#فرصت_ها
#ظرفیت_ها
مثل اسفند روی آتش است
بند نمیشود دخترک کلاس پنجمی من!
هر لحظه پیام میدهد و پیشنهادی و درخواستی،
به تلفن های مداومش بیشتر اوقات پاسخ نمیدهم
و خودش میداند که باید پیام بدهد و
نمیشود که روزی چندبار زنگ بزند
پر از طرح و پیشنهاد است پر از ایده...
اصلا طرح جشنواره کتاب محله از خودش بود
در یکی از پیاده روی های دخترانه ایده اش را داد
دوست داشتنی وخوش خنده است
با پیام هایش کلی میخندد و میخندم
تاکنون پای پدرومادرش به مسجد نرسیده است
اما خودش در را ببندی از پنجره میاید
پیام هایش مرتب با پیشنهاد است
امروز بریم پارک؟
میشه دسته جمعی بریم دوچرخه سواری؟
میشه نمایش اجرا کنیم؟
گروه سرود داشته باشیم؟
مسابقه بذاریم؟
بچه هارو خبر کنم برای جلسه؟...
سماجت وعجله اش هم زیاد است
چندبار گفته ام که توشش ماهه به دنیا آمده ای
رفته از مادرش پرسیده
و مطمئن شده که 9 ماهه به دنیا آمده است!
شیرین است آن قدر که دلت برایش تنگ میشود
چندباری سوارشان کرده ام و بقول خودش ویراژ رفته ایم
اصرار دارد که تکرارش کنیم
امروز گفتم تو باید مسئول روابط عمومی محله بشوی
ریسه میرود و میگوید موافقم!
شنیده است که اهل نوشتن هستم
شروع به نوشتن کرده و دارد کتاب مینویسد!
خاطرات محله و مسجد را سرجمع کرده
که کتابش کند
هی میآورد و میخواند و رفع اشکال میکند...
صدایش میکنم خانم نویسنده...دلش غنج میرود
چندروزیست که سودای بازیگری دارد
امید دارد که معرفی اش کنم تا در برنامه های تلویزیون بیاید واجرا کند
نمیداند که چقدر همیشه مقاومت کرده ام
برای هر کودک ونوجوانی که خواسته وارد این فضا شود!
دخترک کلاس پنجمی من
یکی از #ظرفیت های ناب محله است
و چقدر زیادند این ظرفیت ها
اگر به هوش باشیم و #فرصت ها را برای یافتن
و رشد دادنشان از دست ندهیم...
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
#نقاب_های_ما
از بهترین خاطراتم تدریس است که چندسال قبل در یک دبستان دخترانه بخت یارم بود تا زمان فراغت را در کلاس مهارت های زندگی با بچه ها باشم
تجربه های شیرین آن روزها را هنوز میشود مزمزه کرد و یادش لبخند و انرژی مثبت میآورد،
القصه به یاد دارم که روزی در کلاس با بچه ها یک بازی کردیم که نتایج جالبی داشت
بازی به این شکل بود که سوالاتی میپرسیدم و نوع پاسخ به هر سوال کودک را به مرحله ای متفاوت میبرد،
سوالات در مورد یک اردو بود
که میخواهیم برویم و مراحل مختلف را چگونه اجرا کنیم،
سوالی که چالش ایجاد کرد این بود که خوراکی با خود چه میآورید؟!
گزینه ها جذاب بودند
چیپس و پفک، ساندویچ کالباس و نوشابه..
گزینه آخر نان و پنیر بود!
هر گزینه به مرحله متفاوتی وارد میشد،
عجیب این بود که بچه های دوم دبستان نان و پنیر را انتخاب میکردند!!
میدانستم که چقدر دلشان گزینه های دیگر را میخواهد اما فضای مثبت خانواده ها و مدرسه ای که بر اصول تربیتی استوار بود اجازه نمیداد بچه ها خودشان باشند،
مدام میپرسیدم بچه ها ساندویچ کالباس؟ پفک؟
اما انتخابشان نان و پنیر بود
نوبت رسید به یکی که زبل تر بود
یواش گفت ساندویچ کالباس...
بچه ها هو کردند و خانوم وای وای!
دخترک بیچاره گفت فقط میخوام بدونم مرحله بعدش چیه!
گفتم بچه ها اشکالی نداره
هرکسی هرچی دوست داره باید بگه...
این ماجرا گذشت
اما همیشه یادم ماند که ما عموما طوری تربیت میشویم و تربیت میکنیم که نمیتوانیم خودمان باشیم
اگر خودمان باشیم هو میشویم
و این نقاب ها مارا به سمت نفاق پیش میبرند
اجازه بدهیم و جسارت داشته باشیم
بچه ها خودشان باشند
تمرین آزاداندیشی باید از کودکی شروع شود.
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
#قربانی_ماه_صفر
همراهان گرامی
در آغاز ماه صفر هستیم
از آنجا که صدقه برای دفع بلایا و آفات در این ماه بسیار توصیه شده است،
قرار است صدقات جمع آوری شده درقالب قربانی به ثمر بنشیند.
مطابق معمول گوشت قربانی های انجام شده بین نیازمندان توزیع خواهد شد.
شما میتوانید به هر میزان که بخواهید در انجام قربانی سهیم باشید.
لطفا در صورت تمایل اطلاع دهید.
@ghalamzann
#خواهران_مجازی
گل سرهای دست ساز رنگارنگ روز دختر یادتان هست؟
جامدادی های نمدی عیدغدیر را چطور؟
و کارهای قشنگ و دلبرانه مناسبتهای دیگر؟!...
امشب هم آمدند
کنار لوازم التحریری که خریده اند
گل سرهای زیبا هم بافته اند
تا وقت تحویل به کودکان نیازمند،
دل دختربچه ها غنج برود
و صورتشان گل بیندازد،
دوتاخواهرند
اسمشان را هم نمیدانم
هدیه فضای مجازی اند
مهربان هنرمند باسلیقه
داخل بسته ها پول هم گذاشته اند
میگویند برای قربانی ماه صفر...
فکر همه چیز را کرده اند
چه بندگان خوب و حواس جمعی دارد خدا❤️
@ghalamzann
#اسباب_بازی
پیام داده که دخترهایم اسباب بازی میخواهند،
میروند در کوچه بازی میکنند و اسباب بازی می بینند
میآیند خانه گریه میکنند
شوهرم هرچقدر کار کند به کرایه و خرج خانه هم نمیرسد،
راست میگوید
خانه کوچکشان آخرهای "پنجتن" است
خانه که نگویم
سقفی دارد و دیواری...
و فقط اینها نیستند
خانواده محمدی هم در انتهای طبرسی شمالی،بچه هایشان چیزی برای بازی ندارند
و خانواده های دیگر...
🔹چقدر اسباب بازی انباشته و بدون استفاده در اتاق های کودکانمان هست؟
همت کنیم
بچه ها را بگذاریم انتخاب کنند
و از اسباب بازیهایشان ببخشند
باور کنیم بهره تربیتی این حرکت
اول برای فرزندان خودمان خواهد بود🌸
منتظر اسباب بازیهای اضافه شما هستیم.
لطفا مادرانه عمل کنیم:
☘️هدیه باید تمیز باشد و کهنه و خراب نباشد.
@ghalamzann
چشم مي بندم، نبايد جاده سرگرمم كند
چند كوه و آبشار ساده سرگرمم كند
راه را در شهرهاي پرخيابان گم كنم
يا دهي آرام و دورافتاده سرگرمم كند
هم نبايد كنج مسجدهاي دنج بين راه
سجده سرگرمم كند، سجاده سرگرمم كند
دل به راهي داده ام چون رود و شرمم باد اگر
بركه اي كه دل به ماهي داده سرگرمم كند
مي رمم -چون آهوان از مردمان- ترسيده ام
چشم آهويي كنار جاده سرگرمم كند
#محمد_مهدی_سیار
@ghalamzann
#نوجوانی
قرار است یک پویش برای همسن و سالانشان
راه بیندازند
نشسته و دارد پوستر طراحی میکند
این وسط هی میپرسد و نظر میگیرد
به اسم و متن فراخوان که میرسد نظرسنجی میکند
چند پیشنهاد میدهم
برای چندتایش غر میزند
آخری را میگویم و برای پیشنهادم کلاس! میگذارم که مثلا اسم فلان مستند و فلان برنامه را انتخاب کرده ام و حقوق مادی و معنوی اش را پرداخته اند!
حساب کار دستش میآید و آخری را قبول میکند
میگویم حقوق مادی و معنوی فراموش نشود، وانمود میکند نشنیده است!
برای متن وسواسش بیشتر میشود
باز چند پیشنهاد میدهم و تلاش میکنم طوری که دوست دارم بشود،
خیلی جدی نگاهم میکند و قاطعانه میگوید
شما دارید فضای کار را تغییر میدهید
این فضا تصویب شده است و تغییرش نمیدهیم سعی کنید طبق همین فضا متن را بگویید!!
تسلیم میشوم و طبق فضای انتخابی شان
متن را میگویم!
کی اینهمه بزرگ شده اند این نسل که دلت برای سواد و بصیرتشان غنج میرود...
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
#بسیج_ما_بسیج_اونا
🌿 چند دفعه به محسن گفتم: «بیا تو بسیج ناحیه ما!» سرسری برخورد میکرد. وقتی دید زیاد پافشاری میکنم، جلویم ایستاد و گفت: «ممد ناصحی، بسیج ما و بسیج اونا نداریم! باید کار و عملت بسیجی باشه. اگر تونستی کتابی رو ترویج کنی که با اون زندگی حتی یه نفر رو متحول کنه، یعنی راه بسیج رو خوب فهمیدی!»
#شهید_محسن_حججی
@ghalamzann
#روز_نوشت
مدیر مدرسه تغییر کرده است
در بدو ورود برای خیرمقدم و آشنایی خدمتشان رفته بودم
و از اهمیت همراهی مسجد و مدرسه در محله سخن ها گفته بودم
چندباری هم تلفنی گفتگوهایی کرده بودیم
و قول هایی داده بودند
هفته دفاع که شروع شد چندباری تماس گرفتند
و خواستند که از پایگاه مسجد بروند و مدرسه را برایشان به مناسبت هفته دفاع تزئین کنند
عرض کردم این مساله به بنده مرتبط نیست
اما این شماره و این مسئول پایگاه
خودتان هماهنگ کنید و البته پیگیری هایی هم کردم
باز تماس میگرفتند که از اداره قرار است بازدید کنند بگویید بیایند!
و حتی یکبار نگفتند که بیایید به خاطر حال و هوای بچه ها این کار را بکنید،
دل نگرانی برای بازرسین اداره ، منجر به تماس های پی در پی شده بود
و من همچنان کاره ای نبودم که اگر بودم هم قطعا به این دست نگرانی ها توجهی نمیکردم،
القصه امروز رفتم خدمتشان تا درخواست کتبی برای قرارهای گذاشته شده را تقدیم کنم
تا همراهی کنند که یک روز عصر بتوانیم
دخترهای محله را ببریم
در حیاط مدرسه بازی کنند و در فضایی امن مسابقه بدهند و شاد باشند
مدت زیادی بنده را در سالن مدرسه نگه داشتند-شاید باید ادب میشدم-
عرض کردم مرخصی ساعتی گرفته ام
و فرصتم کم است
سرانجام بارخاص دادند و رسیدم خدمتشان
و عرض ادب فراوان و تقدیم درخواست کتبی،
نگاهی به کاغذ کردند و کنارش گذاشتند
بعد گفتند دلخورند که بچه های پایگاه کاری برایشان نکرده اند
گفتند توقع داشته اند اما توجهی نشده است
گفتند بعید است با آمدن بچه ها برای عصر موافقت شود
عرض کردم قبل از شما این کار را کرده بودیم
همچنان رنجیده و ناراحت فرمودند به هر حال بعید است
برایشان از اهمیت موضوع گفتم
ازینکه این دخترها بچه های همین مدرسه هستند
به جای فضای ناامن بوستان بیایند اینجا
تحت نظر مربی یک روز بازی داشته باشند
ازینکه مسئولیت همه چیز را خودمان به عهده
می گیریم
ازینکه چقدر این بچه ها همراه شده اند و چقدر زمینه برای تداوم مسیر مهیاست
در تمام طول صحبتم با نگاهی سرد و بیروح همراهی کردند
و گاهی لبخندی تلخ و دیگر هیچ...
از نوشتن های بچه هایشان گفتم ازینکه چقدر کتابخوان شده اند
ازینکه به مسجد میایند ازینکه چقدر مشتاق هستند
گوش کردند و گفتند صحبت میکنند
اما بعید میدانند...
مدرسه را ترک کردم در حالیکه کلمات مربی و تربیت و مدرسه
همچنان سراسیمه در ذهنم بالا و پایین میروند
و دچار بن بست شده ام
بازرسی ، چیدمانِ دفاع مقدس ، ارزشیابی اداره ، ترفیع و دیگر هیچ!
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
اربعین رفته ها این روزها را خوب میفهمند
روزهایی که بغضی مستدام میآید و میماند،
حس عجیبی دارند این روزها،
نفس کشیدن چای خوردن راه رفتن و هرچیز ساده دیگری تو را به یاد چیزی می اندازد که امسال نداری اش...
حکما حکمتی دارد هرچیز
و حتی این محرومیت عظیم،
حال که نرفتن سهم ماست به یاد بیاوریم که این روزها باید بلیط میخریدیم
دینار تهیه میکردیم
خرج سفر میدادیم
و حال اینهارا نداریم
و امتحانی بزرگ در پیش،
فصل سرما با سرعت دارد از راه میرسد
خیلی ها #بخاری ندارند
و همین خیلی ها بعضی هایشان #یخچال هم ندارند
نمیگویم به قدر خرج سفر اربعین
اما میشود به قدر کرایه ماشینی که از شلمچه یا مهران تا نجف میرساندمان
به نیازمندی برسانیم
تا خانه سردش گرم شود و یخچال سوخته اش تعمیر،
#ما_ملت_امام_حسینیم
و امکان حسینی شدن را هر لحظه میسازیم🌷
اگر میتوانید در این حرکت بزرگ همراهمان شوید لطفا اطلاع دهید.
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
جلوی گریه را نگیرید
بگذارید هروقت اشک به چشمتان میآید
جاری شود
بگذارید هروقت بغض در گلویتان گره میخورد، بترکد و راحت شود
جلوی گریه را نباید گرفت
گریه اگر مهار شود دلتان را کدورت برمیدارد
نترسید ازینکه فکر کنند افسردگی دارید
یا مشکلی در زندگیتان هست
نترسید ازینکه فکر کنند زودرنج هستید
یا بلد نیستید اشکتان را مهار کنید
گریه در هر شبانه روز سهم شماست
و اگر فنجان اشک سهمیه شما با اشکهای مقدس
پر نشود با اشک های کودکانه پرخواهد شد
چشم هایتان را رها کنید
گریه کردن شرم ندارد
زن و مرد هم ندارد
خاصه این روزها
که حسرت ها و محرومیت ها
نرفتن ها و ماندن ها
هر روز بغض میآورند
و دلتان هر لحظه گریه میخواهد
راحتش بگذارید
اگر گریه نکنید عادت میکنید به گریه نکردن
آن وقت دلتان دیگر دل نمیشود...
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann