eitaa logo
قلم آهسته های من
327 دنبال‌کننده
490 عکس
271 ویدیو
6 فایل
کانال قلم آهسته های من بستر اشتراکی سیاه قلم های این حقیر است در حوزه داستان،شعر،سیاست ،آموزش ودفاع مقدس. قابل دونستید سری بزنید! سیدعلیرضا مهرداد 09155027923
مشاهده در ایتا
دانلود
                         هوالشهید                    الگوی الگوها قسمت اول معلمان ازجمله کسانی هستند که الگوی رفتاری  جامعه پیرامون خودشان قرار می گیرند .این مطلب نیاز به اثبات ندارد .تقریباتمام دانش سعی میکنند ازمعلم خودشان تقلید کنند من دانش آموزی را دیدم که به تقلید از معلم سیگاری اش لوله خودکار را ازخاک می کرد و سپس در آن می دمید .همه ماها در دوران کودکی وتحصیل به نوعی کپی برداری از رفتار معلمانمان توجه داشتیم . لباس٬ کفش موی سر ٬ ونحوه گفتار  وتفکرات .دانش آموزان بیشترین الگو پذیران از جامعه ی معلمان هستند .اما اینها از بدیهیات است .اینکه معلمی الگوی جامعه ی معلمان باشد قدری نادر است  .معلمان کمتر تحت تأثیر هم طرازان خود قرار می گیرند .اما من در این مجال می خواهم معلمی را  یاد کنم که علاوه بر اینکه اسوهٔ حسنه ی دانش آموزان بود .برای همکارانش نیز الگو ونمونه بود &دانش ٱموخته ی  مرکز تربیت معلم شهید باهنر بیرجند بود  &هنگام تقسیم برخلاف همکارانش که تلاش می کردند معلم زادگاه خودشان یا یک شهر خوش اب وهوا وامکانات شودند به مسؤل تقسیم گفت: مرا جایی بفرستید که هیچ کس نمی رود &درحالی که زادگاهش فردوس بود معلم روستای پیوژن از توابع نیشابور شد. &،زمستانهای سرد وپر برف معمولا فاصله سر جاده تا روستا را که حدود پانزده کیلومتر بود پیاده طی می کرد & به اعتراف موذن روستا ساعتی قبل ازنماز صبح در مسجد روستا به نیایش ونماز شب می ایستاد & بعد از نماز صبح ازمسجد به گلزار شهدای روستا واز آن جا به مدرسه می رفت &میان او ودانش آموزانش رابط ای فراتر از استاد شاگردی یعنی مراد ومریدی ... ادامه دارد
                         هوالشهید                    الگوی الگوها قسمت دوم ... فراتر از استاد شاگردی یعنی مراد ومریدی برقرار بود که البته مورد اخیر را از ادامه مطلب خواهید فهمید   & آخرین بار اورا در پادگان دژ خرمشهر دیدند تعدادی ورقه امتحان جلوی اش بود ویک خود کار قرمز دردستش .حال وهوایش طوفانی وبارانی بود .دی ماه هزار وسیصد وشصت وپنج . پرسیدند چه می کنی ؟ گفت: باعجله عازم جبهه شدم نتوانستم ورقه های شان راتصحیح کنم گفتند : این چه حال است ؟ گفت: با آن ها وداع می کنم  بابرداشتن هر ورقه چهره دانش آموزم را مجسم می کنم وبا او خداحافظی میکنم گفتند: چرا خداحافظی گفت : بعداً میفهمید   مهدی اصغری پیکر خون الودش را چند روز بعد از شهادت ازیکی از کانالهای کربلای پنج پیدا کرد وبه زادگاهش فرستاد. & خبر به دانش آموزانش در روستای پیوژن رسید سراسیمه چهارصد کیلومتر راه را طی کرده وخود را به مراسم بزرگداشت معلمشان به روستای آیسک رساندند  وقتی مراسم تمام شد ودانش آموزان سوار مینی بوس شدند بعد از سرشماری دو دانش آموز دختر نبودند  معلمان ومیزبانان همه جا را گشتند . یک نفر آدرس مزار شهدا را داد وقتی مینی بوس کنار قبور شهدا ایستاد همه دیدند که آن دو دختر دانش آموز خودشان را انداخته اند روی قبر معلمشان  به زحمت بلندشان کردند صورتشان پر اشک وگل بود  موقع برخواستن دست در جیبشان کردند وپلاستیکی بیرون آوردند ومقداری از خاک مزار معلم شهیدشان را درون ان ریختند وبه تبرک بردند. او معلم شهید علی اکبر اسماعیلی بود. ادامه دارد
هدایت شده از قلم آهسته های من
                         هوالشهید                    الگوی الگوها قسمت سوم او معلم شهید علی اکبر اسماعیلی بود سوال ؛ ا ۱- علی اکبر به دانش آموزانش چه آموخته بود ۲-  معلمان در چه کارهای می توانند از علی اکبر الگو بگیرند توضیح،؛البته بیان قصه معلم شهید علی اکبر اسماعیلی به عنوان الگوی الگوها نمونه بود از وجود هزاران معلم شهید که هرکدام خود الگویی برای الگو ها هستند نمیشود از معلمی سخن گفت و از شهید معلم علی انصاری معلم محجوب،متدین متقی و مخلص که در عملیات والفجر ۸ مفقودالاثر شد و از همرزمش معلم شهید سید مهدی نقیبی معلمی که یادداشتهای ادبی او در فراق امام زمان یادگار قلم شیوایش هستند سخنی نگفت. یا از معلم جانباز سید حسین مهرداد که پس از شهادت دوستانش سال های سال غصه بازماندگی از شهادت را بر دوش کشید و نهایت در مسیر مأموریت فرهنگی و معلمی خود جان به جان آفرین تسلیم کرد. ایا باوجود چنین معلمانی نباید صمیمانه وبا اخلاص گفت : معلم شهیدم روزت مبارک والسلام سیدعلیرضا مهرداد
🌸هوالشاهد🌸 از: سرقوک اول به: سرقوک دوم قسمت اول تقدیم به معلمان ایثارگر روز ۱۲اردیبهشت( روز معلم) امسال در حالی سپری شد که بیشتر از هر چیزی فقدان معلم ایثارگر حاج علی حکیم نیا مشهود بود معلم جانبازی که از او خاطرات خوش و لبخند ملیحی برای دانش آموزانش باقی مانده است اما آنچه باعث شد در واپسین دقایق امروز دست به قلم شوم و این مطلب را بنویسم پیام تشکر دختر حاج علی حکیم‌نیا بود. هفته پیش شعری برای حاج علی گفته بودم. امروز دخترش پیامی فرستاد و تشکر کرد و در آن پیام از دوستی بی بدیل برادرم سید حسین مهرداد و پدرش یاد کرده بود.سرکار خانم حکیم نیا با عبارت «دوست عزیز بابایم» ازآقا سید حسین یاد کرده بود. من هم شهادت می‌دهم که آنها با همدیگر دوست صمیمی و رفیق شفیق بودند در روستا،در مدرسه در جبهه، در اداره، در رفت و آمدهای خانوادگی و شب نشینی‌های قدیم. اما ماجرای سرقوک چه بود. از قدیم گفتند بین الاحباب تسقط الاداب. دوستی وقتی صمیمی شد تعارفات از میان برمی‌خیزد. رفتار وگفتارآقا سید حسین و حاج علی این گونه بود بی‌تعارف، بی‌غل و غش با یکدیگر وشوخی می‌کردند و می‌خندیدند. از جمله جنبه‌های شوخی آشکارشان این بود که یکدیگر را سرقوک صدا می‌زدند. تا آنجا که در میان نامه‌های به جامانده از این دو عزیز نامه‌هایی موجود است که سید حسین در آن نوشته است از: سرقوک به: سرقوک ۲ نامه‌هایی که فاصله آیسک تا جبهه‌های جنگ را طی کرده است۰ واین رمز و راز این سرقوک گفتن ها چه بود. ادامه دارد
🌸هوالشاهد🌸 از: سرقوک اول به: سرقوک دوم تقدیم به معلمان ایثارگر قسمت دوم ... از سرقوک می‌گفتم یعنی می‌نوشتم سرقوک صد البته حرف خوبی نیست و ما ه گوسفندانی که از گله جدایی وتکروی می کردندسرقوک می گفتیم ومن درکتابهای فرهنگ ولغت هم جستجو کردم تقریبا سرقوک معادل مجنون است ومجنون برای معلمان فرهیخته وعاقلی مانند آنها برازنده نیست. اما واژه های دیگری از همین دست هم هست که در بین بسیجی ها متداول بود. مانند بی ترمز.درمیان عرفای بزرگ هم کسانی بودند که به آنها مجنون می گفتند. عقلای مجانین حالا ریشه این تعارض کجاست. عاقل دیوانه مگر می شود؟ معلم سرقوک هم مثل همین است. اما آنها در زمان خودشان واقعا سرقوک بودند. یعنی از نظر عقل حسابگر معاش اندیش رفتار آنها از سر سرقوکی بود. همین حاج علی حکیم نیا زهرای ده روزه اش را رها کرد وبه جبهه های جنگ رفت.در جبهه که نان حلوا تقسیم نمی کردند. ترکش بود و گلوله بود و شیمیایی و... (چه بسا بیماریی که حاج علی بر اثر آن به دوستان شهیدش پیوست به خاطر همان عوارض شیمایی .میکروبی زمان جنگ بوده باشد) بله از نظر عقل بازاری وآدم های رفاه طلب عافیت اندیش این سرقوکی است اما حساب عاشقان جداست در نظر بازی ما بی خبران حیرانند من چنیم که نمودم دگر ایشان دانند عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی عشق دادند که در این مرحله سر گردانند عاشقی وگله از یار زهی لاف دروغ عشق بازان چننین مستحق هجرانند زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه شد دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند ادامه دارد
🌸هوالشاهد🌸 از: سرقوک اول به: سرقوک دوم قسمت سوم ...بحث سرقوک به جاهای باریکی کشید به حافظ و به ملامتی ها که اگر در این دریا غوطه ور شویم غرق شدن حتمی است پس بهتر است برگردیم در این فاصله بازخورد هایی هم از انتشار نوشته گرفتم. صدیق فرهیخته جناب دکتر خوبان پیام فرستادند: سلام و ارادت سرقوک عامیانه صرعوک است از ریشه همان صرع( epilepsia) به معنی عصبیت سریع و بی دلیل که انشای درست اون با صاد است و به مرور زمان به سرقوک تغییر کرده است ودوست دیگری که نوشتند نام دختر خانم حاج علی آقای حکیم نیا زهرا است نه فاطمه لابد از سرقوکی آنها شمه ای هم در من موجود است والا همچنین اشتباهی نمی کردم.با توجه به خاطره ای که از تولد این دختر دارم نباید اسمش را اشتباه می کردم. جلوی منزل حاج ملا حسین خراسانی رحمت الله علیه ایستاده بودم که شهید محمد خراسانی بدو بدو از خانه مرحوم حاج زین العابدین روحی پدر خانم حاج علی حکیم نیا بیرون آمد در حالی که نوزاده قنداق پیچیده ای در بغل داشت باشتاب به طرف من آمد وگفت نگاه کن این زهراست،دختر حاج علی آقای حکیم نیا روی پیشانی اش آرم جمهوری اسلامی دارد. نگاه کردم راست می گفت وسط پیشانی اش شکلی قرمز رنگ مثل همان که وسط پرچم ایران است بود.شهید خراسانی می گفت: من نامش را گذاشته ام زهرای جمهوری اسلامی. از هر دری سخنی آمد ومن نتوانستم بنویسم براین معلمان دیدبان، تخریب چی، بیسیم چی در قله های پر برف گوجار و الاغلو وگرده رش و گلان ودر شلمچه و... چه گذشت فقط بگویم سید حسین را در ۹۲زرهی دیدم از کردستان عراق آمده بود. گفت پنجه های پایم از سرما سیاه شده تمام روز معلم مبارک
هوالحی الذی لایموت مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ رِجَالٞ صَدَقُواْ مَا عَٰهَدُواْ ٱللَّهَ عَلَيۡهِۖ فَمِنۡهُم مَّن قَضَىٰ نَحۡبَهُۥ وَمِنۡهُم مَّن يَنتَظِرُۖ وَمَا بَدَّلُواْ تَبۡدِيلٗا. لِّيَجۡزِيَ ٱللَّهُ ٱلصَّـٰدِقِينَ بِصِدۡقِهِمۡ... مجید ایافت یل نامدار ز یاران کاوه گه کارزار برازنده ی وصف او این سخن یکی مرد جنگی به از صد هزار باقی سکوت عمیقی است و اشکی بی اختیار تابعد... سیدعلیرضا مهرداد
بسم رب الشهدا چه زیبا گفت سهراب بزرگ بود و از اهالی امروز بود و با تمام افق های باز نسبت داشت و لحن آب و زمین را چه خوب می فهمید. صدایش به شکل حزن پریشان واقعیت بود و پلک هاش مسیر نبض عناصر را به ما نشان داد و دست هاش هوای صاف سخاوت را ورق زد و مهربانی را به سمت ما کوچاند. به شکل خلوت خود بود و عاشقانه ترین انحنای وقت خودش را برای آینه تفسیر کرد و او به شیوه ی باران پر از طراوت تکرار بود و او به سبک درخت میان عافیت نور منتشر می شد همیشه کودکی باد را صدا می کرد همیشه رشته ی صحبت را به چفت آب گره می زد برای ما یک شب سجود سبز محبت را چنان صریح ادا کرد که ما به عاطفه ی سطح خاک دست کشیدیم و مثل لهجه ی یک سطل آب تازه شدیم و بارها دیدیم که با چه قدر سبد برای چیدن یک خوشه ی بشارت رفت ولی نشد که روبروی وضوح کبوتران بنشیند و رفت تا لب هیچ و پشت حوصله ی نورها دراز کشید و هیچ فکر نکرد که ما میان پریشانی تلفظ درها برای خوردن یک سیب چقدر تنها ماندیم سهراب سپهری
سلام فرمانده حالا چه وقت خفتن بود!! هنوز روایت نبرد ناتمام است قله های جهاد تبین تو را می طلبد ای شبیه ترین مرد به محمود کاوه
هوالباقی شاید شما باور نکنید ویا شایدهم اطلاع ندارید. جوانید سنتان قد نمیدهد. ولی من خوب یادم می آید اولین باری که مرحوم حسین مهرابی فر را دیدم.در دهکده شهید حیدری بود حدفاصل سایت ۵ و فکه شاید قبل از عملیات خیبر بود.خبرشدم تعدادی از بسیجیان اعزامی از آیسک آنجا مستقرند خودم را رساندم . دهکده ای بود با خانه های مخروبه و خالی از سکنه حسین مهرابی فر آنجا کنج یک خانه گلی چندتا پتو پهن کرده بود وتخت پادشاهی اش را به دنیا نمیداد. نصف روزی کنارش بودم مجموعه ای بود از عرفان وفلسفه وحکمت. اشتباه نکنید حسین آقا فلسفه نخوانده بود. حکیم مادرزادی بود.بعداز جنگم گاهی با او برخورد میکردم از همان حرفی های فلسفی میزد، فلسفه عامه . این ها همه ی آنچه میخواستم بگویم نبود در آن نیمروز ملاقات من و مرحوم حسین آقا چه گذشت وهمکلاسی و رفاقت برادر حسین آقا جناب سرهنگ مهرابی فر و رفت .آمد خانوادگی ما به خاطر این همکلاسی بماند برای بعد. میخواستم بگم از کنار آدم ها ساده عبور نکنیم خداوند او را بابسیجیان حضرت روح الله محشور کند. خانواده مهرابی تسلیت مشهد مقدس سیدعلیرضا مهرداد