eitaa logo
🦋جِبْههِ فَرْهَنگیْ صِرْاٰطُ‌ الوِلآیَة🦋
419 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
715 ویدیو
120 فایل
🔸 #شهادت را به بها میدهند نه به بهانه... 🔺 🔻 📣🇮🇷کانال ارتباطی و اطلاع رسانی پایگاه مقاومت بسیج و هِيئَتِ فَرهَنگی مَذهَبیِ حَضْرَتِ قَمَربَنی هٰاشِم(عَلَيهِ السَلٰامْ) چمگردان🇮🇷 🔺 🔶 🔻 ✔️ارتباط با ادمین : 🆔 @alin_313 🆔 @abdo_zahra313
مشاهده در ایتا
دانلود
••• ◼️ ۲۹ جمادی‌الثانی سالروز شهادت حضرت سلام الله علیها جناب امّ کلثوم علیها السلام چهار ماه پس از بازگشت از کربلا به مدینه از دنیا رفتند. (۱) ◼️حضرت ام کلثوم سلام الله علیها پدرشان امیرالمومنین علیه السلام و مادرشان حضرت صدیقه طاهره فاطمه زهرا سلام الله علیها می‌باشد. ◼️امیرالمومنین علیه السلام آن مخدره را به عون بن جعفر طیار تزویج نمودند و آنچه در مورد ازدواج ام کلثوم با غیر از عون بن جعفر نقل شده از بافته های مخالفین است. ◼️حضرت ام کلثوم در واقعه جانسوز کربلا حضور داشتند و بعد از شهادت امام حسین علیه السلام در کنار خواهرش حضرت زینب سلام الله علیها از بانوان و یتیمان محافظت مینمود و اشعار آن حضرت در فراق برادر در کربلا مشهور و جانسوز است. ◼️سرانجام بعد از چهار ماه از ورود به مدینه با دلی پر از غم و اندوه در مصائب کربلا به شهادت رسید. 📚 وقایع الشهور ص 110 📚 بحار الأنوار : ﺝ 42، ﺹ 74. 📚ریاحین الشریعة : ج 3 ـ ص 256 ـ 244. 📚العقیلة علیها السلام و الفواطم : ص 75. 📚تذکرة الخواص : ص 288. 📚 اعیان الشیعة : ج 3، ص 484. و ... 👇👇 ┏━━━ 🍃 🌷 ♻️ 🔰 🌷 🍃 ━━━┓ 🦋جِبْههِ فَرْهَنگیْ صِرْاٰطُ‌ الوِلآیَة🦋 🆔 @ghamar_p ┗━━━ 🍃 🌷 ♻️ 🔰 🌷 🍃 ━━━┛
او با یتیمان مثل بابا مهربان بود اهل زمین امّا مقیم آسمان بود از سیره ی او میتوان این جمله را گفت: خاکی ترین سردار تاریخ جهان بود 🔸شاعر مرتضی عابدینی 👇👇 ┏━━━ 🍃 🌷 ♻️ 🔰 🌷 🍃 ━━━┓ 🦋جِبْههِ فَرْهَنگیْ صِرْاٰطُ‌ الوِلآیَة🦋 🆔 @ghamar_p ┗━━━ 🍃 🌷 ♻️ 🔰 🌷 🍃 ━━━┛
🌀 ۱۲ روز مانده تا شروع مراسم معنوی اعتکاف 🗓 ۲۵ دی الـــــی ۲۷ دی ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ 🇮🇷پایگاه مقاومت بسیج حضرت قمربنی هاشم(علیه السلام)🇮🇷 🆔 @ghamar_p
.[]. "این آیه جواب خیلی از دوستان ابراهیم را می دهد.بارها از او می پرسیدند که تو اینقدر برای دیگران خرج می کنی مگر سر گنج نشسته ای؟این همه پول از کجا می آوری!؟ خدای خوب ابراهیم جوابشان را می دهد: هرکس که برای خدا پول خرج کند خدا مضاعفش می کند.انفاق در راه خدا، اموال را بیشتر می کند. "مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ ۗ وَاللَّهُ يُضَاعِفُ لِمَنْ يَشَاءُ ۗ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ" کسانی که اموال خود را در راه خدا انفاق می کنند ،همانند بذری هستند که هفت خوشه برویاند.که در هر خوشه ،یکصد دانه باشد. وخداوند آن را برای هرکس بخواهد (وشایسته باشد)،دویا چند برابر می کند.ولطف خدا گسترده ، و او (به همه چیز )داناست .(بقره/۲۶۱") 👇👇 ┏━━━ 🍃 🌷 ♻️ 🔰 🌷 🍃 ━━━┓ 🦋جِبْههِ فَرْهَنگیْ صِرْاٰطُ‌ الوِلآیَة🦋 🆔 @ghamar_p ┗━━━ 🍃 🌷 ♻️ 🔰 🌷 🍃 ━━━┛
8.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☑️پاسخ رهبر انقلاب به کسانی که میگویند با حوادث اخیر منطقه، خون شهدای مدافع حرم به هدر رفت؛ حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: اگر این جان‌ها نمی‌رفتند و این مبارزه انجام نمی‌گرفت، امروز خبری از اعتاب مقدس و کربلا و نجف و زینبیه نبود. 👇👇 ┏━━━ 🍃 🌷 ♻️ 🔰 🌷 🍃 ━━━┓ 🦋جِبْههِ فَرْهَنگیْ صِرْاٰطُ‌ الوِلآیَة🦋 🆔 @ghamar_p ┗━━━ 🍃 🌷 ♻️ 🔰 🌷 🍃 ━━━┛
- ‏شهرُالله الأصب یعنی چه؟ یعنی آنقدر در این ماه به شما ثواب عطا میکند که چشم و گوش کسی ندیده و نشنیده و به قلب کسی هم خطور نکرده دلهاتون را آماده پذیرایی از این ماه با عظمت کردید؟ 👇👇 ┏━━━ 🍃 🌷 ♻️ 🔰 🌷 🍃 ━━━┓ 🦋جِبْههِ فَرْهَنگیْ صِرْاٰطُ‌ الوِلآیَة🦋 🆔 @ghamar_p ┗━━━ 🍃 🌷 ♻️ 🔰 🌷 🍃 ━━━┛
یک عمر شهیـد بود و، دل باخته بود بردشمن و نفس خویشتن تاخته بود از پـیـکــر سـوخـتـه، نـبـودش بـاکـی او سوخته‌ای بود که خودساخته بود 👇👇 ┏━━━ 🍃 🌷 ♻️ 🔰 🌷 🍃 ━━━┓ 🦋جِبْههِ فَرْهَنگیْ صِرْاٰطُ‌ الوِلآیَة🦋 🆔 @ghamar_p ┗━━━ 🍃 🌷 ♻️ 🔰 🌷 🍃 ━━━┛
🔰امام محمد باقر(علیه‌‌السلام) 🔹️تِسْعُ خِصالٍ خَصَّ اللّه ُ بِها رُسُلَهُ فَاْمتَحِنُوا أنفُسَكُمْ فَإنْ كانت فَيكُمْ فَاحْمَدُوا اللّه َ تَعالى عَلَيْها فاْسَاَلُوُهُ فِيْها، وَ هُمُ: اليَقينُ وَ القَناعَةُ وَ الصَّبْرُ وَ الشُّكْرُ وَ الحِلْمُ وَ حُسْنُ الخُلْقِ وَ السَّخاءُ وَ الشَّجاعَةُ وَ التَّنَزُّهُ. 🔸️نه ویژگی است که خداوند آن‌ها را از ویژگی‌های پیامبران خود قرار داده است. پس خودتان را بیازمایید و ببینید اگر آن‌ها را دارید، خدا را حمد و ستایش کنید و اگر ندارید از او بخواهید. آن ویژگی‌ها عبارتند از: یقین، قناعت، صبر، شکر، حلم، حسن خلق، سخاوت، شجاعت، پاکیزگی و پارسایی. 📚معدن الجواهر و رياضة الخواطر، ص 34. ✨️میلاد با سعادت امام محمد باقر(علیه‌السلام) و آغاز ماه پر خیر و برکت رجب المرجب را به شما بزرگواران تبریک و تهنیت عرض می‌کنیم. 👇👇 ┏━━━ 🍃 🌷 ♻️ 🔰 🌷 🍃 ━━━┓ 🦋جِبْههِ فَرْهَنگیْ صِرْاٰطُ‌ الوِلآیَة🦋 🆔 @ghamar_p ┗━━━ 🍃 🌷 ♻️ 🔰 🌷 🍃 ━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 🔥 حیفا (2) 🔥 ✍️نویسنده: محمدرضا حدادپور جهرمی 💥 قسمت هفتم 💥 🔺سه روز بعد... در حومه بغداد، حدفاصل پنج کیلومتری تا پایگاه نظامی آمریکا سه ایست و بازرسی قرار داشت که تماما توسط ارتش آمریکا کنترل و انجام میشد. تنها جایی از عراق بود که تمام حلقات ایست و بازرسی، توسط خود آمریکایی ها انجام میشد. از سه روز قبل تا آن روز، تیمِ رباب به عنوان تیم عملیات و پیشرو که ده نفر بودند، به همراه تیم ولید به عنوان تیم پشتیبانی یا سایه، که آنها هم ده نفر بودند به تدریج به بهانه های مختلف وارد حدفاصل یک کیلومتری پایگاه نظامی شده بودند. در آن یک کیلومتر، مملو از مغازه های مکانیکی و صافکاری بود که به خاطر جمعیت زیاد مراجعین به آنجا، آمریکا هم دلش میخواست آن منطقه را برای حفظ امنیت پایگاه خود خلوت کند و هم حریف آن جمعیت نمیشد و مجبور بود اینقدر بر آنها سخت بگیرد که خودشان بگذارند و بروند. رباب در پوشش یک بانویِ گاری‌دار حاضر شده بود که روی گاری‌اش میوه های پلاسیده و درجه چندم عرضه میکرد. در فاصله های معینی که قرار گذاشته بودند، نُه نفر نیروی خود را طوری چیدمان کرده بود که میتوانستند در یک لحظه جاده را ببندند و حدفاصلِ حلقه دوم و سوم ایست و بازرسی، قیامت به پا کنند. رباب آرام در گوشی‌اش با ولید صحبت میکرد. -امروز روز دهم هست که ابومجد را گرفتند. طبق اخبار و اطلاعاتمون باید امروز از پایگاه خارجش کنند. -ریسکش خیلی بالاست. مگر این که کسی که خبر آورده، دقیق گفته باشه. نگاه کن رباب! ببین از اذان صبح تا الان، چند تا ماشین از پایگاه خارج شده و رفته؟ چطوری میخوایم بفهمیم که کدومش حاملِ ابومجد هست؟ -ماشین حمل اُسرا متفاوته. یادت رفته؟ -یادم نرفته. اما ... نگرانم ... یه چیزایی با هم جور درنمیاد! -خودمم میدونم. اما ترجیح میدم اعتماد کنم. بذار ببینم! درست دارم میبینم؟ بالاخره ماشین ویژه حمل اُسرا اومد بیرون؟ -بذار ببینم! آره. در تیررسم هست. ازت خواهش میکنم مراقب خودت باش! موفق باشی دخترِ بانو حنانه! رباب با شنیدن این حرف، لبخند خاصی به لبش نشست. خط را عوض کرد و همین طور که اندکی گاری میوه ها را به طرف جاده میبرد، به تیمش گفت: «آماده عملیات! هدف تایید شد! آماده عملیات!» پوشیه ای که به صورت داشت را کمی پایین تر کشید که چشمانش خوب ببیند. که در گوشش یک نفر گفت: «هدف از نقطه اول رد شد.» رباب چرخ را نگه داشت. دو متر بیشتر تا جاده فاصله نداشت. دید سه ماشین مجهز و بزرگ در حال نزدیک شدن به او هستند. ماشین اول و ماشین سوم، مملو از سربازان آمریکایی به نظر میرسید و ماشین دوم، ماشین حمل اُسرا بود. در همین فکرها بود و با چشمش داشت همه جا را می‌پایید که در گوشش صدا آمد: «هدف از نقطه دوم و سوم هم عبور کرد.» رباب همین طور که میخواست دستش را به زیر میوه ها ببرد و کم کم اسلحه اش را بیرون بیاورد، ناگهان یک خانم باردار عراقی به همراه دو بچه اش آمدند تا میوه بخرند! رباب که دید الان دردسر بزرگی ایجاد میشود و جان آن خانواده به خطر می‌افتد، فورا به آن خانم گفت: «امروز کار نمیکنم. چیزی نمیفروشم. برید از اینجا! برید!» همان لحظه در گوشش گفتند: «هدف داره به شما نزدیک میشه. از نقطه چهار و پنج هم عبور کرد. ما پشت سرش هستیم.» آن زن عراقی اما دلش میوه میخواست. رو به رباب گفت: «باردارم. دلم سیب میخواهد. سیب های شما چقدر قرمز است.» رباب که داشت عصبی میشد، فورا همه پلاستیک سیب را برداشت و گذاشت در بغل زن و با عصبانیت گفت: «برو از اینجا! اینا همش واسه خودت! برو خواهر! برو!» فورا برگشت و نگاهی به طرف خودروها کرد. دید کمتر از صد متر با او فاصله دارند. که همان لحظه، بدبختی دوم در حال شکل گرفتن بود. چون بچه های شیطون آن زن، توپشان را یهو محکم شوت کردند. به طوری که توپ آنها به طرف جاده افتاد و تِلو تِلو از جاده هم گذشت و به آن طرف افتاد. یکی از بچه ها دوید که برود توپش را بردارد که رباب در یک ثانیه تصمیم گرفت اسلحه اش را بیرون بیاورد و به آنها نشان بدهد و گلنگدن را بکشد و بترسند و فرار کنند. همین کار را هم کرد. با عصبانیت، اسلحه اش را بیرون آورد و با فریاد گفت: «گفتم برو تا کار دستِ خودت و بچه هات ندادم!» ادامه... 👇
آن زن و بچه هایش تا چشمشان به اسلحه خورد، جیغ کشیدند و پا به فرار گذاشتند. با صدای جیغ آنها توجه همه به طرف آن زن و بچه هایش و نهایتا رباب جلب شد. چیزی که نباید اتفاق می افتاد. که در همان لحظه، رباب انگشتش را گذاشت روی گوش راستش و گفت: «آرپیجی! بزنش!» چند ثانیه بعد از این جمله، یک گلوله آرپیجی شلیک شد و ماشین اول رفت هوا و در مسیر برگشتش روی ماشین دوم فرود آمد. اینقدر زاویه درستی انتخاب کرده بود آن آرپیجی‌زن، که قشنگ به هدف خورد و حتی ماشین سوم با همان سرعتی که داشت، به عقبِ ماشین جلویی که خودروی حمل اُسرا بود و گفته بودند ابومجد در آن قرار دارد، کوبید! دو نفری که در ماشین اول بودند جزغاله شدند و اثری از آنها نماند. بقایای لاشه ماشین اول چنان به سقف خودروی حمل اُسرا خورد که راننده و کمک راننده در دم نفله شدند. رباب در گوشش گفت: «فقط پانزده ثانیه وقت داریم. الان میان. زود باشین بچه ها!» تا این را گفت، همه آن ده نفر، یک دایره آتش در اطراف آن دو خودرو ایجاد کردند و هر کسی بود و نبود را به گلوله بستند. رباب و افرادش دایره وار میچرخیدند و چنان حلقه آتشی ایجاد کرده بودند که ولید از بالا با دوربین اسلحه تک تیراندازش به آن صحنه نگاه میکرد و رباب را میدید که دارد چه آتشی برپا میکند. لبخند خاصی میزد و زیر لب برای رباب «لا حول ولا قوه الا بالله» میخواند و میگفت: «چه تربیت کردی بانو حنانه! ماشاءالله! خدا به داد من برسه با این شیرزن!» وقتی رباب مطمئن شد که همه به درک واصل شده اند، دستور قطع آتش داد و خودش به همراه دو نفر دیگر به طرف درِ خودروی حمل اُسرا رفتند. به مکافات آن در را باز کردند. چون بدنه اش ضد گلوله بود، اتفاق خاصی در داخلش نیفتاده بود. وقتی در باز شد، رباب با احتیاط به داخل رفت. دید یک نفر، کیسه به سرش کشیده اند و دستانش را از پشت بسته و روی زمین دراز کشیده است و هیچ سربازی در آن اتاق نیست! رباب با احتیاط رفت بالای سر آن اسیر. بسم الله گفت و کیسه را برداشت. تا برداشت، در کمال تعجب و ناباورانه دید که او ابومجد نیست. بلکه یک عراقی زبان بسته را به آن حالت بسته بودند و کف ماشین خوابانده بودند! عراقی با ترس به رباب گفت: «من بیگناهم! به خدای کعبه بیگناهم. من کاره ای نیستم. من کاره ای نیستم!» همان لحظه، یکی از نیروهایش که رفته بود ماشین سوم را چک کند، خبر آورد و گفت: «بانو! بانو! در خودروی سوم هیچ کس نبود! ماشین به جز راننده و کمک راننده اش خالی بوده. اونا هم دو تا عراقی بیچاره بودند! آمریکایی نبودند.» رباب با عصبانیت روی خط ولید رفت و گفت: «ولید! رو دست خوردیم! مفهومه؟» ولید با تعجب گفت: «مطمئنی؟ خودش باید باشه!» رباب گفت: «ولی این نیست. این تله است. دور و برمون چه خبره؟» ولید فورا با دوربینش نگاهی به اطرافش انداخت و دید از جلو و عقب جاده، چندین خودروی جنگی مجهز، با آخرین سرعت در حال پیش روی به طرف رباب و نیروهایش هستند. ادامه... 👇