#کرونا_ویروس
هر روز که آیت الکرسی و حمد میخوانیم
یادمان نرود که عده ای در خط مقدم
مشغول کارند
معبر می گشایند و ویروس خنثی میکنند تا راه همواره باز بماند،
در طول تاریخ بشر،
همیشه عده ای تخریب چی بوده اند
قدردان بوده ایم یا نبوده ایم
علی ایحال دعایشان کنیم...
@ghalamzann
باران صدای پای اجابت است...
دارد ناز می کند
تو نیاز کن!
مشهد 13 اسفند 98
@ghalamzann
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سردار_دلها
میزان فرصتی که در "بحران" ها وجود دارد،
در خود "فرصت" ها نیست!
به شرطی که نترسیم... که نترسانیم...
#به_یاری_خداوند_کرونا_را_شکست_میدهیم
@ghalamzann
زندگی جاریست
با قوت و استحکام...
هوالحی القیوم لاتاخذه سنه و لانوم❤️
مشهد مقدس 15 اسفند 98
@ghalamzann
کافیست اراده کند که باشی...
خواهی بود!
فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ...فَيَكُونُ
مشهد مقدس، کوه های دلاوران
16 اسفند 98
گل کوچکی که وسط بوته خار متولد شده است
@ghalamzann
@ghalamzann
#رسانه_ملی
#عصر_جدید
#بشیر_حسینی
#فمینیسم
دختر جوان روی صحته میآید،
چیدمان یک آشپزخانه را در صحنه
می بینیم، دختر در آشپزخانه سری به غذایش میزند، بشقابی را ها میکند و با دستمال پاک میکند،
بعد چند بشقاب را بر میدارد و به پشت سرش پرتاب میکند و بشقاب ها خرد میشوند،
دختر توپی را زیرپا میگیرد و شروع به حرکات نمایشی با توپ میکند،
صدای جیغ و هورای جمعیت بلند میشود،
احسان علیخانی اووووو پرهیجانی میگوید، جمعیت بلند میشود و هرچهارداور چراغشان را روشن میکنند
و عجیب اینکه کار این دختر جوان نسبت به کارهای محیرالعقولی که در عصرجدید اجرا میشود کاملا معمولی است، اما با سرعت همه امتیاز را میگیرد، گویی شکستن بشقاب ها به دل همه نشسته است!
قرار نیست از تحجر بگوییم و قرار هم نیست ژست انتلکتوئلی بگیریم،
می خواهم از یک واقعیت تلخ به جا مانده از سالهای دور بگویم
واقعیتی که معلول دوره هایی ست که مردها ظالم بودند و زن ها توسری خور،
و کم کمک زن ها عقده های سالهای گذشته را گشودند و عواقبش شد از هم پاشیدگی خانواده ها و احقاق حقوق از دست رفته و چه و چه،
کاری با مرور این قصه ندارم
اما امروز به عنوان یک فرد از جامعه ای که قرار است به رشد برسد و مدینه فاضله باشد. متوقعم،
از جامعه فرهنگی کشورم متوقعم
از رسانه ملی کشورم متوقعم
از داوری که استاد سواد رسانه است متوقعم
از برنامه ای که اتاق فکر دارد و شورای محتوایی، متوقعم
از ناظران پخش برنامه متوقعم
و این توقع زیادی نیست!
آیا هنوز قرار است بساط عقده گشایی ها باز بمانند؟
آیا اینهمه زن سالاری غلط در خانواده های غالب جامعه، هنوز دل آدمها را آرام نکرده است که اینهمه ذوق زدگی غلوآمیز از خودشان نشان میدهند؟
چرا به سکینت نمیرسیم؟ چرا همچنان در پی آن هستیم که بگوییم زنان ما درحصار آشپزخانه به تنگ آمده اند؟!
چرا کسی اعتراض نکرد؟ چرا جوزده میشویم؟ چرا کسی فریاد نکشید که دخترم! ورزش هیچ تناقضی با خانه و خانه داری ندارد و خداوند برای تو رشد وتعالی در همه وجوه را مقدر نموده است، چرا نمیتوانیم به نسل جوان بگوییم که اینها میتوانند در کنار هم باشند، چرا بلد نیستیم این بغض مانده در وجود این نسل را حلاوت ببخشیم؟!
آیا علت این رفتارهای نامتعادل در "صف" جامعه، این نیست که در "ستاد" ، مبنا و قوت و استحکام وجود ندارد؟؟!...
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
غمگین نباش
ای دل تاول نشان که باز
میآید از پس
_"چه خبر؟"ها
+"سلامتی.. "!
@ghalamzann
@ghalamzann
#کروناویروس
#خانه_شهید
اول صبح است که زنگ خانه را میزنند، از آنجایی که طبقه بالا پدرومادر شهید زندگی میکنند و عادت کرده ایم که زیاد زنگشان را بزنند و طبیعتا گاهی هم اشتباهی زنگ ما را بزنند، از بیوقت بودنش تعجب نمیکنم...
داخل پرانتز : هرکسی کاری دارد و نیازی، زنگ طبقه بالا را میزند، ارباب رجوع کمی بیش از اندازه زیاد است، هیچکس هم دست خالی نمیرود
این را از آنجایی میگویم که لابد روی باز دیده اند که وقت و بیوقت زنگ طبقه بالا را میزنند!
دگمه آیفون را که میزنم میگوید کارگر است و آب میخواهد، معمولا این ساعت رفتگرها زنگ خانه را میزدند برای صبحانه و هربار بدون منت سینی صبحانه از طبقه بالا میآمد و قوت ابتدای روزشان میشد و باز داخل پرانتز که اگر در کوچه های دیگر صبحانه را همسایه ها نوبتی به رفتگر محله میدهند، اینجا نوبت به کسی نمیرسد، کلا سندش ششدانگ به نام پدرومادر شهید است،
از یخچال آب سرد در لیوان میریزم، لیوان را در سینی میگذارم
وسواس های کرونایی این روزها میگویند که لیوان یکبار مصرف بگذارم،
اصلا در را باز کنم؟ یا منتظر بمانم زنگ طبقه بالا را بزند،
تصویر پدر شهید که لنگ لنگان پله ها را بی منت پایین میآید برایم زنده میشود،
لیوان شیشه ای را داخل سینی میگذارم
شاید بیشتر تشنه باشد،
شیشه آب را به دست دیگر میگیرم
وسواس کرونایی میگوید در شیشه را باز کن تا مجبور نشوی شیشه را بدستش بدهی
شیشه را بدون در به دست راست و سینی را با لیوان آب داخلش در دست چپ میگیرم و با احتیاط در را باز میکنم
سینی را مقابلش میگیرم. میخندد و میگوید نه آب برای اینها میخواستم،
یک کتری کاملا سیاه شده و یک بطری پلاستیکی نوشابه که کاملا کدر شده است مقابلم میگیرد،
وسواس کرونایی میگوید این دو ظرف کاملا کثیف را که نمیشود داخل خانه برد،
و مادر شهید را تصور میکنم که با زانودردش کتری و بطری را شسته و آب کرده و تحویل میدهد...
طبقه بالا نور دارد
این را از همان روز اول که دیدم دانستم طبقه بالا شهید زندگی میکند
و حضورش هربار حس میشود
به تعداد دفعاتی که زنگ خانه در روز به صدا درمیآید...
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann