🌸هوالشاهد🌸
از: سرقوک اول
به: سرقوک دوم
قسمت اول
تقدیم به معلمان ایثارگر
روز ۱۲اردیبهشت( روز معلم) امسال در حالی سپری شد که بیشتر از هر چیزی فقدان معلم ایثارگر حاج علی حکیم نیا مشهود بود معلم جانبازی که از او خاطرات خوش و لبخند ملیحی برای دانش آموزانش باقی مانده است اما آنچه باعث شد در واپسین دقایق امروز دست به قلم شوم و این مطلب را بنویسم پیام تشکر دختر حاج علی حکیمنیا بود. هفته پیش شعری برای حاج علی گفته بودم. امروز دخترش پیامی فرستاد و تشکر کرد و در آن پیام از دوستی بی بدیل برادرم سید حسین مهرداد و پدرش یاد کرده بود.سرکار خانم حکیم نیا با عبارت «دوست عزیز بابایم» ازآقا سید حسین یاد کرده بود.
من هم شهادت میدهم که آنها با همدیگر دوست صمیمی و رفیق شفیق بودند در روستا،در مدرسه در جبهه، در اداره، در رفت و آمدهای خانوادگی و شب نشینیهای قدیم.
اما ماجرای سرقوک چه بود. از قدیم گفتند بین الاحباب تسقط الاداب. دوستی وقتی صمیمی شد تعارفات از میان برمیخیزد. رفتار وگفتارآقا سید حسین و حاج علی این گونه بود بیتعارف، بیغل و غش با یکدیگر وشوخی میکردند و میخندیدند.
از جمله جنبههای شوخی آشکارشان این بود که یکدیگر را سرقوک صدا میزدند. تا آنجا که در میان نامههای به جامانده از این دو عزیز نامههایی موجود است که سید حسین در آن نوشته است
از: سرقوک
به: سرقوک ۲
نامههایی که فاصله آیسک تا جبهههای جنگ را طی کرده است۰
واین رمز و راز این سرقوک گفتن ها چه بود.
ادامه دارد
🌸هوالشاهد🌸
از: سرقوک اول
به: سرقوک دوم
تقدیم به معلمان ایثارگر
قسمت دوم
... از سرقوک میگفتم یعنی مینوشتم سرقوک صد البته حرف خوبی نیست و ما ه گوسفندانی که از گله جدایی وتکروی می کردندسرقوک می گفتیم ومن درکتابهای فرهنگ ولغت هم جستجو کردم تقریبا سرقوک معادل مجنون است ومجنون برای معلمان فرهیخته وعاقلی مانند آنها برازنده نیست. اما واژه های دیگری از همین دست هم هست که در بین بسیجی ها متداول بود. مانند بی ترمز.درمیان عرفای بزرگ هم کسانی بودند که به آنها مجنون می گفتند. عقلای مجانین
حالا ریشه این تعارض کجاست. عاقل دیوانه مگر می شود؟
معلم سرقوک هم مثل همین است.
اما آنها در زمان خودشان واقعا سرقوک بودند. یعنی از نظر عقل حسابگر معاش اندیش رفتار آنها از سر سرقوکی بود. همین حاج علی حکیم نیا زهرای ده روزه اش را رها کرد وبه جبهه های جنگ رفت.در جبهه که نان حلوا تقسیم نمی کردند. ترکش بود و گلوله بود و شیمیایی و... (چه بسا بیماریی که حاج علی بر اثر آن به دوستان شهیدش پیوست به خاطر همان عوارض شیمایی .میکروبی زمان جنگ بوده باشد) بله از نظر عقل بازاری وآدم های رفاه طلب عافیت اندیش این سرقوکی است اما حساب عاشقان جداست
در نظر بازی ما بی خبران حیرانند
من چنیم که نمودم دگر ایشان دانند
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی
عشق دادند که در این مرحله سر گردانند
عاشقی وگله از یار زهی لاف دروغ
عشق بازان چننین مستحق هجرانند
زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه شد
دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند
ادامه دارد
🌸هوالشاهد🌸
از: سرقوک اول
به: سرقوک دوم
قسمت سوم
...بحث سرقوک به جاهای باریکی کشید به حافظ و به ملامتی ها که اگر در این دریا غوطه ور شویم غرق شدن حتمی است پس بهتر است برگردیم
در این فاصله بازخورد هایی هم از انتشار نوشته گرفتم. صدیق فرهیخته جناب دکتر خوبان پیام فرستادند:
سلام و ارادت
سرقوک عامیانه صرعوک است
از ریشه همان صرع( epilepsia)
به معنی عصبیت سریع و بی دلیل
که انشای درست اون با صاد است
و به مرور زمان به سرقوک تغییر کرده است
ودوست دیگری که نوشتند نام دختر خانم حاج علی آقای حکیم نیا زهرا است نه فاطمه
لابد از سرقوکی آنها شمه ای هم در من موجود است والا همچنین اشتباهی نمی کردم.با توجه به خاطره ای که از تولد این دختر دارم نباید اسمش را اشتباه می کردم.
جلوی منزل حاج ملا حسین خراسانی رحمت الله علیه ایستاده بودم که شهید محمد خراسانی بدو بدو از خانه مرحوم حاج زین العابدین روحی پدر خانم حاج علی حکیم نیا بیرون آمد در حالی که نوزاده قنداق پیچیده ای در بغل داشت باشتاب به طرف من آمد وگفت نگاه کن این زهراست،دختر حاج علی آقای حکیم نیا روی پیشانی اش آرم جمهوری اسلامی دارد.
نگاه کردم راست می گفت وسط پیشانی اش شکلی قرمز رنگ مثل همان که وسط پرچم ایران است بود.شهید خراسانی می گفت: من نامش را گذاشته ام زهرای جمهوری اسلامی.
از هر دری سخنی آمد ومن نتوانستم بنویسم براین معلمان دیدبان، تخریب چی، بیسیم چی در قله های پر برف گوجار و الاغلو وگرده رش و گلان ودر شلمچه و... چه گذشت
فقط بگویم سید حسین را در ۹۲زرهی دیدم از کردستان عراق آمده بود.
گفت پنجه های پایم از سرما سیاه شده
تمام
روز معلم مبارک
هوالحی الذی لایموت
مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ رِجَالٞ صَدَقُواْ مَا عَٰهَدُواْ ٱللَّهَ عَلَيۡهِۖ فَمِنۡهُم مَّن قَضَىٰ نَحۡبَهُۥ وَمِنۡهُم مَّن يَنتَظِرُۖ وَمَا بَدَّلُواْ تَبۡدِيلٗا.
لِّيَجۡزِيَ ٱللَّهُ ٱلصَّـٰدِقِينَ بِصِدۡقِهِمۡ...
مجید ایافت یل نامدار
ز یاران کاوه گه کارزار
برازنده ی وصف او این سخن
یکی مرد جنگی به از صد هزار
باقی سکوت عمیقی است و اشکی بی اختیار
تابعد...
سیدعلیرضا مهرداد
بسم رب الشهدا
چه زیبا گفت سهراب
بزرگ بود و از اهالی امروز بود
و با تمام افق های باز نسبت داشت
و لحن آب و زمین را چه خوب می فهمید.
صدایش به شکل حزن پریشان واقعیت بود
و پلک هاش مسیر نبض عناصر را به ما نشان داد
و دست هاش هوای صاف سخاوت را ورق زد
و مهربانی را به سمت ما کوچاند.
به شکل خلوت خود بود
و عاشقانه ترین انحنای وقت خودش را برای آینه تفسیر کرد
و او به شیوه ی باران پر از طراوت تکرار بود
و او به سبک درخت
میان عافیت نور منتشر می شد
همیشه کودکی باد را صدا می کرد
همیشه رشته ی صحبت را
به چفت آب گره می زد
برای ما یک شب
سجود سبز محبت را
چنان صریح ادا کرد
که ما به عاطفه ی سطح خاک دست کشیدیم
و مثل لهجه ی یک سطل آب تازه شدیم
و بارها دیدیم
که با چه قدر سبد
برای چیدن یک خوشه ی بشارت رفت
ولی نشد
که روبروی وضوح کبوتران بنشیند
و رفت تا لب هیچ
و پشت حوصله ی نورها دراز کشید
و هیچ فکر نکرد
که ما میان پریشانی تلفظ درها
برای خوردن یک سیب
چقدر تنها ماندیم
سهراب سپهری
هوالباقی
شاید شما باور نکنید ویا شایدهم اطلاع ندارید. جوانید سنتان قد نمیدهد. ولی من خوب یادم می آید اولین باری که مرحوم حسین مهرابی فر را دیدم.در دهکده شهید حیدری بود حدفاصل سایت ۵ و فکه شاید قبل از عملیات خیبر بود.خبرشدم تعدادی از بسیجیان اعزامی از آیسک آنجا مستقرند
خودم را رساندم . دهکده ای بود با خانه های مخروبه و خالی از سکنه حسین مهرابی فر آنجا کنج یک خانه گلی چندتا پتو پهن کرده بود وتخت پادشاهی اش را به دنیا نمیداد. نصف روزی کنارش بودم مجموعه ای بود از عرفان وفلسفه وحکمت. اشتباه نکنید حسین آقا فلسفه نخوانده بود. حکیم مادرزادی بود.بعداز جنگم گاهی با او برخورد میکردم از همان حرفی های فلسفی میزد، فلسفه عامه .
این ها همه ی آنچه میخواستم بگویم نبود در آن نیمروز ملاقات من و مرحوم حسین آقا چه گذشت وهمکلاسی و رفاقت برادر حسین آقا جناب سرهنگ مهرابی فر و رفت .آمد خانوادگی ما به خاطر این همکلاسی بماند برای بعد.
میخواستم بگم از کنار آدم ها ساده عبور نکنیم
خداوند او را بابسیجیان حضرت روح الله محشور کند.
خانواده مهرابی تسلیت
مشهد مقدس سیدعلیرضا مهرداد
بسم رب الغفور
یکی از نوستالژی های من یا همون( گذشته لذت بخش)
شباهت تام وتمام اسم وفامیل مرحوم رجایی با ریس جمهوری محبوب شهید محمد علی رجایی بود.
البته ایشون خودش هم دوست داشتنی بود. مردی متدین، بی آزار ، متواضع وسخت کوش وبرادر عباس آقای رجایی فرمانده ما بود
ولی این مسئله شباهت فامیلی این قدر برایمان مهم بود که پیش دیگران پزش را می دادیم ومیگفتیم ما در آیسک یک ریس جمهور محمدعلی رجایی داریم برای نسل ما رجایی خیلی محبوب بود که حتی هم نامش را هم دوست داشتیم حتی یک وقتی در مدینه به مزرعه شیخ الامری رهبرشبعیان عربستان رفته بودم وقتی پسرش گفت اسم پسرانم را به خاطر علاقه به شهید رجایی گذاشته ام محمد،علی، رجایی خندیم ویاد مرحوم محمد علی رجایی خودمان افتادم
آن مرد صبور سالهای متمادی مریضی و ویلچرنشینی را صبورانه تحمل کرد و پس از رسیدن امر پروردگار دعوت حق را لبیک گفت
روحش شاد و باشهید محمدعلی رجایی محشور باد
جناب عباس آقای رجایی فرمانده زمان جنگ بنده
و جناب علی غدیر حاتمی دوست گرانقدر
وسایر خانواده های معزی تسلیت بنده را بپذیرید
مشهد مقدس سید علیرضا مهرداد
💐بسم رب الحماسه رب العشق💐
بلا تشبیه
(شاید هم کوچه مرد خیز ۳)
نوشته ای دنباله دار برای ابوالفضل خیاط
سید علیرضا مهرداد
دیگر نمی خواهم از کوچه مردخیز بگویم. از افرادی که در کوچه مردخیز بودند و خانواده هایی که در آن کوچه زندگی کردند و رفتند. رزمندگان کوچه مردخیز یاپاسداران کوچه مردخیز و اینکه کوچه ما یک سپاه پاسداران کوچک بود. نمیخواهم هم بگویم تنزل الاسما من السما. اینکه نامش ابوالفضل بود بلاتشبیه به ابوالفضل شباهت داشت یا جوانمرد بود یا اینکه فامیلش خیاطی بود ورفتار شیخ رجبعلی خیاط را در عرفان پیشه کرده بود.از اینها هم نمی خواهم چیزی بنویسم.
شاید درباره هویت و اصالت تفکر کوچه مردخیز بنویسم
و اختصاصا درباره یکی از ساکنان کوچه مردخیز و درباره این آیه قرآن که کلمه طیبه اصلها ثابت و فرعها فی السما.
در قسمت اول و دوم کوچه مردخیز بیشتر به جغرافیا و اجتماع کوچه مردخیز اشاره کردم که این کوچه از کجا تا کجا بود و چه خانواده هایی درکوچه بودن،اصالت و ریشه آنها از کجا بود و فرزندانشان چند نفر بودند و البته مختصری به حضور این خانواده ها در انقلاب و نقششون در انقلاب و عضویتشون در سپاه پاسداران و حضورشون در دفاع مقدس پرداختم .اگر بگویم که شعله اولیه انقلاب در محدوده جغرافیایی ما و در کوچه توسط خانواده حاجی خیاطی بلند شد و شعله کشید گزاف نگفتم، چابلوسی هم نکردم،نقش آنها در بیداری سایر خانواده های این جغرافیا و این کوچه نقش بی بدیلی بود. شاید به....
ادامه دارد
💐بسم رب الحماسه رب العشق💐
بلا تشبیه
(شاید هم کوچه مرد خیز ۳)
نوشته ای دنباله داربرای ابوالفضل خیاط
قسمت دوم
شاید به لحاظ ظاهر خود مرحوم حاج حسن رضا خیاط خیلی در اجتماعات ضد رژیم و راهپیمایی ها و فعل و انفعالات انقلابی حضور فعالی نداشت. اما فضای خانواده خیاط و مخصوصا حاج خانم و
تحلیل و تفسیر مراحل انقلاب، تظاهرات ها، آمدن امام و دولت بازرگان در سایر ساکنان کوچه تاثیرمثبت و رو به جلویی داشت تحلیل های حاج خانم از انقلاب و اتفاقات عامیانه بود اما در سطح عامه مردم و جامعه پیرامون بود.
نقش خانواده های دیگر کوچه را انکار نمی کنم، تضعیف هم نمی کنم اما آنها،یعنی خانواده حاجی خیاطی شور و هیجان و التهابی که در روحیه ماها ایجاد می کردندمهم بود.بعد از پیروزی انقلاب خانواده خیاطی با حضور محمد خیاط و شیخ علی خیاط و بعد دامادهای خانواده مصطفی بنی اسد و حسین رجایی این نقش را پررنگ تر کردند و در دفاع مقدس خانواده خیاط مرکز ثقلی بود در خصوص دفاع مقدس. و مصطفی بنی اسد وحسین رجایی وشادروان محمد خیاط از اولین نفراتی بودند که از آیسک به جبهه اعزام شدند و محمد خیاط از مجروحان عملیات طریق القدس بود.
سالهای بعد حاج علی خیاط وحاج حسین خزایی داماد کوچک خانواده هم به رزمندگان کوچه اضافه شدند.
بعداز دفاع مقدس حسین و عباس خیاط هم درمسائل فرهنگی ،اجتماعی، سیاسی آیسک تاثیر گذاری فراوانی داشتند و این جریان ادامه پیدا کرد تا اون چیزی که الان میخوام خدمت شما بنویسم.
چیزی که در شادروان ابوالفضل خیاط دیدم ...
ادامه دارد