eitaa logo
قلمزن
520 دنبال‌کننده
731 عکس
139 ویدیو
2 فایل
هوالمحیی قلم زدن امر پیچیده ای نیست فاعلی میخواهد و ابزاری، و اتفاقی که باید در تو رقم بخورد... و خدایی که دستگیری کند و خشنود باشد همین! http://payamenashenas.ir/Ghalamzann پیام ناشناس ادمین @fs_hajivosugh بله و تلگرام : @ghalamzann
مشاهده در ایتا
دانلود
اتفاق شیرین یعنی وقتی بچه های مسجد نامه هایی که برای سردار سلیمانی نوشته اند میاورند و تحویل میدهند، یک کوچولوی دوست داشتنی با صدای ظریفش بیاید جلو و یک تکه کاغذ کوچک بدهد به دستت و بگوید "اینهم نامه من" و تو وقتی به حروف پراکنده ی روی کاغذ نگاه میکنی بپرسی "این چیه" و او باز باهمان صدای قشنگ بگوید "نامه برای حاج قاسم با عکسش"! @ghalamzann
@ghalamzann بچه های ده دوازده ساله آمده اند در مسجد فیلم "منطقه پرواز ممنوع" را ببینند، گروه اکران در حال نصب پرده و ملزومات کار هستند خادم مسجد ناراحت است راه میرود و غرولند میکند: "والله مسجد جای این کارها نیست...مسجد جای نماز است.. جای عبادت است ..." فیلم که شروع میشود عکس العمل های بچه ها دیدنی ست باید یک دوربین پشت به پرده و رو به بچه ها باشد تا ری اکشن ها را بگیرد! شادی ترس اضطراب خشم افتخار و و و ... قصه به جاهای خوبش که میرسد هیجان بچه ها بالا میرود نیم خیز میشوند و چند نفری دست هایشان را به هم میکوبند میروم سراغشان و میگویم هرجا دلتان خواست دست بزنید هرجا خواستید جیغ بکشید...بچه ها دست و جیغ را توامان میزنند! حالا دیگر خادم مسجد هم سفت و سخت پای فیلم نشسته است و تکان نمیخورد! فیلم تمام میشود همه سوال و جواب ها یکطرف، یک سوال و یک جواب حال و هوای عجیبی دارد از بچه ها میپرسم وقتی فیلم را می دیدید به چه کسانی فکر میکردید؟ فکر میکردم شهدای هسته ای را بگویند اما همه یکصدا میگویند حاج قاسم! یک نفر هم دستش را از آن عقب بالا میاورد و میگوید شهید حججی... ماجرا این است که این نسل قهرمان میخواهد و این روزها که قهرمانش شده است حاج قاسم سلیمانی، هر قهرمانی او را بیاد قهرمان خودش می اندازد! این نسل قهرمان میخواهد مراقب باشیم قهرمان این روزهایش را از خاطرش پاک نکنیم... ف. حاجی وثوق @ghalamzann
استاد کم بودن و کوچک بودن و نگاهِ محدود داشتن را به روی همه آورد! همچون یک سیلی گوش نواز که به صورت آدم خواب مانده ای نواخته شود! «کسی با مردم بیمار و مضطر چین همدردی کرده است؟کسی رنج آنها را دیده است؟....» کسی ندیده بود و همدردی نکرده بود... در محدوده ی محدود نگاه های ما گاهی دو قدم آن طرفتر هم وجود ندارد چه رسد به چین، خاور دور، جایی که مردمانش با هر دین و آیین و مسلکی، این روزها در اضطرار و فشار و رنج به سر میبرند برایشان هشتگ زده ایم؟ نقاشی کشیده ایم؟ دعا کرده ایم؟ دعا کردن که خرجی ندارد چرا یادمان رفته است؟!... پی نوشت: جستجوهایم برای یافتن ابراز همدردی با مردم چین فقط به "مجیدمجیدی" رسید که برای آنها نامه نوشته است و از رنجش برای کودکان چینی گفته است و وعده داده است که برایشان فیلمی خواهد ساخت...دم ایشان گرم. ف. حاجی وثوق @ghalamzann
می آییم... و این آمدن ربطی به فساد اقتصادی برخی ندارد ربطی به ناکارآمدی برخی دیگر هم ندارد ربطی به سختی معیشت هم ندارد هیچ ربطی به سیاست بازی و جناح بندی هم ندارد می آییم چون باور داریم که حیات این خاک و این عقیده همواره به همین بودن های بی غل وغش وابسته بوده است، می آییم چون وامدار مکتبی هستیم که سالهاست احیایمان کرده است می آییم برای چهل و یکمین بار در چهلمین روز از گذاشتن داغی که هرگز سرد نخواهد شد می آییم... @ghalamzann
بیخود نیست جبهه ی دشمن تمام قد وارد عمل شده است، امسال متفاوت از همه ی نسل‌های دیگر بودند پرشور، فعال، موثر، آگاه، گویی پرچم حتی لحظه ای مجال افتادن نیافت! کافیست این چهل و یک بار رصد شود رشد و بالندگی و بلوغ، عجیب شتاب گرفته اند! @ghalamzann
امشب برای اولین بار مستند "عابدان کهنز" از تلویزیون پخش میشود روایت مسجدی که مصطفی صدرزاده، محمد آژند، سجاد عفتی و و و از آن فارغ التحصیل شده اند، این مستند را ببینیم تا یاد بگیریم چگونه یک مسجد می‌تواند زاینده باشد. پنج شنبه 24 بهمن ساعت 20 شبکه مستند @ghalamzann
زنان سرزمینم! دعا میکنم، آمینش را شما بگویید: بیایید این روز و شب ها از "مادر هستی" بخواهیم که عیدی ما را بازیافتن "هویت حقیقی" ما قرار دهد، همان هویتی که به این همه سرگردانی و ناآرامی و پراکندگی و تکثر، آرامش جاودان می‌دهد. آمین عیدتان مبارک @ghalamzann
@ghalamzann قبل تر به دختر ها گفته بودم باید یاد بگیرند مراسمات مسجد را اداره کنند خط ونشان کشیده بودند که ما سه سوته همه کار می‌کنیم و فقط به ما بسپارید! سن وسالی هم ندارند بین کودک بودن و نوجوان بودن هنوز نمی‌توان اسمشان را نوجوان گذاشت اما سرهای پرشوری دارند با کلی اعتماد به نفس و احساس توانمندی.... فاطمه بزرگتر بقیه است طوری از توانمندی هایش میگوید که انگار با یک کارگردان حرفه ای طرف هستی معتقد است یک‌شبه نمایش می‌نویسد و آماده میکند از روی صدای افراد، بازیگرانش را انتخاب می‌کند و نقش ها را تقسیم... خیلی وقت است اصرار دارد برای جمع کارشان را اجرا کنند از نظر من هم باید اجرا کنند حتی با همین آماتور بودن و آماده نبودن، اما بایسته های اجتماعی می‌گویند کار بچه ها باید کلاس لازم را برای جمع داشته باشد تا شأنیت مراسم حفظ شود! اما این مفاهیم و بایسته ها برای بچه ها قابل درک نیست دوره ام کرده اند که اجازه بدهید اجرا کنیم، هر قدر وعده ی آینده میدهم سودی ندارد فاطمه چندبار وسط اصرارهایش قهر میکند و آیناز ملتمسانه می‌خواهد که به گروهشان اعتماد کنیم... به گروهشان قول می‌دهم مراسمی مهیا کنم تا کارهایشان را اجرا کنند اما نمی پذیرند می‌گویند ما مراسم بچه گانه نمی‌خواهیم! قهر و لوس کردن هایشان به جایی نمیرسد بایسته های اجتماعی زورشان بیشتر است... ف. حاجی وثوق @ghalamzann
حمایت جمعی از هنرمندان از دکتر سعیدشعرباف به عنوان کاندیدای اصلح در مشهد👆 همچنین جمع زیادی از اقتصاددانان، اساتید دانشگاه و روحانیون نیز حمایت قطعی خود را از ایشان اعلام نمودند. @ghalamzann
صبح قبل از هفت ونیم بیرون میزنم، فکر میکردم برنامه سیما ساعت 8 شروع میشود، با یک حساب سرانگشتی اگر راس ساعت 8 می‌توانستم رای بدهم تا قبل از هشت وربع به محل کار می‌رسیدم و چنددقیقه قابل جبران بود، اول سری به مسجد میزنم تا یکی از اهالی را ببینم، دعای ندبه هنوز تمام نشده است چنددقیقه ای مسجد می مانم و ده دقیقه به هشت جلوی مدرسه میرسم فکر میکردم تیم رای گیری حتما آماده و منتظر اولین نفر هستند! اما برخلاف تصورم یک فضای به هم ریخته و بدون آمادگی، در حالیکه چند خانم و آقا شبیه پت ومت در راهروی مدرسه به چپ و راست می‌روند تا کارها را جفت وجور کنند، ساعت هشت شده و هنوز امکان رای دادن ایجاد نشده است به مسئول شعبه میگویم ساعت 8 است رای نمی‌گیرید؟ با تعجب که گویی توقع زیادی را مطرح کرده ام میگوید صبر داشته باشید! اینطور وقت ها گویی زمان به شدت جلو می‌رود و کار پیش نمی‌رود، شناسنامه وکارت ملی را روی میز میگذارم گویی با اینکار حس بهتری پیدا میکنم که مثلا یک مرحله از کار انجام شده است! اما همچنان خبری نیست یک خانم مسن کناری ایستاده است می‌گویم روی صندلی بنشینید هنوز آماده نیستند قبول نمی‌کند، دیرم شده است اما می‌دانم اگر بروم اداره لااقل تا ظهر که واحدسیار برای رای گیری بیاید طول می‌کشد و بعد باید در صف طولانی همکاران بایستم و... تیم شعبه همچنان در حال بدوبدو هستند خانم مسن آرام میگوید آمدم که اولین رای صندوق باشم میگویم باریکلا به شما مادر... میگوید دلم که پر است زندگیمان به سختی می‌گذرد پسرم در چابهار در گرماهای 50 درجه کار می‌کند و لقمه ای می‌آورد اجاره را دوبرابر کرده اند با سیلی صورتمان را سرخ کرده ایم اما به بچه ها گفتم اینها باعث نمی‌شوند که رای ندهم... گوشه چادرش را می‌کشد و چشمش را پاک میکند بعد می‌پرسد به چه کسانی رای بدهم که به درد مردم برسند... سوال سختی میپرسد اسم چندنفر را می‌گویم و در دل آرزو میکنم که کاش همینطور باشد که پیرزن می‌گوید... ساعت هشت و بیست دقیقه است که شناسنامه ام را از روی میز برمیدارند، مسئول شعبه به منشی می‌گوید که در سیستم ثبت کند آغاز رای گیری ساعت 8 صبح! ساعت هشت ونیم میرسم اداره و تازه میفهمم که برنامه ساعت 7 شروع شده است و باید برای جبران این یکساعت ونیم از دست رفته شتاب کنم حرف پیرزن هنوز در گوشم زنگ می‌زند! ف. حاجی وثوق @ghalamzann
@ghalamzann شنبه شب ها در مسجد دورهمی دارند، یک روحانی جوان که مسیرهای ارتباطی با نوجوانان را خوب می‌داند، برایشان صحبت می‌کند، شوخی می‌کند، خودش را همسن وسال آنها می‌کند و این میان خوب و بد را یادشان می‌دهد، بعد دعایی می‌خوانند و سینه ای می‌زنند و دست آخر دور هم می نشینند و شام ساده هیئت را می‌خورند و خوش می‌گذرانند و می‌روند... و مسجد کارش اگر فقط همین هم باشد، خانه ی خداست! از آن خانه ها که خدا نگاهش می‌کند و فرشتگان خدا دور واطرافش نگهبانی می‌دهند، خانه ی خدا به قدر خود خدا وسعت دارد، تنگ و محدود و کوچکش نکنیم. ف. حاجی وثوق @ghalamzann
استثنائا مخاطب این نوشته صرفا خداباوران هستند! قصد داشتم که از "کرونا" نه بنویسم نه حرفی بزنم چون آنقدر این روزها "کلیدواژه" شده است که گویی تکرار هزاران باره‌اش فقط رنجی مضاعف می‌گذارد و باری برنمی‌دارد اما رنج و فشاری که دوستان واطرافیانم تحمل میکنند باعث شد این صفحات نیز آلوده ی کرونا شوند. این روزها از آن روزهایی ست که دلت می خواهد گوش خودت را بگیری و بکشی و فریاد بزنی کجاست اندوخته های سالهای عمرت که به ظن خودت در باور خداپرستی وتوحید گذشته است! کجاست تکیه گاه هایی که در روزهای آرام و بی تنش از آنها سخن میگفتیم! کجاست قلب های مطمئنه ای که مدعی داشتن آنها بودیم کجاست خدایی که یک عمر از بودنش و داشتنش سخن گفتیم کجاست تجلی" ایمان"...این واژه نورانی که همه ی عمر تصور میکردیم وجودمان را پر کرده است! آیا این روزها همان بزنگاه های امتحان وآزمایش ما مدعیان نیست؟ آیا وقت محک زدن معرفت های نداشته مان فرا نرسیده است؟ آیا وقتش نرسیده که درآزمون دوگزینه ای "یقین" و "تردید" رصد شویم؟ این همه ترسی که به جانمان افتاده از کجا آمده است؟ وقتی ما را راهی این دنیا کردند کی وکجا تضمین کردند که درد و رنج و بیماری نخواهیم داشت؟ کی و کجا تضمین کردند که همه چیز در آسایش و راحتی خواهد گذشت؟ این همه بی قراری و انتظار برای داشتن روزهای آرام و بی دغدغه بر کدام مبنا استوار است؟ مگر نفرموده بود « َلقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فی‏ کَبَدٍ»... ما انسان را در رنج و زحمت آفریدیم چرا باورش نکردیم؟ چرا این سالها در سطح باورهایمان ماندیم و کاری برای باورهای قلبی نکردیم؟! امروز فارغ از شعار...فارغ از حرف های قشنگ و کلیشه های تریبونی...ترمز کنیم لطفا ترمز کنیم ...این حرکت پرشتاب غافلانه را متوقف کنیم...ایست کنیم... تکرار کنیم و با این تکرار اندیشه کنیم با آرامش بدون شتاب: من خالقی دارم که بیش از من دغدغه سرنوشت من را دارد من خالقی دارم که به من امید دارد به حرکت هایم به عکس العمل هایم به تپش های آرام یا مضطربانه قلبم...به نقشی که در هر صحنه ایفا میکنم به شکل عبورم از تک تک مراحل زندگی ام... او هنوز به من امید دارد تا با ترس هایم مقابله کنم و یادم نرود که او هست با قدرت ،با رحمت، با مهربانی، بی منت! او امید دارد به این موجود رشدنکرده ی پرادعا که سالها فرصت حرف زدن داشته و امروز که باید آزمونش را بدهد ، جا زده و آرام و قرار ندارد او امید دارد که همین روزها... در همین ناآرامی ها و اضطرارها ، من...منی که متوجه کوچکی هایم شده ام برگردم به سوی خودش و اعتراف کنم که هنوز مهیا نیستم و این تویی که باید دستم را بگیری و بزرگم کنی خیلی بزرگتر ازین روزهایی که به خطا بزرگ می بینمشان... و او خدایی کند و آرام کند اینهمه بی‌تابی را ف. حاجی وثوق @ghalamzann