eitaa logo
رسانه محله قائم(عج)
88 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
209 ویدیو
6 فایل
ارتباط:
مشاهده در ایتا
دانلود
امشب ساعت ۹ شب بانگ الله اکبر بر بالای بام خانه ها و بخصوص مسجد به همراه نور افشانی
#پروفایل_سربازان_امام_زمان_عج
...! یکی ذبح شد... یکی زنده به گور... یکی اربا اربا... ▫️می آیم چون مدیونم! ▫️می آیم چون موظفم! ▫️می آیم چون مکلفم! 📎سهم من فقط چندقدم است و چند شعار! 🇮🇷 🕊🕊
☑️سخنرانی آقای پور قربان درمورد پیروزی انقلاب اسلامی ایران
🇮🇷 یوم الله ۲۲ بهمن در بهارستان مقابل مسجد حضرت قائم (علیه السلام) به سمت میدان ولی عصر ساعت ۱۰ صبح @masjede_hazratghaem
Fadaeian_Milad Imam Ali_980528_2.mp3
16.35M
⚘⚘⚘🌺 مدح امیر المومنین(علیه_السلام).. گوش بدین حتما.. خدایا شکرت که تو مملکت علی (علیه_السلام) هستیم😍 @masjede_hazratghaem
رسانه محله قائم(عج)
🌸راز رضوان(زندگی نامه شهید عماد مغنیه)🌸 🍀قسمت دوم🍀 🌹شوق زیارت۲🌹 ⏪مادر: از آنجا که ما در 《بیروت》
🌸راز رضوان(زندگی نامه شهید عماد مغنیه)🌸 🍀قسمت سوم🍀 🌹آرزو های مادرانه🌹 ⏪مادر: عماد مدرسه رفتن را دوست داشت. شاگرد ممتاز بود، با وجودی که از من، پدرش یا هیچ کس دیگر در درس ها کمک نمی گرفت. خودش درسش را می خواند و نمره های عالی می گرفت. به برادرانش هم در درس خواندن کمک می کرد. هر یک از بچه هایم که به دنیا آمدند، طبعا برایشان آرزوهای مادرانه ای داشتم. لباس هایشان را، حتی اگر مجبور می شدم تمام شب بیدار بمانم، خودم برایشان می بافتم و در حین این کار به آینده شان فکر می کردم. دوست داشتم درسشان را بخوانند و راه علم را در پیش بگیرند و به مدارج علمی بالا برسند. حتی مثل بیشتر مادر ها آرزو داشتم که دکتر یا مهندس شوند، اما فضای داخلی لبنان و شرایط بیروت، در آن بره زمانی چنین امکانی را از آنها گرفته بود. ده ساله بود که دو ماه متوالی از او تقدیر کردند. تقدیر نامه را یک راست پیش من آورد و نشانم داد. خیلی تشویقش کردم و به او گفتم:《انسان در آخرت هم همینطوری ارزیابی می شود و با آنچه انجام داده است شناخته میشود.》 بعد از آن، من و پدرش او را بردیم تا هدیه ای برایش بخرم. خیلی اعتقاد به تشویق بچه هاو حمایت معنویشان داشتم. خیلی شیطنت های معمول پسربچه ها را هم نداشت. اصلا اذیتم نمی کرد. هر سه پسرم همینطور بودند. رابطه خوبی با هم داشتند. به هم حسادت نمی کردند و دعوا نمی کردند. من اصلا از این دست مشکلات در خانه نداشتم. منتها عماد بزرگتر بود و برادر هایش را هدایت می کرد. اهل اینکه بگوید فلان لباس را می خواهم یا فلان غذا حتما باید باشد نبود. همیشه شرایط ما را درک می کرد و آن را برای برادرانش توضیح می داد و آن ها را هم قانع می کرد. عماد فقط ده سال داشت که جنگ داخلی لبنان آغاز شد و به دنبال آن مدارس و دانشگاه ها، برای مدت ها تعطیل شد. مهم ترین مسئله در آن زمان برایم این شد که فرزندانم با بچه های دیگری که پیرامونشان زندگی می کردند فرق داشته باشند. محیط اطرافشان از ارزش های دینی و علمی خالی بود. اما من دوست داشتم که آن ها این ارزش را حفظ کنند. مبارزه با سختی ها را از همان زمان به آن ها یاد دادم. به بچه ها گفتم که این شرایط ایجاد شده و این سختی ها وجود دارد. اما اگر در برابر آن ها تسلیم شوید، شکست خودتان را پذیرفته اید. ادامه دارد.. 🌺کانال شهید امید اکبری🌺 👇👇👇 🌷 @shahidomidakbari 🌷