدت محتاج دعاتونم😭 .. 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @ghadimal_ehsan_mehriz
*من باور نمی کنم امام_زمان(عج) وجود داشته باشد‼️* 💇🏻‍♂ 💇🏻‍♂دیروز برای اصلاح سر به آرایشگاه محله‌ی جدید رفتم. با آرایشگر💇🏻‍♂ درباره ‌ی موضوعات مختلف صحبت کردیم. او👆🏻 گفت: *من باور نمی‌کنم امام_زمان(عج) وجود داشته باشد!‼* ❇ *پرسیدم: چـــــرا* ؟⁉ *💇🏻‍♂آرایشگر جواب داد:* مگر شما نمیگین او پدر فقیران و یتیمان و گرفتاران است. *پس چرا دنیا از فقر و گرفتاری و درد و رنج پر شده؟⁉⁉* 😲 *اگر امام_زمان(عج) وجود داشت، نباید درد و رنجی وجود داشته باشه.* *اصلاح تمام شد اما اشکال💇🏻‍♂ آرایشگر بی پاسخ مانده بود.* 👈🏻به او گفتم: راجع به این موضوع بعدا صحبت می‌کنیم. آرایشگر 💇🏻‍♂لبخندی زد 😊 ♨و به شوخی گفت: باشه برو دَرسِت رو بخون و بیا❗ به محض این که از آرایشگاه بیرون آمدم، در خیابان 🛣 مرد ژولیده ای دیدم با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده.... 🚶🏻برگشتم و به آرایشگر💇🏻‍♂ گفتم: ❗⁉ می‌دونی چیه؟ ⁉ *به نظر من تو این شهر آرایشگری 💇🏻‍♂وجود نداره!* *💇🏻‍♂آرایشگر با تعجب گفت:* می‌دونم منظور دیگری داری، اما چرا این حرف را می‌زنی؟ من که همین الان موهای تو را کوتاه کردم. *با خوش‌رویی😊 گفتم* : *نه!*❗ *آرایشگری وجود ندارد، چون اگر وجود داشت، اگر تو وجود داری ،پس چرا آن مرد با موی بلند و ظاهر ژولیدهم است* ؟⁉⁉ آرایشگر جواب داد: ✅✅✅ *خوب معلومه! او به من مراجعه نکرده وگرنه ردیفش می‌کردم.* ✅✅✅ گفتم: آفرین👏🏻👏🏻 گل کاشتی! دقیقاً! به نظرم نکته همینه. ✅✅✅ *امام_زمان(عج) هم وجود داره! ولی مشکل🔐🔐 اینه که مردم به او مراجعه نمی‌کنند. مردم به همه جا مراجعه می‌کنند الا اونجایی که خدا معین کرده.* 👈ای کاش ما قبل از این که امام_زمان(عج) را متهم کنیم بهش مراجعه کنیم تا کمکش را درک کنیم. * عج* * الِوَلیِّکَ_الفَرَج* *اللهم صل علی محمد و آل محمد*
هر روز با اقام حرف میزدم یه عمر هرچی گفتم شوخی گرفتید ومسخره ام کردید
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 پنجشنبه ٥ تیر روزانه قرآن 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 به نیت فرج امام زمان ارواحنافداه @ghadimal_ehsan_mehriz
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 جمعه ٦ تیر روزانه قرآن 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 به نیت فرج امام زمان ارواحنافداه @ghadimal_ehsan_mehriz