eitaa logo
📚📖 مطالعه
88 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.2هزار ویدیو
106 فایل
﷽ 📖 بهانه ای برای مطالعه و شنیدن . . . 📚 توفیق باشه هر روز صفحاتی از کتاب های استاد شهید مطهری را مطالعه خواهیم کرد... و برخی کتاب های دیگر ... https://eitaa.com/ghararemotalee/3627 در صورت تمایل عضو کانال اصلی شوید. @Mabaheeth
مشاهده در ایتا
دانلود
| ۸۹ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🤔 سؤال : بهترين عمل، كدام عمل است‌؟ ــــــــــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ ـــ ـ ـــ 💬 پاسخ : بهترين عمل آن است كه مورد قبول خدا واقع شود، هر كارى كه باشد؛ كوچك يا بزرگ. نوع كار مهم نيست، قبولى آن مهم است. هنگامى كه عليه السلام پايه‌هاى كعبه 🕋 را با همكارى فرزندش اسماعيل علیه السلام بالا برد، دعا كرد و گفت: «ربّنا تَقَبّل مِنّا»؛ خدايا! از ما بپذير. با آنكه محل كار، مكّه، نوع كار، ساختن كعبه، بنّاى آن، پيامبر اولواالعزمى همچون حضرت ابراهيم علیه‌السلام و كارگرش پيامبر ديگرى به نام اسماعيل علیه‌السلام، هدف آن، مركز عبادت براى نسل بشر، طواف‌گاه انبيا، فرودگاه جبرئيل (علیه‌السلام) و زادگاه حضرت على عليه السلام است، با همۀ اين ارزشها، مهم آن است كه خداوند قبول كند و لذا فرمود: «ربّنا تَقَبّل منّا» آرى، ساختن كعبه هم اگر مورد قبول خدا واقع نشود، ارزشى ندارد. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee │📱 @Mabaheeth ╰───────────
| ۹۰ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🤔 سؤال : چه كارى مورد قبول خداوند واقع مى‌شود؟ ــــــــــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ ـــ ـ ـــ 💬 پاسخ : كارى كه هم هدفش درست باشد و هم شيوه و وسيله آن. بعضى هدف صحيحى دارند ولى راهى را كه براى رسيدن به آن هدف طى مى‌كنند، صحيح نيست. مثل كسى كه با وسيله و مَركب دزدى به حج مى‌رود. يا با زغال سياه به ديوارهاى سفيد و زيبا مى‌نويسد: نظافت را مراعات كنيد. گاهى وسيله صحيح است، ولى هدف فاسد است، نظير گروه خوارج كه در برابر حضرت على عليه السلام به مخالفت برخاستند و شعار مى‌دادند: « لا حُكمِ‌ الاّ لِلّه » يعنى فقط‍‌ فرمان خدا و كتاب خدا. حضرت فرمود: « كلمة حقّ‌ يُراد بها الباطل» اين سخنى خوب و كلمۀ حقّى است؛ امّا هدف اين گروه از آن جمله، باطل و مخالفت با حقّ‌ است. چنانكه لشكر معاويه نيز در جنگ صفين قرآن‌ها را بر سر نيزه كردند تا بگويند ما تابع قرآنيم، ولى در عمل با قرآن ناطق كه حضرت على عليه السلام باشد مخالفت و مبارزه كردند. ما نيز كه در شب‌هاى قدر قرآن را بر سر مى‌گذاريم، بايد رفتارمان مخالف قرآن نباشد. بر سر گرفتن قرآن نشان پناهندگى به آن و تسليم بودن در برابر آن است وگرنه آياتى راكه مى‌گويند: ربا حرام است، اگر بر سر نهيم ولى شكم ما پر از اموال ربوى باشد، چه معنايى دارد؟ اگر بيمار نسخۀ پزشك را بر سر بگيرد ولى دارويى كه آن نسخه به آن سفارش كرده را مصرف نكند، چه سودى خواهد برد؟ ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee │📱 @Mabaheeth ╰───────────
های نهج البلاغه
از نامه هاى امام(علیه السلام) به اهالى (تمام) شهرهاست که آنچه را میان آن حضرت و اهل صفین واقع شده در آن، بیان کرده است.(۱)  شرح و تفسیر ماجراى صفین در چند جمله همان گونه که از عنوان نامه پیداست هدف امام(علیه السلام) این بوده که مسأله جنگ صفین و اهداف آتش افروزان و نتایج آن را در بیانى فشرده و کوتاه ذکر کند. از این رو در آغاز مى فرماید: «آغاز کار این بود که ما با اهل شام روبه رو شدیم و ظاهر (آنها) چنین بود که پروردگار ما یکى، پیامبر ما یکى و دعوت ما به اسلام، یکى است»; (وَکَانَ بَدْءُ أَمْرِنَا أَنَّا الْتَقَیْنَا وَالْقَوْمُ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ، وَالظَّاهِرُ أَنَّ رَبَّنَا وَاحِدٌ، وَنَبِیَّنَا وَاحِدٌ، وَدَعْوَتَنَا فِی الاِْسْلاَمِ وَاحِدَةٌ). تعبیر به «ظاهر» اشاره لطیفى به این معناست که بسیارى از گردانندگان این صحنه و سردمداران آن اعتقادى به خدا و اسلام و نبوت پیغمبر نداشتند; ولى امام به ظاهر حال آنها در اینجا قناعت مى کند در حالى که در بعضى موارد دیگر که شرایط اقتضا مى کرده با صراحت در این باره سخن گفته است; همان گونه که در ذیل نامه ۱۶ حضرت مى فرماید: «فَوَ الَّذِی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَبَرَأَ النَّسَمَةَ مَا أَسْلَمُوا وَلَکِنِ اسْتَسْلَمُوا وَأَسَرُّوا الْکُفْرَ فَلَمَّا وَجَدُوا أَعْوَاناً عَلَیْهِ أَظْهَرُوهُ; سوگند به آن کسى که دانه را (در زیر خاک) شکافته و انسان را آفریده دشمنان ما اسلام را نپذیرفته بودند، بلکه ظاهراً اظهار اسلام مى کردند و کفر را در سینه پنهان مى داشتند، لذا هنگامى که یاورانى بر ضد اسلام یافتند نشانه هاى کفر خود را آشکار ساختند». سپس در ادامه سخن مى افزاید: «ما چیزى بیش از این (ظاهر حال) در ایمان به خدا و تصدیق به پیامبر از آنها نمى خواستیم و آنها هم چیزى بیشتر، از ما تقاضا نداشتند و در همه چیز (ظاهرا) یکسان بودیم تنها اختلاف ما درباره خون عثمان بود در حالى که از آن برىء بودیم (و دست ما هرگز به آن آلوده نشده بود)»; (وَلاَ نَسْتَزِیدُهُمْ فِی الاِْیمَانِ بِاللهِ وَالتَّصْدِیقِ بِرَسُولِهِ وَلاَ یَسْتَزِیدُونَنَا: الاَْمْرُ وَاحِدٌ إِلاَّ مَا اخْتَلَفْنَا فِیهِ مِنْ دَمِ عُثْمَانَ، وَنَحْنُ مِنْهُ بَرَاءٌ). به این ترتیب امام مى خواهد تنها نقطه اختلاف را که انگیزه اصلى جنگ بود روشن سازد تا مقدمه اى براى گفتارش در بحث بعد باشد. آن گاه در ادامه سخن مى فرماید: «ما به آنها گفتیم: بیایید امروز به فرو نشاندن آتش فتنه و جنگ و آرام ساختن مردم مشکل را درمان کنیم به چیزى که ممکن است پس از این به دست نیاید، تا امر خلافت محکم و جمعیت مسلمانان متحد گردند و قدرت پیدا کنیم حق را در جاى خود قرار دهیم (و مجرم را به کیفر رسانیم)»; (فَقُلْنَا: تَعَالَوْا نُدَاوِمَا لاَ یُدْرَکُ الْیَوْمَ بِإِطْفَاءِ النَّائِرَةِ(۲)، وَتَسْکِینِ الْعَامَّةِ حَتَّى یَشْتَدَّ الاَْمْرُ وَیَسْتَجْمِعَ، فَنَقْوَى عَلَى وَضْعِ الْحَقِّ مَوَاضِعَهُ). این یک سخن کلامى بسیار منطقى و منصفانه است و مضمون آن این است که به هنگام اختلاف و درگیرى مسلمانان با یکدیگر، احقاق حقوق ناممکن است. شما (معاویه و شامیان) از یک سو بیعت مرا نپذیرفتید و شکاف در صفوف مسلمانان ایجاد کردید، از سوى دیگر از من مى خواهید قاتلان عثمان را مجازات کنم. اگر حکومت من را مى پذیرید چرا در آن داخل نمى شوید و اگر قبول ندارید چگونه چنین کارى را از من انتظار دارید؟ اضافه بر این، مسأله اى مثل مجازات قاتلان عثمان که در واقع طیف وسیع و گسترده اى بودند در صورتى امکان پذیر است که حکومت اسلامى کاملا مقتدر و نیرومند باشد و این کار در حالى که در برابر ما اسلحه کشیده اید و آماده پیکار هستید امکان ندارد. مسأله شورش بر ضد عثمان و قتل او بر خلاف آنچه بعضى مى پندارند مسأله اى بسیار ریشه دار بود و جمعى از صحابه و گروه هاى محروم اجتماع با تمام قدرت در آن شرکت داشتند. شاهد این سخن مطلبى است که «دینورى» در اخبارالطوال نقل کرده است که معاویه نامه اى شیطنت آمیز براى تشویق مردم به جنگ صفین نوشت و آن را با ابومسلم خولانى که به اصطلاح از عابدان اهل شام بود به امام فرستاد. مضمون نامه این بود که اگر قاتلان عثمان را به ما بسپارى و آنها را به قتل برسانیم حتماً با تو بیعت مى کنیم در غیر این صورت نزد ما چیزى جز شمشیر نخواهى داشت و به خدا سوگند قاتلان عثمان را در دریا و صحرا تعقیب مى کنیم تا آنها را به قتل برسانیم یا خودمان در این راه کشته شویم. هنگامى که ابومسلم این نامه را به امام رساند امام به مسجد آمد در حالى که مردم خبردار شده و حدود ده هزار نفر مسلح اجتماع کرده بودند و همه فریاد مى زدند: «کُلُّنا قَتَلَةُ عُثْمان; همه ما قاتلان عثمانیم»(۳) و به همین دلیل امام(علیه السلام)در خطبه ۱۶۸ در پاسخ جمعى از صحابه که از او خواستند تکلیف قاتلان عثمان را روشن سازد فرمود: «یَا إِخْوَتَاهُ! إِنِّی
لَسْتُ أَجْهَلُ مَا تَعْلَمُونَ، وَلکِنْ کَیْفَ لِی بِقُوَّة وَالْقَوْمُ الْمُجْلِبُونَ عَلَى حَدِّ شَوْکَتِهِمْ، یَمْلِکُونَنَا وَلاَ نَمْلِکُهُمْ; برادران من! از آنچه شما مى دانید من بى اطلاع نیستم; ولى چگونه مى توانم (در شرایط فعلى) قدرت بر این کار را (مجازات قاتلان عثمان) به دست آورم؟ آنان (کسانى که بر عثمان شوریدند) همچنان بر قدرت و شوکت خویش باقى اند و (در حال حاضر) بر ما مسلّط اند و ما بر آن ها سلطه اى نداریم». از اینجا روشن مى شود که معاویه با اطلاع از این امور مى خواست مسأله بیعت کردن را به امر محال موکول کند; امرى که ظاهرش عوام فریبانه و باطنش نافرمانى شیطنت آمیز بود. سپس امام(علیه السلام) در ادامه این سخن پاسخ آنها را به این دعوت مسالمت آمیز و عاقلانه و منصفانه چنین بیان مى فرماید: «آنها گفتند: ما مى خواهیم این درد را با دشمنى و جنگ درمان کنیم، آرى آنها (از پیشنهاد من درباره اقدام مسالمت آمیز) سر باز زدند تا جنگ بال هاى خود را گشود و استقرار یافت، شعله هایش بالا گرفت و شدید شد»; (فَقَالُوا: بَلْ نُدَاوِیهِ بِالْمُکَابَرَةِ(۴) فَأَبَوْا حَتَّى جَنَحَتِ الْحَرْبُ وَرَکَدَتْ، وَوَقَدَتْ نِیرَانُهَا وَحَمِشَتْ(۵)). آرى نتیجه این لجاجت و پافشارى بر مخالفت، روشن شدن آتش جنگ بى سابقه اى در اسلام بود که خون ده ها هزار نفر از مسلمانان در آن ریخته شد و در واقع فداى هوس هاى معاویه و یارانش شدند. آن گاه امام در ادامه این سخن مى فرماید: «هنگامى که جنگ، دندانش را در بدن ما و آنها فرو برد و چنگال هایش را در وجود ما و آنها وارد کرد، به آنچه ما آنها را به سوى آن دعوت کرده بودیم پاسخ مثبت دادند (که جنگ را رها کنیم و به گفتوگو بنشینیم) ما نیز درخواست آنها را پذیرفتیم و به سوى آنچه از ما طلب کردند شتافتیم»; (فَلَمَّا ضَرَّسَتْنَا(۶) وَإِیَّاهُمْ، وَوَضَعَتْ مَخَالِبَهَا(۷) فِینَا وَفِیهِمْ، أَجَابُوا عِنْدَ ذَلِکَ إِلَى الَّذِی دَعَوْنَاهُمْ إِلَیْهِ، فَأَجَبْنَاهُمْ إِلَى مَا دَعَوْا، وَسَارَعْنَاهُمْ إِلَى مَا طَلَبُوا). این سخن اشاره به زمانى است که آنها از جنگ خسته شدند و فریب هاى معاویه براى آنها آشکار شد و قرآن ها را بر سر نیزه ها کردند و از ما خواستند دست از جنگ برداریم و به حکم قرآن روى آوریم. سپس مى افزاید: «(این وضع ادامه داشت) تا اینکه حجت بر آنها روشن شد و عذرشان (براى جنگ که همان مطالبه خون عثمان بود) قطع گردید (و پایان یافت)»; (حَتَّى اسْتَبَانَتْ عَلَیْهِمُ الْحُجَّةُ، وَانْقَطَعَتْ مِنْهُمُ الْمَعْذِرَةُ). نکته مهم این است که معاویه و اطرافیان و حامیانش براى حفظ منافع نامشروع خود در شام تبلیغات زیادى بر ضد على(علیه السلام) و یارانش انجام داده بودند که آنها اهل نماز نیستند و براى قرآن احترامى نمى بینند و قاتلان اصلى عثمان را در میان خود حفظ کرده اند و هدفشان پایمال کردن خون عثمان است. باطل بودن این تبلیغات دروغین، در میدان جنگ صفین تدریجاً آشکار شد; جنگى که حدود هیجده ماه به طول انجامید. در این مدت سخنان زیادى میان آن ها رد و بدل شد و شامیان اعمال یاران على(علیه السلام) را مى دیدند که اهل نماز و راز و نیاز شبانه با خدا هستند; آب را معاویه بر روى لشکر على بسته بود; ولى به هنگام سلطه آن حضرت و یارانش بر آب مقابله به مثل نکردند و آب را به روى آنها گشودند، کسى از آنها نسبت به قتل عثمان اظهار شادى نمى کرد و مخصوصاً وقتى قتل عمار یاسر به دست لشکریان معاویه انجام شد و پیغمبر در حدیث معروف خود فرموده بود: «اى عمار تو را گروهى ظالم و طغیان گر مى کشند» این نیز سندى براى حقانیت امیرمؤمنان و یارانش محسوب مى شد. حلقه آخر این ماجرا این بود که وقتى شامیان ناتوان شدند و فریاد بر آوردند که بر زن و فرزند ما رحم کنید و دست از جنگ بردارید و داورى قرآن را بپذیرید، على و یارانش آن را پذیرفتند و به این ترتیب حجت بر آنها تمام شد و در پیشگاه خدا عذرى نداشتند. امام(علیه السلام) در ادامه مى فرماید: «کسانى که پایبند به این حقایق بودند خداوند آنها را از هلاکت نجات داد و کسانى که لجاجت و پافشارى کردند پیمان شکنانى بودند که خدا پرده بر قلبشان افکنده بود و حوادث ناگوار بر سر آنها سایه انداخت»; (فَمَنْ تَمَّ عَلَى ذَلِکَ مِنْهُمْ فَهُوَ الَّذِی أَنْقَذَهُ اللهُ مِنَ الْهَلَکَةِ، وَمَنْ لَجَّ وَتَمَادَى(۸) فَهُو الرَّاکِسُ(۹) الَّذِی رَانَ(۱۰) اللهُ عَلَى قَلْبِهِ، وَصَارَتْ دَائِرَةُ السَّوْءِ عَلَى رَأْسِهِ). گرچه بعضى از شارحان نهج البلاغه این چند جمله را اشاره به خوارج نهروان مى دانند که پس از روبه رو شدن با سپاه امام و شنیدن اندرزهاى آن حضرت، گروه زیادى از آنها متنبّه شدند و از راه ضلالت باز گشتند و به لشکر امام پیوستند و گروهى بر لجاجت خود باقى ماندند و در آن میدان به هلاکت رسیدند; ولى با توجّه به آغاز این نامه که صریحاً از اهل
شام و داستان صفین سخن مى گوید و عنوانى که سیّد رضى نیز براى آن انتخاب کرده، این احتمال بسیار بعید به نظر مى رسد و به هیچ وجه پذیرفتنى نیست و بعید نمى دانیم که این تعبیرات اشاره به این باشد که گروهى از لشکر شام بعد از آشکار شدن دورغ هاى معاویه و طرفداران او درباره على(علیه السلام) و سپاه آن حضرت، از معاویه بریدند و به لشکر امام پیوستند، هرچند گروه بیشترى لجاجت کردند و بر انحرافات خود پافشارى کردند. شاهد این سخن مطلبى است که در شرح خطبه ۵۵ از شرح نهج البلاغه مرحوم علاّمه شوشترى نقل کرده ایم که فهرستى از نام کسانى را که در جنگ صفین به امام پیوستند ارائه مى دهد و از جماعتى از قاریان قرآن و افراد سرشناسى که از معاویه بریدند و به سوى امام آمدند سخن مى گوید.(۱۱) به این ترتیب امام(علیه السلام) با این نامه کوتاه و در عین حال بسیار گویا حقایق مربوط به جنگ صفین را براى تمام کسانى که در بلاد مختلف اسلام مى زیستند بیان فرمود و با آنها اتمام حجت کرد و در واقع جلوى سم پاشى اطرافیان معاویه و طرفداران او را گرفت. این نکته نیز شایان ذکر است که علاّمه شوشترى به دلایل ناموجهى در اصل صدور این نامه از امام تردید کرده است; دلایل ضعیفى که پاسخ آن روشن است در حالى که فصاحت و بلاغت حاکم بر این نامه تفاوتى با سایر نامه ها ندارد و بسیار جالب و حساب شده است و ما متأسفیم که این محقق بزرگوار گاه گرفتار چنین لغزش هایى مى شود.   پاورقی : ۱. سند نامه: در مصادر نهج البلاغه، ج ۳، ص ۴۴۰، مدرک ديگرى جز نهج البلاغه براى اين نامه نيافته و قول داده است که اگر پيدا کند در آخر کتاب بنويسد. در آنجا نيز چيزى در اين باره ديده نمى شود جز اينکه وعده مى دهد اگر موارد بسيار کمى را که موفق به يافتن مصادر ديگرى در مورد آن نشده در آينده بيابد بر کتاب خود بيفزايد. ۲. «نائِرَة» از ريشه «نور» بر وزن «فور» به معناى کينه و عداوت است و گاه به شعله اى که ناشى از کينه و عداوت است نيز اطلاق مى شود. ۳. اخبار الطوال، ص ۱۶۲ و ۱۶۳. ۴. «مُکابِرَةَ» به معناى برترى جويى، عداوت، دشمنى، لجاجت و درگيرى در امور منفى است. ۵. «حَمِشَ» از ريشه «حَمْش» بر وزن «فرش» به معناى تهييج کردن و به خشم آوردن و برانگيختن گرفته شده و در اينجا به معناى شدت جنگ است. ۶. «ضَرَّسَ» از ريشه «ضَرْس» بر وزن «ترس» به معناى گزيدن با دندان است و هنگامى که به باب تفعيل مى رود به معناى شدت گزيدن با دندان است و در اينجا کنايه از آثار زيان بار جنگ است. ۷. «مَخالِب» جمع «مِخْلَب» بر وزن «منبر» به معناى چنگال است. ۸. «تَمادى» از مصدر «تَمادِى» به معناى اصرار و پافشارى در ادامه کارى است. ۹. «الرّاکِس» به معناى کسى است که در امرى واژگون شده است از ريشه «رَکْس» بر وزن «عکس» به معناى وارونه کردن چيزى و آن را با سر بر زمين گذاردن، گرفته شده و به فرد پيمان شکن که کار خود را وارونه انجام مى دهد نيز اطلاق مى شود. ۱۰. «رانَ» از ريشه «رَين» بر وزن «عين» در اصل به معناى زنگارى است که روى اشياى قيمتى مى نشيند و به افرادى که زنگار معصيت يا کفر بر قلبشان مى نشيند نيز اطلاق مى شود. ۱۱. براى توضيح بيشتر به جلد دوم شرح نهج البلاغه ما (پيام امام) صفحه ۶۲۳ در شرح خطبه ۵۵ مراجعه فرماييد و همچنين ذيل نامه ۳۲ در جلد نهم از همين کتاب.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ۹۱ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🤔 سؤال : از نظر قرآن، چه كسى منافق است‌؟ پاسخ : مردم چهار دسته هستند: ١- گروهى هم دارند و هم انجام مى‌دهند كه اين گروه مؤمن هستند. ٢- گروهى نه ايمان دارند و نه عملشان صالح است كه اين گروه كافرند. ٣- گروهى ايمان دارند، ولى عملشان صالح نيست كه اين گروه فاسقند. ٤- گروهى كه ايمان ندارند، ولى اعمالشان به ظاهر صحيح است كه اين گروه منافقند؛ البتّه نفاق درجات و مراحلى دارد، دروغ نوعى نفاق است، چاپلوسى نوعى نفاق است، حتى دعوت از كسى كه قلباً تمايل به آمدن او نداريد، نوعى نفاق است. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee │📱 @Mabaheeth ╰───────────
| ۹۲ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🤔 سؤال : رابطۀ مؤمنان با يكديگر بايد چگونه باشد؟ ــــــــــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ ـــ ـ ـــ 💬 پاسخ : صلى الله عليه و آله فرمودند: « المؤمن مرآة المؤمن» مؤمن، آئينۀ🪞 مؤمن است. اين تشبيه بسيار زيبا، مى‌تواند نكات بسيارى را در بر داشته باشد كه به برخى موارد اشاره مى‌كنيم: ١- مثل آئينه باشيم، هم زيبايى ديگران را ببينيم و هم نقاط‍‌ ضعف آنان را. ← مثل مگسى 🪰 نباشيم كه فقط‍‌ روى زخم و جراحت مى‌نشيند. ٢- مثل آئينه باشيم، نه مثل ذرّه بين🔎. عيب مردم را بزرگ‌تر از آنچه هست نبينيم. ٣- مثل آئينه باشيم، نه مثل شانه. آينه روبرو معايب را مى‌گويد ولى شانه پشت سر رفته و در ميان موها مى‌گويد. دوست دارم كه دوست عيب مرا همچو آئينه پيش رو گويد نه كه چون شانه با هزار زبان پشت سر رفته مو به مو گويد ٤- آئينه، مراعات مقام و شخصيّت افراد را نمى‌كند و گرفتار تهديد و تطميع نمى‌شود. ٥ - آئينه زمانى مى‌تواند كارائى داشته باشد كه غبار نگرفته و صاف و صيقلى باشد. ← انسان نيز زمانى مى‌تواند انتقاد سازنده داشته باشد كه خودش معيوب نباشد. ٦- شكستن آئينه به خاطر آنكه عيب ما را نشان مى‌دهد خطاست، آزردن كسانى كه انتقاد مى‌كنند نيز نارواست. ٧- اگر آئينه را بشكنند، قطعات آن هم عيب ما را نشان مى‌دهد. ← مؤمن را نيز اگر اذيّت كنند، باز دست از كارش برنمى‌دارد. ٨ - آئينه به خاطر صيقلى بودن عيب ما را مى‌گويد. ← مؤمن نيز بر اساس صفا و صداقت بايد عيب برادر دينى خود را بگويد نه بر اساس كينه و انتقام. ٩- آئينه عيب ما را در خود نگاه نمى‌دارد، همين كه از برابر آن كنار برويم، عيب ما از صفحه آن پاك مى‌شود. ← مؤمن نيز بايد روبرو عيب را تذكر دهد و چون از او جدا شديم، عيب ما را در دل خود نگاه ندارد. ١٠- كسى عيب خود را مى‌فهمد كه بخواهد بفهمد وگرنه ممكن است انسان به آئينه نگاه سطحى بكند، ولى به فكر بررسى نواقص خود نباشد. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee │📱 @Mabaheeth ╰───────────
| ۹۳ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🤔 سؤال : با كسانى كه در برابر حقّ‌ دير تصميم مى‌گيرند، چه برخوردى داشته باشيم‌؟ ــــــــــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ ـــ ـ ـــ 💬 پاسخ : نه از استقبال مردم هيجانى شويم كه درختانى كه زود گل مى‌كنند سرما مى‌خورند و نه از كسانى كه دير تصميم مى‌گيرند مأيوس شويم كه بايد بر اساس فكر و انتخاب احسن باشد. قرآن درباره اولى الالباب مى‌فرمايد: «يتفّكرون فى خَلق السموات و الارض ربّنا ما خَلقتَ‌ هذا باطلا» اول در آفرينش آسمان‌ها و زمين فكر مى‌كنند سپس مى‌گويند: پروردگارا! اين هستى را بيهوده نيافريدى. قرآن بندگان خدا را كسانى مى‌داند كه سخن را گوش دهند و از بهترين سخن پيروى كنند. «الّذين يستمعون القول فيتّبعون احسنه» ← بنابراين تصميمات عجولانه چندان ارزشى ندارد. شخصى به نام صفوان از صلى الله عليه و آله درخواست كرد تا دو ماه فكر به او داده شود. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: سه، چهار ماه به تو فرصت مى‌دهم. البتّه اگر مسئله روشن باشد، انسان نبايد طفره برود. مجرمان در قيامت به دوستان بهشتى خود مى‌گويند: مگر در دنيا ما با شما نبوديم‌؟! پس در اينجا نگاه لطفى به ما داشته باشيد تا از خود شما بهره گيريم. دوستان بهشتى مى‌گويند: در دنيا ما با شما با هم بوديم، ولى شما بى‌دليل طفره مى‌رفتيد. «و لكنّكم فتنتم أنفسكم و تربّصتم»؛ بنابراين آنگاه كه مسئله روشن است بايد عجله كرد. چنانكه قرآن براى عجله و سرعت و سبقت در بعضى كارها مى‌فرمايد: « سارعوا »، « سابقوا »، « فاستبقوا » و آنگاه كه مسئله روشن نيست و به بررسى و تحقيق نياز دارد بايد بيشتر بررسى شود. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee │📱 @Mabaheeth ╰───────────
| ۹۴ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🤔 سؤال : آيا هر ايمانى ارزش دارد؟ ــــــــــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ ـــ ـ ـــ 💬 پاسخ : قرآن از كسانى كه به هنگام خطر ياد خدا مى‌كنند ولى همين كه نجات يافتند او را فراموش مى‌كنند، به شدّت انتقاد كرده و مى‌فرمايد: «اذا رَكِبوا فى الفُلك دَعَوا اللّه» گروهى به هنگام غرق شدن خدا را مى‌خوانند؛ امّا چون نجات مى‌يابند، خدا را فراموش مى‌كنند. اصولاً لحظه‌اى ارزشى ندارد، فرعون نيز هنگامى كه ديد در دريا🌊 غرق مى‌شود، ايمان آورد و گفت: «آمنتُ‌» كه اين گفتار ديگر ارزشى نداشت. خداوند فرمود: «الان و قد عصيتَ‌» اكنون ديگر و ايمان سودى ندارد. در قرآن از ايمانى ستايش شده كه همراه با پايدارى و استقامت باشد. «قالوا ربّنا اللّه ثمّ‌ استَقاموا» در زندگى نيز تنها ازدواج مهم نيست، همسردارى مهم است. زايمان مهم نيست، تربيت فرزند مهم است. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee │📱 @Mabaheeth ╰───────────