•°
کلام_فرمانده
🦋اگـــر از دسـت کـسی نـاراحت هستید
دو رکـعت نــماز بــخونید و بـــگویید:
🌸خـــدایا!
این بــنده تـو حـواسش نـــــبود..
مـن ازش گـذشتم..
تـو هـم بـگذر...
شهید_حسن_باقری🌺
درس_اخلاق
فدایی عقیله عرب🖤
#ݦاهعݪقݦہ✨
➣ツ°•| @gharar_shohada_313
•☂❄️•
حالم شبیه رزمنده ی
جامانده از یک گردان #شهید است!
دقیقاً
همان قدر دلشکسته
همان قدر تنها...
➣ツ°•| @gharar_shohada_313
📕معرفی کتاب 📗📙
کتاب♥️«عبد صالح»
•° عبدِ صالح مروری است بر خاطرات و سیره #شهید_مدافع_حرم_عبدالصالح_زارع_بَهنَمیری.
شهیدی که وقتی خاطراتش را مرور میکنی خاطرات سرداران و بزرگمردان دوران دفاع مقدس برایت زنده میشود.
خاطراتی سرشار از اخلاص، مردانگی، کارایی و معنویت.
🍃♥️🍃
°•🍎| طعم میوه بهشتی °•
بابلسر بودیم... صالح قرار بود برای اربعین به کربلا برود. چهارشنبه 26 آبان بود که گفت «هماهنگیها انجام شد و انشاءالله 28 آبان عازمام.» دوست داشتم من هم بروم، اما با وجود محمدحسین امکانپذیر نبود.
نمیتوانستم به او هم بگویم که به کربلا نرود، گفتم «صالح! دلم نمیخواهد تنها بروی. دوست دارم باهم به کربلا برویم. اما اگر مانع از رفتن تو شوم، حس میکنم نمیتوانم روز قیامت مسئولیت این کار را به عهده بگیرم و جوابگو باشم...»
گفت «راستی امروز صبح خواب دیدم از روی درختی، یک گلابی فوقالعاده شیرین و خوشمزه چیدم و خوردم. هنوز طعم استثنایی آن زیر زبانم هست...» گفتم «چه جالب، حتماً برای سفر کربلایت است و میوه بهشتی خوردی!» ناخودآگاه نام «میوه بهشتی» به ذهنم رسیده بود.
روز اعزام به کربلا... 🏴🎒
ظهر پنجشنبه با ذوق و شوق به خانه آمد و گفت «بالاخره کارم درست شد!» تعجب کردم، گفتم «کارت که درست شده بود. زمان حرکت هم که گفتی فرداست. مگر چیزی مانده بود؟» من و من کنان گفت «کربلا که بله، اما شاید از آن طرف جای دیگری هم بروم!» گفتم «کجا؟» گفت «شاید سوریه!»
جا خوردم، انتظارش را نداشتم. محمدحسین را که بغلم بود روی زمین گذاشتم و گفتم «سوریه؟ چرا سوریه؟»
°°°
➣📓°•| @gharar_shohada_313
#تڪحرف🍃•••
هِی میبخشھ ...
هِی تو عهد میشکنی ...
هِی میبخشھ ...
هِی رجب باز ادم نمیشی ،•••
شعبان رو میارھ ..
باز ادم نمیشی ،
رمضان رو میارھ ...
بازم اگھ ادم نشی ،•••
مُحرم رو با امامحسین(؏) میاره !
تهش اگھ بازم ادم نشدی ،
حق نداری نا اُمیدشی
وگرنھ گناهکاری !•••
+رفقا کیھ این خدا (:
#الهیالعفو...
➣ツ°•| @gharar_shohada_313
این #اشک چه کارهایی ک نمیکنه...
مثلا باعث میشه برسی به خدا
از نوع #شهادتش💛📸
/شهیدِسردار/
➣ツ°•| @gharar_shohada_313
#حسين_جان...💫
ای کاش
به افطارِ نگاهت
برسانی دلِ ما را...
#اللهم_الرزقنا_ڪـــــربلا❤️
➣ツ°•| @gharar_shohada_313
°•|🕊|°•
🕊با نام رضا دلٺ
مصفا گردد
🕊درد و غم سینہ اٺ
مداوا گردد
🕊گر روی نهی به درگہش
با اخلاص
🕊هر عقده ز کار بسٺہ اٺ
وا گردد
➣🕗°•| @gharar_shohada_313
﴿بِسْمِ اَللّٰهِ الرحْمٰنِ رَحَیمْ﴾
قســـــمٺ پنجاه و سوم و پنجاه و چهارم↓↓
#ݕــــــــــۋقـــــݓرمــــــــــآݩ🕰📖
#عــــــــــآشــــــــــقآنھـــــمــــــــــذھـبے💕🌸
↯♡↯♡↯♡↯♡↯♡↯
* #بســــم.رب.الشهــــدا
مجنـــــون مـــن کجــــایی؟💞
#قسمت.پنجاه.سوم
با کمک فرحناز حسنارو بردیم دکتر
دکتر گفت الان خیلی خطرناکه باید خیلی مواظبش باشید
خونه هامون سیاه پوش شد
مردای خونه نبودن
وای از فکرامون
الان داعش با سید داره چیکار میکنه
بچه ها خوابیدن
به سمت کمدمون رفتم کت شلواری که برای عروسی حسین با پول خودم براش خریده بودم
برداشتم
مجتبی کجایی؟
کجایی تا مثل همیشه بگی اشک نریز گریه نکن
کجایی تا پناهگاهم باشی
مردمن زیر شنکجه ای
خدایا کاش کاش شهید میشد اما گیر این حرمله ها نمی افتاد
اشکام باهم مسابقه داشتن
وای برادرجوانم
بچه اش
خدایا برادرم کی برمیگرده
کت شلوار گذاشتم سر جاش
یه مانتوی سیاه تن کردم
روسری سیاهمو لبنانی بستم
تن بچه ها هم لباس سیاه کردم
هنوز نه خبر اسارت سید به مامان جون گفتم نه خبر شهادت حسینو
چه سخته خواهر بشه پیک خبر گفتن شهادت برادر
چه سخته بشی پیک خبر اسارت مردت
یا زینب کبری کمکم کن
دم سر سیاه فاطمه به سرش بستم
دخترم ایام دور از پدریت شروع شد
گوشی برداشتم الو سلام مامان جون
مامان جون(مادرسید):سلام دخترم خوبی؟
صدات چرا گرفته؟
-چیزی نیست مادر داریم میایم خونتون
مامان جون: قدمتون سر چشم
استارت رو با ذکر خدا به امیدخودت
خودت بهم کمک کن زدم
یه ربع بعد رسیدیم خونه مادرجون
زنگ زدم
مادر مثل همیشه اومد استقبالمون
مامان جون:سلام دخترم خوبی؟
چرا سیاه پوشیدی؟
چیزی شده ؟
-خوبم مادر
آقاجون هستن ؟
مامان جون:آره تو خونست رقیه چی شده مادر؟
داخل شدیم
-سلام آقاجون
آقاجون :سلام باباجان
-مادر میشه بیاید بشینید
-من امروز سپاه بودم
حدود ده روز پیش تو سوریه تو منطقه ای به اسم خان طومان عملیات میشه
بچه های مدافع حرم خیلی شهید و اسیر میشن
مامان جون:یاامام حسین
مجتبی چی ؟
-😔😔😔😔مامان مجتبی من اسیر شده
حسین داداشم شهید شده 😭😭😭😭
مادر با گفتن یازینب کبری از حال رفت
با دادن آب قند و ماساژ مادر به هوش اومد
بعداز چند دقیقه گفت رقیه الان چی میشه ؟
-تبادل میکنند مادر اول اجساد شهدا
مامان جون:به مادرت گفتی؟
-نه
مامان جون:منم میام باهت بریم به مادرت بگیم
رقیه اشک نریز
دشمن شاد میشه
مارو از خلقت مدافع حرم آفریده اند *
* _ #نـویسنـده✍
بــانــــو....ش
🌸 #شــادی.روح.شهـــدا.صلـــوات🌸
ادامــــــه دارد....
➣ツ°•| @gharar_shohada_313