eitaa logo
مجله قلمــداران
5هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
313 ویدیو
10 فایل
این کانال متعلق به چهار یار هم‌قلم است! کپی یا اشتراک‌گذاری آثار، شرعا حرام‌ است. #به‌جان‌او به قلم ف_مقیمی راه ارتباطی @moghimstory ادمین تبادل و‌تبلیغ @Gh_mmm
مشاهده در ایتا
دانلود
و من هر روز دارم جمله‌ی آخر رو با خودم تکرار می‌کنم..« عمر داره مثل برق و باد می‌گذره.» سال به نیمه رسید. سال تمام می‌شود سال بعد تحویل می‌شود و معلوم نیست من کارم را به سرانجام می‌رسانم یا نه. معلوم نیست همین حالا که گوشی را گذاشتم کنار یک ساعت بعد را ببینم یا نه. خدا به کسی چک سفید امضا نداده! همه‌ی اینها را می‌دانم چیزی که نمی‌دانم و درکش نمی‌کنم این حجم از خستگی و رخوت و بی‌انگیزه‌گی‌است! کسی می‌داند مرض جدیدم نامش چیست ؟ چرا سراغ داستان می‌روم از زمین و زمان می‌بارد؟ چرا پیر بی‌خواب با دیدن داستان به اغما می‌رود؟ چرا جدیداً چیزی بهم بر نمی‌خورد؟ چرا به خودم تکانی نمی‌دهم؟ مگر چقدر از عمرم باقی مانده؟ مگر تا کی فرصت دارم؟
باز از رو نمی‌رم.. باید کمکم کنی باید داستانم رو بخری همه چیز من از توست عزت و قلم و اعتبار و آبروم دست توست. اگر تو قلم دست نگیری من چیزی توی چنته ندارم! دارم؟ الهی به امید تو
باور کن زشته کانال بله مون دویست نفر بیشتر داخلش نباشه. اونجا هم عضو بشید واکنش و پیام گذاری روی پست داره. بیشتر می‌تونیم با هم تعامل داشته باشیم . تازه به مناسبت های مختلف هم میتونم پاکت عیدی بذارم واستون حالا هی بچسبید به این ایتا ببینم به کجا می‌رسید 😒 ble.ir/join/8FajgkT2cg
ببین یه چیز می‌گم شلوغش نکن خواهشاً هول هم نکن..🤫
شاید شایدها شاااااید حالا قول نمی‌دم یعنی ممکنه احتمال داره شنبه داستان داشته باشیم.
ببین من فقط احتمال دادما باز نیای برا من فحش بنویسی که مقیمی وعده الکی میده والا بخدا ما که شانس نداریم
ولی بچه‌ها از همه‌ی این‌ها بگذریم. بعد از به جان او با کدوم داستان دهنتون رو مسواک بزنم؟😆
این دیگه چقدر خوش‌خیاله بابا تموم‌ شد دیگه اون مقیمی
بسم‌الله الرحمن الرحیم داشت کرکره مغازه را پایین می‌کشید که رسیدم. _حاج آقا کار منم راه بنداز بعد ببند. شانه شانه کرد اما کرکره را بالا برد. قوطی رنگ‌ها روی هم سر می‌خورد و عرق از کمرم راه گرفته بود.انگار یک در جهنم به روی زمین باز بود.پاکش و سریده زیر سایه‌ی دیوار و درخت‌های توت به خانه رسیدم. صبح هوا خاکستری بود که بساط را توی بالکن چیدم. آفتاب که جلو کشید دیگر پشت کار را به زمین زده‌بودم. امیرعلی دور و برم می‌پلکید.نرده‌های استخوانی که سبز ایرانی شد، گفت:یعنی بابا چی میگه؟ گفتم:اگه خوشش بیاد میگه معصومه همش دنبال قرتی بازیه حاجی که برگشت گردن کشید توی بالکن. زیر لب ترانه مرجان را می‌خواندم: خونه‌ی ما دور دوره.... پشت کوه‌های صبوره.... داشتم به دست‌هام تینر می‌زدم.برگشتم سمتش. نور به چشم‌های عسلی‌اش سابیده می‌شد. لب‌هاش را به پایین کش داد و گفت: این رنگ رو به قاب پنجره بزنی زشت میشه‌ها لک آخر را گرفتم و گفتم: خب بشه یه مدت هم زشت بشه طوری نیست که. اگر پانزده سال پیش بود،بغض می‌کردم. یا بساط را جمع می‌کردم یا فرداش دوباره همان رنگ اول را می‌زدم و یک عمر گوشه دلم گز گز می‌کرد. اما حالا لبخند می‌زنم. بساط قلمو و رنگ را از سایه‌ی تب دار بالکن به داخل می‌کشم و باز امیرعلی را صدا می‌زنم که درباره ترکیب رنگ نظر بدهد و زمزمه می‌کنم: خونه ما قصه داره ، آلبالو و پسته داره پشت خنده‌هایِ گرمش ، آدمای خسته داره خونه ما شادی داره توی حوضاش ماهی داره... . وقتی می‌گویم باید به داد خودمان برسیم همین است. یکیش بریدن از همه است. همه به معنای واقعی کلمه! برای خزیدن به این دنیا برای نفس کشیدن در این دنیا به این محتاجیم نداشتن بر سر رنگ قاب پنجره معنایش دوست نداشتن هم نیست. بیان این عدم تفاهم‌ها بدون دلخوری معنایش پذیرفتن جهان همدیگر است. به هم مجوز دادن برای به شیوه خود زندگی کردن است. لازم نیست زن و شوهر لااقل در نگاه من در همه چیز تفاهم داشته باشند. رف را که چیدم و پیچک قد کشید روی نباتی پرده همه توی اتاق جمع شدند. پسرها و پدرشان حاجی گفت: شده خونه مادر بزرگه و خندید. امیرعلی گفت:مامان خونه رو کرده شبیه خونه‌ی خواجه نصرالدین طوسی شیر و پنکیک آوردم و گفتم اینم شیرینی اتاق زن باید یک گوشه‌ای توی زندگیش شبیه خودش بسازد و توش آرام بگیرد. این همان گوشه‌ی شبیه من است... خوشا انقطاع ✍معصومه امیرزاده پ‌ن:سبز آبی ایرانیش توی عکس تیره افتاده. دلنشین است.... @rozhaye_khob