چند بیتی در رثای سردار بی سر همسنگر رستگارمان شهید غلامرضا سمائی
بسم رب الحماسه رب العشق
بازهم ماجرای عشق ودمشق
مردی از خادمان خسرو طوس
اسوه ی صبرو اعتقاد وخلوص
کرده بر مرکب وصال جلوس
بازگشته بدون سر پابوس
در دفاع از حریم آل الله
دخترِ دخترِ رسول الله
اوکه از ابتدا سمائی بود
دلش این روزها هوایی بود
ازدیار رضا طلب شد ورفت
نوحه خوان عازم حلب شد ورفت
ای غلام رضا! طلب شده ای
وقتی از هجر جان به لب شده ای
کمر همت از میان بستی
جَستی ای مرد از جهان جَستی
در سماعیپر از حماسه وشور
در سماوات گشته ای مشهور
بهر ماقحطی شهادت بود
تو ولی طالعت سعادت بود
داده ای سر به پای موکب عشق
بی سر آورده اند تورا زدمشق
بی سر آری. ولی توسرداری
خفتی اما همیشه بیداری
ماو این بغض درگلو مانده
ماهمان همسفر که جامانده
تو واین آسمان نورانی
من واین حیرت وپریشانی
تو وپرواز بر فراز جنان
من واین بالهای نافرمان
سربزیرم اسیر وپابندم
تودعا کن که با توپیوندم
تو دعا کن دعا اثر دارد
جز تو کی ازدلم خبر دارد
سید این درد را نهایت نیست
بس کن این قصه را که طاقت نیست
سید علیرضا مهرداد