هدایت شده از قاف عشق
#خاطره
همسر شهید: يك روز با دو تا از همرزماش آمده بود خانه. آن وقتها هنوز كوی طلاب مینشستيم. خانه كوچک بود و تا دلت بخواهد گرم. فصل تابستان بود و عرق همينطور شُرشُر از سرو رويمان میريخت. رفتم آشپزخانه. يک پارچ آب يخ درست كردم و آوردم برايشان. یكی از دوستهای عبدالحسين گفت:"ببخشيد حاج آقا." اگر جسارت نباشد میخواستم بگويم كولری را كه داديد به آن بنده خدا، برای خانه خودتان واجبتر بود. يكی ديگر به تاييد حرف او گفت: آره بابا، بچههای شما اينجا خيلي بيشتر گرما میخورند.
كنجكاو شدم. با خودم گفتم: پس شوهر ما كولر هم تقسيم میكند! منتظر بودم ببينم عبدالحسين چه میگويد. خندهای كرد و گفت: اين حرفها چيه شما میزنيد؟ رفيقش گفت: جدی میگويم حاج آقا. باز خنديد و گفت: شوخی نكن بابا جلوی اين زنها! الان خانم ما باورش میشود و فكر میكند اجازه تقسيم كولرهای دنيا، دست ماست. انگار فهميدند عبدالحسين دوست ندارد راجع به اين موضوع صحبت شود؛ ديگر چيزی نگفتند. من هم خيال كولر را از سرم بيرون كردم. میدانستم كاری كه نبايد بكند، نمیكند. از اتاق آمدم بيرون.
بعد از شهادتش، همان رفيقش میگفت: آن روزها وقتی شما از اتاق رفتيد بيرون، حاج آقا گفت: میشود آن خانوادهای كه شهيد دادند، آن مادر شهيدی كه جگرش داغ دار است، توی گرما باشد و بچه های من زير كولر؟! كولر سهم مادر شهيد است، خانواده من گرما را میتوانند تحمل كنند.
#سردار_شهید_عبدالحسین_برونسی
📚منبع: برگرفته از کتاب خاکهای نرم کوشک
🍃🌸
#قاف_عشق
@ghafeshgh 👈👈
هدایت شده از قاف عشق
#شهید_محمد_رضا_افیونی
#خاطره
اوایل انقلاب با توجه به تبلیغات سوء دشمن
مردم کردستان تصور صحیحی از پاسداران نداشتن.
تا حدی که اونارو بی اعتقاد به مسائل دینی و مذهبی می پنداشتن
افیونی به خونه هاشون می رفت. با اونا نشست و برخاست می کرد.
بیشتر اوقات نمازاشو اونجا می خوند.اخلاق و رفتارش خیلی نظر مردم رو عوض کرد
یه روز حاج اکبر رو کرد به محمد و گفت : این جا منطقه ی حساس و پر خطریه!
هر کسی حاضر نمیشه اینجا بمونه خیلی هم جای کار داره ... حاضری بمونی ؟
از خطر نمی ترسید.
اصلا سرش درد می کرد برای خطر!!!
تصمیمش رو گرفت.شد معاون دوم سردار آقا بابایی
در همون کردستان اونقدر موند تا شهید شد.
🍃🌷
#قاف_عشق
@ghafeshgh 👈👈
هدایت شده از قاف عشق
#خاطره
🍃🔹سردار حاج حسین رضایی اردستانی:
حاج حسین گفت:
به داد بچه های مردم برسید من کاری ندارم اینها از کدام یگانند فقط میدانم وظیفه ما حفظ جان این بچه هاست.
🍃🌷
#قاف_عشق
@ghafeshgh
👇👇👇
هدایت شده از قاف عشق
#خاطره
🍃🔹 از سلسله گفتگوهایی که با حاج حسین رضایی اردستانی داشتم خاطره ای از حاج حسین خرازی برایم تعریف کرد:
🔹در خط پدافندی فاو یگانِ کناری لشگر ۱۴ به دلیل آتشِ زیاد نتوانسته بود برای بخشی از نیروهایش خاکریز بزند لذا درحالی که داخل کانال باریک وطولانی ایستادگی میکردند در شرایطی بسیار سخت و طاقت فرسا، هم باید کارهای روزمره از جمله نماز، خواب ، خوراک و طهارتشان را انجام میدادند و هم باید خودشان را از تیرس دشمن حفظ میکردند.
🔹یک روز که حاج حسین خرازی برای سرکشی نیروهای لشکر آمده بود و این وضعیت را دید و از فرمانده گردانشان اطلاعات بیشتری گرفت برآشفته شد و بلافاصله به حاج حسن فتاحی فرمانده مهندسی لشگر گفت : امشب با بولدوزرِ "باطلاق روِ" قرارگاه و چند نفر راننده شیرمرد بیایید به داد بچه های مردم برسید من کاری ندارم اینها از کدام یگانند فقط میدانم وظیفه ما حفظ جان این بچه هاست.
شب حاج حسن فتاحی با چند راننده، کاری کردند کارستان !
🔹در آن معرکه سخت که انواع آتش دشمن به طرف بولدوزر رها میشد و کمین دشمن در پنجاه
متری، مرتب به راننده ها تیراندازی می کرد و هفت نفر از آن جوانمرد راننده های عاشورایی را یکی یکی به شهادت رساند، ولی آنهابدون لحظه ای درنگ و با شجاعت تمام حدود هفتصد متر خاکریز بلندی زدند تا هم گوش به فرمان بودنشان را ثابت کننند و هم جان تعداد زیادی را نجات داده باشند.
آنجا بود که تفسیر واقعی "لبیک یا حسین" به "ندای هل من ناصر ینصرنی" حضرت اباعبدالله را با اشک دیدم.
محمود افقری
۹۵/۶/۱۷
🍃🌷
#قاف_عشق
@ghafeshgh 👈👈
#خاطره
عراق پاتک سنگینی کرده بود.
آقا مهدی، طبق معمول، سوار موتورش توی خط این طرف و آن طرف می رفت و به بچه ها سر می زد.
یک مرتبه دیدم پیدایش نیست.
از بچه ها پرسیدم، گفتند«رفته عقب.»
یک ساعت نشد که برگشت و دوباره با موتور، از این طرف به آن طرف.
بعد از عملیات، بچه ها توی سنگرش یک شلوار خونی پیدا کردند.
مجروح شده بود، رفته بود عقب، زخمش را بسته بود، شلوارش را عوض کرده بود، انگار نه انگار و دوباره برگشته بود خط.
#شهید_مهدی_زین_الدین
🍃🌷
#قاف_عشق
@ghafeshgh 👈👈
#شهید_جهاد_عماد_مغنیه
نام :جهاد (جواد عطوی)
نام خانوادگی :مغنیه
نام پدر :عماد (حاج رضوان)
تاریخ تولد :
۱۳۷۰/۲/۱۲
۲ مه ۱۹۹۱
محل تولد :طیربا لبنان
دسته اعزامی:حزب الله لبنان
مسئولیت نظامی :
مسئول نیروهای ضربتی حزب الله
تحصیلات :
رشته مدیریت در دانشگاه آمریکایی بیروت که فقط یک درس باقی مانده بود تا مدرکش را بگیرد ولی قبل از آن به فیض شهادت نائل آمد
تاریخ شهادت :
۲۸ ژانویه ۲۰۱۵
محل شهادت :
شهرک مزرعه الامل در منطقه قنیطریه
نحوه شهادت :
بر اساس اعلام حزب الله لبنان، در ۱۸ ژانویه ۲۰۱۵ سالروز پایان جنگ ۲۲ روزه غزه و شکست اسراییل در این جنگ، گروهی از رزمندگان حزب الله در حین بازدید میدانی از شهرک «الامل» در «قنیطریه» سوریه مورد حمله موشکی اسرائیل قرار گرفتند.
این حمله تروریستی هنگامی روی داد که دو خودروی نیروهای مقاومت لبنان در حال بازدید از منطقه مرزی جولان اشغالی بودند.
یک بالگرد اسرائیلی، دو موشک به نقطه ای در جنوب سوریه شلیک کرد. این بالگرد رژیم صهیونیستی نقطه ای در شهرک «مزرعة الامل» در منطقه«قنیطره» در جنوب سوریه را هدف قرار داد.
کانال ده تلویزیون رژیم صهیونیستی اعتراف کرد که رژیم صهیونیستی در پشت هجوم «قنیطره» قرار داشته و هدف، ترور یکی از فرماندهان حزب الله بوده است که جهاد عماد مغنیه و «محمد عیسی»، مسئول نیروهای ضربتی حزب الله لبنان، در این حمله به شهادت رسیدند.
محل مزار :ضاحیه جنوبی بیروت
موقعیت مزار: در مقبره روضه الشهیدین
اولین حضور آشکار
اولین بار وقتی مردم با چهره جهاد مغنیه آشنا شدند، که او در مراسم ختم والده سردار سلیمانی شرکت کرده بود. فرزند خوش سیمای حاج رضوان درست پشت سر سردار ایستاده بود و به میهمان خوش آمد می گفت. گاهی شانه های سردار را می بوسید و سردار گاه بر می گشت و با او نجوا می کرد. رابطه صمیمانه حاج قاسم و این جوان او را در کانون توجهات قرار داد. سردار گاه او را به بعضی از میهمانان معرفی می کرد و آنها با لبخند او را در آغوش می کشیدند.
#خاطره
بی قراری های آخر…
يك هفته قبل از شهادتش از سوريه به خانه آمد، پنجشنبه شب بود نصف شب ديدم صدای ناله و گريه جهاد می آيد؛ رفتم در اتاقش از همان لای در نگاه كردم. ديدم جهاد، سر سجاده مشغول دعا و گريه است و دارد با امام زمان صحبت می كند. دلم لرزيد ولی نخواستم مزاحمش شوم، وانمود كردم كه چيزی نديدم .
صبح موقعی كه جهاد می خواست برود، موقع خداحافظی نتوانستم طاقت بيارم؛ از او پرسيدم پسرم ديشب چی می گفتی؟ چرا اين قدر بی قراری مي كردی؟ چي شده؟! جهاد خواست طفره برود برای همين به روی خودش نياورد و بحث را عوض كرد، من به خاطر دلهره ای كه داشتم اين بار با جديت بيشتر پرسيدم و سؤالاتمو با جديت تكرار كردم، گفت چيزی نيست مادر، من نماز می خواندم ديگر!
ديدم اين طوری پاسخ داد نخواستم بيشتر از اين پافشاری كنم و ادامه بدهم گفتم باشه پسرم!
مرا بوسيد و بغل كرد و رفت… يكشنبه ظهر فهميدم آن شب به خداوند و امام زمان چه گفته و بينشان چه گذشته و آن لحن پر التماس برای چه بوده است!
(راوی:مادر شهید)
🍃🌷
#قاف_عشق
@ghafeshgh 👈👈
#خاطره
🍃🔹 از سلسله گفتگوهایی که با حاج حسین رضایی اردستانی داشتم خاطره ای از حاج حسین خرازی برایم تعریف کرد:
🔹در خط پدافندی فاو یگانِ کناری لشگر ۱۴ به دلیل آتشِ زیاد نتوانسته بود برای بخشی از نیروهایش خاکریز بزند لذا درحالی که داخل کانال باریک وطولانی ایستادگی میکردند در شرایطی بسیار سخت و طاقت فرسا، هم باید کارهای روزمره از جمله نماز، خواب ، خوراک و طهارتشان را انجام میدادند و هم باید خودشان را از تیرس دشمن حفظ میکردند.
🔹یک روز که حاج حسین خرازی برای سرکشی نیروهای لشکر آمده بود و این وضعیت را دید و از فرمانده گردانشان اطلاعات بیشتری گرفت برآشفته شد و بلافاصله به حاج حسن فتاحی فرمانده مهندسی لشگر گفت : امشب با بولدوزرِ "باطلاق روِ" قرارگاه و چند نفر راننده شیرمرد بیایید به داد بچه های مردم برسید من کاری ندارم اینها از کدام یگانند فقط میدانم وظیفه ما حفظ جان این بچه هاست.
شب حاج حسن فتاحی با چند راننده، کاری کردند کارستان !
🔹در آن معرکه سخت که انواع آتش دشمن به طرف بولدوزر رها میشد و کمین دشمن در پنجاه
متری، مرتب به راننده ها تیراندازی می کرد و هفت نفر از آن جوانمرد راننده های عاشورایی را یکی یکی به شهادت رساند، ولی آنهابدون لحظه ای درنگ و با شجاعت تمام حدود هفتصد متر خاکریز بلندی زدند تا هم گوش به فرمان بودنشان را ثابت کننند و هم جان تعداد زیادی را نجات داده باشند.
آنجا بود که تفسیر واقعی "لبیک یا حسین" به "ندای هل من ناصر ینصرنی" حضرت اباعبدالله را با اشک دیدم.
محمود افقری
۹۵/۶/۱۷
🍃🌷
#قاف_عشق
@ghafeshgh 👈👈
هدایت شده از قاف عشق
#خاطره
شهید زین الدین یک بار به طور ناشناس به کربلا رفتم. از قبل با خود عهد بسته بودم که به هیچ وجه با کسی حرف نزنم تا نفهمند که من یک ایرانی ام. وارد حرم امام حسین(ع) شدم و حسابی با آقا خلوت کردم ... .از حرم که بیرون آمدم، خوردم به یک مرد عرب. از دهانم پرید و گفتم: آقا ببخشید... معذرت می خواهم... وقتی با نگاه عجیب و چهره حیرت زده مرد عرب مواجه شدم تازه فهمیدم که چه دسته گلی به آب دادم. تا آن مرد عرب آمد چیزی بگوید، من خودم را در میان جمعیت گم کردم.
🍃🌷
#قاف_عشق
@ghafeshgh 👈👈
#خاطره
🍃🔹سردار حاج حسین رضایی اردستانی:
حاج حسین گفت:
به داد بچه های مردم برسید من کاری ندارم اینها از کدام یگانند فقط میدانم وظیفه ما حفظ جان این بچه هاست.
🍃🌷
#قاف_عشق
@ghafeshgh
👇👇👇
#خاطره
🍃🔹 از سلسله گفتگوهایی که با حاج حسین رضایی اردستانی داشتم خاطره ای از حاج حسین خرازی برایم تعریف کرد:
🔹در خط پدافندی فاو یگانِ کناری لشگر ۱۴ به دلیل آتشِ زیاد نتوانسته بود برای بخشی از نیروهایش خاکریز بزند لذا درحالی که داخل کانال باریک وطولانی ایستادگی میکردند در شرایطی بسیار سخت و طاقت فرسا، هم باید کارهای روزمره از جمله نماز، خواب ، خوراک و طهارتشان را انجام میدادند و هم باید خودشان را از تیرس دشمن حفظ میکردند.
🔹یک روز که حاج حسین خرازی برای سرکشی نیروهای لشکر آمده بود و این وضعیت را دید و از فرمانده گردانشان اطلاعات بیشتری گرفت برآشفته شد و بلافاصله به حاج حسن فتاحی فرمانده مهندسی لشگر گفت : امشب با بولدوزرِ "باطلاق روِ" قرارگاه و چند نفر راننده شیرمرد بیایید به داد بچه های مردم برسید من کاری ندارم اینها از کدام یگانند فقط میدانم وظیفه ما حفظ جان این بچه هاست.
شب حاج حسن فتاحی با چند راننده، کاری کردند کارستان !
🔹در آن معرکه سخت که انواع آتش دشمن به طرف بولدوزر رها میشد و کمین دشمن در پنجاه
متری، مرتب به راننده ها تیراندازی می کرد و هفت نفر از آن جوانمرد راننده های عاشورایی را یکی یکی به شهادت رساند، ولی آنهابدون لحظه ای درنگ و با شجاعت تمام حدود هفتصد متر خاکریز بلندی زدند تا هم گوش به فرمان بودنشان را ثابت کننند و هم جان تعداد زیادی را نجات داده باشند.
آنجا بود که تفسیر واقعی "لبیک یا حسین" به "ندای هل من ناصر ینصرنی" حضرت اباعبدالله را با اشک دیدم.
محمود افقری
۹۵/۶/۱۷
🍃🌷
#قاف_عشق
@ghafeshgh 👈👈
#خاطره
🍃🔹سردار حاج حسین رضایی اردستانی:
حاج حسین گفت:
به داد بچه های مردم برسید من کاری ندارم اینها از کدام یگانند فقط میدانم وظیفه ما حفظ جان این بچه هاست.
🍃🌷
#قاف_عشق
@ghafeshgh
👇👇👇