سلام و درود خدا بر شما
فرزندان موسیبنجعفر علیهالسلام
(روستای مصفای زیارت - مهر ۱۴۰۳)
@ghalamzann
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دل من تنگ شده
کوله را بردارم
مختصر نان و پنیری با خود
دل به دریا بزنم
در دل جنگل سر سبز شمال
چشمه بی واسطه با ابر سخن می گوید...
(۳ مهر ۱۴۰۳)
@ghalamzann
هدایت شده از عجم علوی | مهدی مولایی
به آن پیرمرد صلحطلب بگویید شما و دوستانتان از اول هم در برابر صهیونیسم سلاحی در دست نداشتید که حالا بخواهید زمینش بگذارید؛ و از زبان ما اگر حرف میزنی، پس اگر سلاحهایمان را بگیرید با دستان خالی، با دندان و چنگ و سنگ همچنان مبارزه خواهیم کرد تا قلع غدههای سرطانی جهان. و به آن دیپلمات فرنگرفته و سیاستخوانده که در لباس مسئول جمهوری اسلامی، به دروغ جملات رئیسجمهور را تکذیب کرد و بعد صوت جلسه بیرون آمد و حیثیت نظام رفت، بگویید که چند واحد درس «صداقت» را در تونلها و زیرزمینهای بیآفتاب مقاومت، زیر دست آن سید بزرگواری که گفت «من متعلق به مکتبی هستم که دروغ را حتی در جنگ روانی هم مفید نمیداند» بخواند و بیاموزد و اعتماد ملت به اظهارات نظام را خدشهدارتر نکند.
هدایت شده از عجم علوی | مهدی مولایی
ضاحیه چقدر شبیه ورزقان شده سید.
ضاحیه چقدر مهآلود شده. ضاحیه چقدر پنهانکار. همه دنبال شمایند آقای من. خبرنگارها دنبالتان میگردند. تلفنها شماره محافظان و همراهانتان را میگیرند. مردم دست به دعا برداشتهاند. علما بر سجادهها نشستهاند. در حرمها ختم صلوات گرفتهاند باز. چندساعت است که مدام کانالهای خبری را اسکرول میکنیم؛ گاه به تایید، گاه به تکذیب. شما گمشدهاید آقاسید و چشمان ما به دنبال ردی از وجود نازینتان. شب شده سید. ضاحیه تاریک است. ضاحیه شبها شیعهکش است. زنان شیعه بغض کردهاند؛ مردانی که دل خودشان هم قرص نیست، دندان میسایند که «چیزی نیست؛ ان شاءالله پیدایش میشود». ما تاب گم شدن سید دیگری را باز نداریم. از دل تاریکی بیا و مقابل دوربینها ظاهر شو و بگو هستم، اینجایم و تا آخرش باقی خواهم ماند. بیا و باز روی کاغد کوچکی «قطعا ننتصر» بنویس و پایش را امضا کن. شما چراغ دلهای زخمخورده شرقیمردمان جنگزدهاید آقای من. کجایی سید زخمخردهها. حاجآقا هارداسان؟
«مهدی مولایی»
May 11
هدایت شده از عجم علوی | مهدی مولایی
میبینید آقا سید؟ ما تازهجوانهای مقاومت چهزود آبدیده شدهایم. چهزود پخته شدهایم. نسلهای پیش از ما هیچیک بهسن ما که بودند اینهمه داغ بزرگان و زعمای خود را ندیده بودند. اینقدر بیپشت نشدهبودند. داغ بر داغ؛ حزن بر حزن. اصلا شما که جبهه و جنگ دیدهاید بگویید؛ این همه داغ بزرگ دیدن برای جوانهای تازهرسته کمی زیاد نیست آقا؟ میبینید آقا سید؟ چطور امالبنینوار هیچ سراغ از عباسهایمان نگرفتیم اصلا. گفتند سردارهای ایرانی... سردارفلانی... گفتیم فقط از سید بگو. از سید چهخبر. میبینید آقا سید؟ خبرها میگویند از عصر روز واقعه تا صبح فردا، هشتاد بمب یکتنی روی ساختمان، روی پیکرت ریختهاند. زبانم لال بلاتشبیه انگار کن که دهاسب تازهنعل بر پیکری تاخته. یعنی هیچ نماندهای. خاک ضاحیه شدهای. زیر پای مستضعفان. خاک ضاحیه بر سر ما آقا سید. خاک بر سر ما اگر خاک بر چهره کافران تیغکش نپاشیم و رسوایشان نکنیم. ما هم جای پسران خودت؛ ما هم جای هادی و زینبات. که قصاص خون پدرهای طایفه بر فرزندان است. خیالتان تخت آقا سید؛ تازهجوانهای مقاومت، این پختگان در کورهٔ حوادث منطقه، هوای خط زرد حزبالله را دارند تا همیشه. حزب، زینپس یادگار توست و عزیز قلب ما. هوای «سیدنا القائد» را هم. سینه شما که رفت، سینههای ما سپر اوست. و سپر مستضعفان. غرغرهای جوانانهمان را نبین؛ از بهت سوگ شما که درآییم، خودمان را جمع و جور میکنیم و باز به إذنالله قامت راست میکنیم به ادامه مسیر. ما باز ادامه میدهیم آقا سید؛ و موعد دیدار دوبارهمان، صبح روز رجعت بر سایه رکن یمانی کعبه.
«مهدی مولایی»