eitaa logo
📚📖 مطالعه
72 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.1هزار ویدیو
84 فایل
﷽ 📖 بهانه ای برای مطالعه و شنیدن . . . 📚 توفیق باشه هر روز صفحاتی از کتاب های استاد شهید مطهری را مطالعه خواهیم کرد... و برخی کتاب های دیگر ... https://eitaa.com/ghararemotalee/3627 در صورت تمایل عضو کانال اصلی شوید. @Mabaheeth
مشاهده در ایتا
دانلود
مشكل كشته شدن عثمان (مشكل نفاق) ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ اولین مشكلی كه وجود داشت و علی علیه‌السلام بر زمینه ی آن می فرمود: آینده ی بسیار مبهمی در پیش داریم، داستان كشته شدن عثمان بود. علی علیه‌السلام وارث خلافتی می شد كه خلیفه ی قبل از او را انقلابیونی كه انقلاب كرده اند كشته اند، حتی اجازه ی دفن او را هم نمی دهند و اعتراضات فراوانی دارند. حال این گروه انقلابی به علی پیوسته است. مردمِ دیگر چه نظری دارند؟ همه ی مردم كه مثل این انقلابیون فكر نمی كنند، و خود علی فكرش نه با انقلابیون می خواند و نه با مخالفین انقلابیون و نه با عامّه ی مردم. از یك طرف عثمان است و اطرافیان عثمان و آن همه اجحاف‌ها و بی عدالتی‌ها و ستمگری‌ها و آنهمه اعطاء امتیازات به خویشاوندها، و از طرف دیگر گروههایی خشمناك و عصبانی 😡 از حجاز و مدینه و بصره و كوفه و مصر، از همه جا آمده اند معترض و منتقد. عثمان هم تسلیم نمی شود. علی علیه‌السلام سفیر است میان انقلابیون و عثمان، كه این هم جریان عجیبی دارد. علی علیه‌السلام با روش عثمان مخالف است و در عین حال مخالف است كه باب خلیفه کُشی باز شود؛ نمی خواهد خلیفه را بُكُشند كه باب فتنه بر روی مسلمین باز گردد، كه این داستان مفصلی دارد [1]. نسبت به عثمان منتقد است و كوشش دارد او را از راهی كه می رود منصرف كند و به راه راست بیاورد، بلكه آتش انقلابیون خاموش شود و فتنه بخوابد. نه عثمان و طرفداران عثمان حاضر شدند [از راه خود منصرف شوند] و نه انقلابیون دست از انقلاب خودشان برداشتند. نتیجه اش همین شد. علی علیه‌السلام می دانست كه مسأله ی قتل عثمان مسأله ای خواهد بود [كه موجب فتنه خواهد شد] خصوصاً با توجه به این نكته ی بسیار عجیب كه ما فقط امروز می بینیم علمای اجتماع یعنی جامعه شناسان و مورخین محققی كه در تاریخ اسلام مطالعه كرده اند آن را كشف كرده اند- و می بینیم نهج البلاغه هم این مطلب را توضیح می دهد- كه در قتل عثمان بعضی از طرفداران خود عثمان نیز دست داشتند؛ آنها هم می خواستند عثمان كشته شود، فتنه در دنیای اسلام بپا گردد و آنها از این آب گل آلود استفاده كنند (اینها در متن نهج البلاغه است) . مخصوصاً معاویه در قتل عثمان كاملاً دست داشت؛ باطناً كوشش می كرد این فتنه بالا بگیرد، عثمان كشته شود تا او از كشته شدن عثمان بهره برداری كند. این یك مشكل، كه دیگر بیش از این نمی توانم درباره اش بحث كنم. مخالفان علی با مخالفان پیغمبر این تفاوت را داشتند كه مخالفان پیغمبر عده ای بودند كافر و بت پرست🗿 و در زیر شعار بت پرستی با پیغمبر مبارزه می كردند، منكر خدا و توحید بودند و انكار خدا و توحید را هم علنی می گفتند، تحت شعار «اُعْلُ هُبَل» زنده باد هُبل، با پیغمبر مبارزه می كردند، پیغمبر هم شعار روشنی داشت: «اَللّهُ اَعْلی وَ اَجَلُّ» از همه بزرگتر خداست. اما علی علیه‌السلام با یك طبقه ی دانای بی دین مواجه شده است كه متظاهر به اسلام اند ولی مسلمان واقعی نیستند، شعارهایشان شعارهای اسلامی است و هدفهایشان بر ضد اسلام. پدر معاویه كه ابوسفیان است در زیر شعار «اُعْلُ هُبَل» به جنگ پیغمبر می آید، لهذا كار پیغمبر در مبارزه با او آسان است. پسرش معاویة بن ابی سفیان همان روح ابوسفیانی و همان هدفهای ابوسفیانی را دارد؛ اما در زیر شعار آیه ی قرآن: «مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً» [2]. هر كسی كه مظلوم كشته شد خدا برای اولیاء او (خویشاوندان نزدیك او) یك قدرتی داده است، حق داده است كه خون مقتول خودشان را مطالبه كنند. شعار، خیلی شعار خوبی است. حال كسی نیست كه از معاویه بپرسد كه ولیّ شرعی خون عثمان كیست؟ یك كسی كه در چهار پشت بالاتر با تو انتساب پیدا می كند، مطالبه ی خون او به تو چه مربوط است؟! عثمان پسر دارد، خویشاوندان نزدیكتر از تو دارد؛ و ثانیاً به علی علیه‌السلام چه مربوط كه عثمان كشته شده است؟! اما یك مرد دغلبازی مثل معاویه 😈 به این حرفها كاری ندارد، او می خواهد از این وسیله استفاده كند.
معاویه قبلاً به جاسوسهای خود در اطراف عثمان سپرده بود كه هر وقت خلیفه كشته شد، فوراً پیراهن خون آلود او را برای من به شام بفرستید. تا عثمان كشته شد نگذاشتند كه خون پیراهن او خشك بشود، همان پیراهن خون آلود را با انگشت زن عثمان [3]فرستادند برای معاویه. دیگر معاویه قند در دلش آب می شد. دستور داد انگشت‌های بُریده ی زن عثمان را كنار منبرش آویزان كردند: «ایهاالناس! دنیا را ظلم گرفت، اسلام از دست رفت، این انگشتهای بریده ی زن خلیفه است» . و دستور داد پیراهن عثمان را روی چوبی بلند كردند و بُردند در مسجد یا جای دیگر. خودش رفت آنجا نشست، شروع كرد به گریه كردن بر خلیفه ی مظلوم. مدتها روضه ی عثمان در شام خواند و از مردم اشك گرفت و مردم را آماده كرد كه برویم برای خونخواهی عثمان. از چه كسی خون عثمان را باید بگیریم؟ از علی باید بگیریم؛ علی با این انقلابیون كه با او بیعت كردند همدست بود، اگر همدست نبود چرا اینها الآن در لشكر علی هستند؟ این یك مشكل بزرگ. دو جنگ جمل و صفّین را همین مشكل از طرف اشخاص بدخواه به وجود آورد. این دو جنگ به این بهانه بپا شد. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [1] در چهارده جای نهج البلاغه ، علی علیه السلام در موضوع كشته شدن عثمان بحث كرده است. [2] اسراء/33. [3] هنگامی كه انقلابیون ریختند كه عثمان را بُكُشند، او خودش را روی بدن عثمان انداخت. یك شمشیری كه خواستند به تن عثمان بزنند، به دست آن زن خورد و انگشت او (یكی یا بیشتر) قطع شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انعطاف ناپذیری در اجرای عدالت ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ مشكلات دیگری علی علیه السلام داشت كه مربوط به روش خودش بود از یك جهت، و تغییری كه مسلمین پیدا كرده بودند از جهت دیگر. علی علیه‌السلام مردی بود انعطاف ناپذیر. بعد از پیغمبر سالها بود كه جامعه ی اسلامی عادت كرده بود به امتیاز دادن به افراد متنفّذ، و علی علیه السلام در این زمینه یك صلابت عجیبی نشان می داد. می گفت: من كسی نیستم كه از عدالت یك سر مو منحرف شوم. حتی اصحابش می آمدند می گفتند: آقا! یك مقدار انعطاف داشته باشید. می گفت: «اَ تَأْمُرونّی اَنْ اَطْلُبَ النَّصْرَ بِالْجَوْرِ. . . وَ اللّهِ ما أطورُ بِهِ ما سَمَرَ سَمیرٌ» [1]از من تقاضا می كنید كه پیروزی و موفقیت در سیاست را به قیمت ستمگری و پایمال كردن حق مردم ضعیف به دست آورم؟ ! . . . به خدا قسم تا شبی و روزی در دنیا هست، تا ستاره ای در آسمان در حركت است، چنین چیزی عملی نیست. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [1] . نهج البلاغه صبحی صالح، خطبه ی 126.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صراحت و صداقت در سیاست ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ مشكل سوم خلافت او مسأله ی صراحت و صداقت او در سیاست بود كه این را هم باز عده ای از دوستانش نمی پسندیدند، می گفتند: «سیاست اینهمه صداقت و صراحت برنمی دارد، یك مقدار خُدعه و دغلبازی هم باید در آن قاطی كرد. چاشنی سیاست دغلبازی است» (اینهایی كه عرض می كنم تمامش در نهج البلاغه است) و حتی بعضی می گفتند: علی سیاست ندارد، معاویه را ببین چقدر سیاستمدار است! می فرمود: وَاللّهِ ما مُعاوِیَةُ بِاَدْهی مِنّی، وَ لكِنَّهُ یَغْدِرُ وَ یَفْجُرُ، وَ لَوْ لا كَراهِیَةُ الْغَدْرِ لَكُنْتُ مِنْ اَدْهَی النّاسِ، وَ لكِنْ كُلُّ غَدْرَةٍ فَجْرَةٌ وَ كُلُّ فَجْرَةٍ كَفْرَةٌ وَ لِكُلِّ غادِرٍ لِواءٌ یُعْرَفُ بِهِ یَوْمَ الْقِیامَةِ [1]. به خدا قسم اشتباه می كنید، معاویه از من زیركتر نیست، او دغلباز است، فاسق است، من نمی خواهم دغلبازی كنم، من نمی خواهم از جاده ی حقیقت منحرف شوم، فسق و فجور مرتكب بشوم. اگر نبود كه خدای تبارك و تعالی دغلبازی را دشمن می دارد، آنوقت می دیدید كه زرنگترین مردم دنیا علی است. دغلبازی فسق است، فجور است، و این گونه فجورها كفر است و من می دانم كه هر فریبكاری در قیامت محشور می شود در حالی كه یك پرچمی دارد (ظاهراً مقصود این است كه فریب خوردگان هم در زیر پرچم فریب دهنده هستند). ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [1] نهج البلاغه فیض الاسلام، خطبه ی 191.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱. خوارج، مشكل اساسی علی علیه السلام ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ مشكل اساسی كه من می خواهم عرض كنم، كه همه ی اینها مقدمه برای این مطلب بود، این است: در زمان پیغمبر اكرم صلی‌الله علیه وآله، طبقه ای كه پیغمبر اكرم به وجود آورد، صرفاً طبقه ای نبود كه یك انقلاب بپا شود و عده ای در زیر پرچمی جمع بشوند. پیغمبر طبقه ای را تعلیم داد، متفقّهشان كرد، قدم به قدم جلو آورد، تعلیم و تربیت اسلامی را تدریجاً در روح اینها نفوذ داد. پیغمبر سیزده سال در مكه بود، انواع زجرها و شكنجه ها و رنجها از مردم قریش متحمل شد ولی همواره دستور به صبر می داد. هرچه اصحاب می گفتند: یا رسول اللّه! آخر اجازه ی دفاع به ما بدهید، ما چقدر متحمل رنج بشویم، چقدر از ما را اینها بكشند و زجركُشمان كنند، چقدر ما را روی این ریگهای داغ حجاز بخوابانند و تخته سنگها 🪨 را روی سینه های ما بگذارند، چقدر ما را شلاق بزنند، پیغمبر اجازه ی جهاد و دفاع نمی داد. در آخر فقط اجازه ی مهاجرت داد كه عده ای به حبشه مهاجرت كردند، و مهاجرت سودمندی هم بود. پیغمبر در مدت این سیزده سال چه می كرد؟ تربیت می كرد، تعلیم می داد، یعنی هسته ی اصلی اسلام را به وجود می آورد. آن عده ای كه شاید هنگام مهاجرت حدود هزار نفر بودند، عده ای بودند كه با روح اسلام آشنا بودند و اكثریت آنها تربیتشان هم تربیت اسلامی بود. شرط اوّلی یك نهضت، وجود یك كادر تعلیمی و تربیتی است كه از یك عده افراد تعلیم داده شده و تربیت شده و آشنا با اصول و هدف و تاكتیك مرام به وجود آمده باشد. اینها را می شود به صورت یك هسته ی مركزی به وجود آورد و بعد دیگران كه ملحق می شوند شاگردهای اینها باشند و خودشان را با اینها تطبیق بدهند. سرّ موفقیت اسلام این بود. بنابراین تفاوتهای میان وضع علی علیه السلام و وضع پیغمبر صلی الله علیه و آله یكی این بود كه پیغمبر با مردم كافر، یعنی با كفر صریح، با كفر مكشوف و بی پرده روبرو بود، با كفری كه می گفت من كفرم، ولی علی با كفر در زیر پرده یعنی با روبرو بود؛ با قومی روبرو بود كه هدفشان همان هدف كفار بود؛ اما در زیر پرده ی اسلام، در زیر پرده ی قدس و تقوا، در زیر لوای قرآن و ظاهر قرآن. و تفاوت دوم این بود كه در دوره ی خلفا، مخصوصاً در دوره ی عثمان، آن مقداری كه باید و شاید دنبال تعلیم و تربیتی را كه پیغمبر گرفته بود نگرفتند. فتوحات اسلامی زیادی صورت گرفت. فتوحات به تنهایی كاری نمی تواند بكند. پیغمبر سیزده سال در مكه ماند و اجازه نداد كه مسلمین حتی از خودشان دفاع كنند، چون افراد هنوز لایق این دفاع و جهاد نبودند. اگر دست به جهاد و فتوحات هم باید زد، به تناسب توسعه ی فرهنگ و ثقافت اسلامی است؛ یعنی همین طور كه از یك طرف فتوحاتِ تازه می شود باید به موازات آن، فرهنگ و ثقافت اسلامی هم توسعه پیدا كند؛ مردمی كه به اسلام می گروند و حتی آنها كه مجذوب اسلام می شوند، اصول و حقایق و اهداف اسلام، پوسته و هسته ی اسلام، همه ی اینها را بفهمند و بشناسند.
۲. ولی در اثر این غفلتی كه در زمان خلفا صورت گرفت، یكی از پدیده های اجتماعی كه در دنیای اسلامی رخ داد این بود كه طبقه ای در اجتماع اسلامی پیدا شد كه به اسلام علاقه مند بود، به اسلام مؤمن و معتقد بود؛ اما فقط ظاهر اسلام را می شناخت، با روح اسلام آشنا نبود؛ طبقه ای كه هرچه فشار می آورد فقط روی مثلاً نماز خواندن بود نه روی معرفت، نه روی شناسایی اهداف اسلامی. 👺 یك طبقه ی مقدس مآب و متنسّك و زاهدمسلك در دنیای اسلام به وجود آمد كه پیشانیهای اینها از كثرت سجود پینه بسته بود، كف دستها و سر زانوهای اینها از بس كه در روی زمینها (نه در روی فرشها) سرها را به سجده گذاشته بودند و دستها و زانوها را روی خاكها و شنها قرار داده بودند و سجده های بسیار طولانی (یك ساعته و دو ساعته و پنج ساعته) كرده بودند پینه بسته بود. وقتی كه علی علیه السلام ابن عباس را سراغ اینها فرستاد آنگاه كه همین ها علیه علی علیه السلام طغیان و شورش كرده بودند، هنگامی كه آمد خبر آورد، این طور توضیح داد: «لَهُمْ جِباهٌ قَرِحَةٌ لِطولِ السُّجودِ»؛ پیشانیهایشان از كثرت سجده مجروح شده است، «وَ اَیْدٍ كَثَفَناتِ الْاِبِلِ» دستهایی كه مثل زانوی شتر پینه بسته است، «عَلَیْهِمْ قُمُصٌ مُرَحَّضَةٌ» لباسهای كهنه ی زاهدمآبانه به تن دارند، «وَ هُمْ مُشَمِّرونَ» [1]از همه بالاتر قیافه ی مصمّم و تصمیم قاطع اینهاست. حالا آب بیار حوض پركن! یك چنین طبقه ای، یعنی طبقه ی متنسّك جاهل، طبقه ی متعبّد جاهل، طبقه ی خشكه مقدس در دنیای اسلام به وجود آمد كه با تربیت اسلامی آشنا نیست ولی علاقه مند به اسلام است، با روح اسلام آشنا نیست ولی به پوست اسلام چسبیده است، محكم هم چسبیده است. علی علیه‌السلام این طبقه را این گونه توصیف می كند: جُفاةٌ طَغامٌ عَبیدٌ اَقْزامٌ، جُمِعوا مِنْ كُلِّ اَوْبٍ وَ تُلُقِّطوا مِنْ كُلِّ شَوْبٍ مِمَّنْ یَنْبَغی اَنْ یُفَقَّهَ وَ یُؤَدَّبَ وَ یُعَلَّمَ وَ یُدَرَّبَ. . . لَیْسوا مِنَ الْمُهاجِرینَ وَ الْاَنْصارِ وَ لا مِنَ الَّذینَ تَبَوَّؤُا الدّارَ وَ الْایمانَ [2]. یك مردمی خشن، جفاة، فظّ غلیظ القلب، ولی روحیه هایی پست، مردمانی برده صفت، روحشان آقا نیست، در روح اینها آقایی وجود ندارد، از اراذل مردم هستند، معلوم نیست از كدام گوشه ای پیدا شده اند، یكی از این گوشه آمده، یكی از آن گوشه (یك مردم بی بُنه ای، یك مردم بی بوته ای، معلوم نیست از كجا آمده اند، مردمی كه تازه باید بیایند در كلاس اول اسلام بنشینند و درس اسلام را یاد بگیرند، سواد ندارند، معلومات ندارند، قرآن را نمی دانند چیست، معنی قرآن را نمی فهمند، سنت پیغمبر را نمی فهمند) اینها باید تعلیم بشوند، تربیت بشوند، اینها تعلیم و تربیت اسلامی پیدا نكرده اند. اینها جزء مهاجرین و انصار كه پیامبر آنها را تربیت كرد كه نیستند، یك مردمی [هستند] كه تربیت اسلامی ندارند. علی علیه السلام در شرایطی خلافت را به دست می گیرد كه چنین طبقه ای هم در میان مسلمین وجود دارد و در همه جا هستند؛ در لشكریان خودش هم از این طبقه وجود دارند. جریان جنگ صفین و حیله ی معاویه و عمرو عاص- كه مكرر شنیده اید- پیش می آید. آن ساعتی كه اینها احساس می كنند كه دارند شكست می خورند و شكستشان شكست نهایی است، نقشه می كشند كه از همین طبقه استفاده كنند. دستور می دهند قرآنها را بالای نیزه می كنند: ایهاالناس! همه ی ما اهل قرآنیم، همه ی ما اهل قبله هستیم، چرا می جنگید؟ اگر می خواهید بجنگید پس بیایید این قرآنها را بزنید. فوراً همین طبقه دست از جنگ كشیدند، گفتند ما با قرآن نمی جنگیم. آمدند خدمت علی علیه السلام كه دیگر قضیه حل شد، قرآن به میان آمد، حالا كه قرآن به میان آمده دیگر جنگ معنی ندارد. علی علیه‌السلام فرمود: مگر شما نمی دانید كه از روز اول سخن من به اینها این است كه بیایید ما بر اساس قرآن حكومت و قضاوت كنیم، ببینیم حق با كیست؟ اینها دروغ می گویند، اینها قرآن را به میان نیاورده اند، جلد و كاغذ قرآن را سپر قرار داده اند برای اینكه بعد باز علیه قرآن قیام كنند؛ اهمیت ندهید، من امام شما هستم، من قرآن ناطق شما هستم، بزنید بروید جلو. گفتند: عجب! چه حرفها می زند؟! ما تا به حال تو را آدم خوبی می دانستیم و می گفتیم تو آدم خوبی هستی، معلوم شد تو هم آدم جاه طلبی هستی، یعنی ما برویم با قرآن بجنگیم؟! خیر، نمی جنگیم. بسیار خوب، شما نجنگید. مالك اشتر مشغول پیشروی بود. گفتند: فوراً فرمان بده كه مالك اشتر برگردد كه دیگر جنگ با قرآن روا نیست. فشار زیاد آوردند. علی علیه السلام پیغام داد كه مالك برگرد. مالك برنگشت، گفت: آقا اجازه بدهید، یكی دو ساعت دیگر بیشتر باقی نمانده است، شكست نهایی نصیب اینها می شود. آمدند كه مالك بر نمی گردد.
۳. گفتند: یا مالك را برگردان یا همین جا با این شمشیرهای خودمان (بیست هزار نفر بودند) قطعه قطعه ات می كنیم. تو داری با قرآن می جنگی؟! علی علیه‌السلام پیغام داد: مالك اگر می خواهی علی را زنده ببینی برگرد. قضیه ی حَكَمین پیش آمد. گفتند: دو نفر حَكَم (داور) معین كنیم، حالا دیگر قرآن به میان آمده. بسیار خوب، داور معین كنیم. آنها عمرو عاص شیطان 😈 را معین كردند. علی علیه السلام، ابن عباسِ عالمِ دانشمندِ زیرك را پیشنهاد كرد. گفتند: خیر، ابن عباس پسر عمویت است، قوم و خویش توست، ما باید كسی را انتخاب كنیم كه با تو قوم و خویش نباشد. فرمود: مالك اشتر. گفتند: نه، ما مالك اشتر را قبول نداریم. چند نفر دیگر را هم قبول نكردند. گفتند: ما فقط ابوموسی اشعری را قبول داریم. حالا ابوموسی كیست؟ آیا جزء لشكریان علی است؟ نه، ابوموسی كسی است كه قبلاً حاكم كوفه بوده و علی علیه السلام او را از حكومت كوفه معزول كرده است. یك آدمی است كه اصلاً در دلش با علی علیه السلام دشمنی دارد. ابوموسی را آوردند. ابوموسی هم گول عمرو عاص را خورد و آن حُقّه ای كه به بازی شبیه تر بود از امر جدّی و مكرر شنیده اید رخ داد. وقتی كه فهمیدند گول خورده اند، گفتند اشتباه كردیم. حالا كه می گویند اشتباه كردیم، اقرار آن اشتباهشان اشتباه دیگری است. نگفتند اشتباه كردیم آن روزی كه از جنگ با معاویه دست برداشتیم و ما باید می جنگیدیم؛ این، جنگ با قرآن نبود، جنگ له قرآن بود نه علیه قرآن. گفتند: نه، آن درست بود. و نگفتند اشتباه كردیم كه ابوموسی را معین كردیم، باید تسلیم ابن عباس می شدیم یا مالك اشتر را می فرستادیم. گفتند: اساساً اینكه ما قبول كردیم در دین خدا دو تا انسان بیایند داوری كنند كفر است، در قرآن می فرماید: «إِنِ اَلْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ» [3]حكم منحصراً مال خداست. چون قرآن گفته حكم منحصراً مال خداست، هیچ انسانی حق داوری ندارد. پس اساساً داور معین كردن، كفر و شرك بوده است. همه مان كافر شدیم. ما كه توبه كردیم: «اَسْتَغْفِرُ اللّهَ رَبّی وَ اَتوبُ اِلَیْه». آمدند سراغ علی علیه‌السلام. علی! تو هم كه مثل ما كافر شدی، تو هم استغفار كن. (حالا ببینید مشكل چیست؟ معاویه مشكل علی است یا این خشكه مقدس ها؟ عمرو عاص مشكل علی است یا این خشكه مقدس ها؟ ) فرمود: شما اشتباه می كنید، حكمیّت كفر نیست، معنی آیه را شما نمی دانید، «إِنِ اَلْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ» یعنی قانون فقط از ناحیه ی خدا باید وضع بشود یا كسی كه خدا به او اجازه داده است. ما كه نخواستیم كسی دیگر بیاید برایمان قانون معین كند. ما گفتیم قانون، قانون قرآن؛ دو نفر بیایند مطابق قرآن داوری كنند، خدا كه نمی آید در اختلافات افراد داوری كند! گفتند: حرف همین است و همین. علی فرمود: من هرگز گناهی را كه مرتكب نشده ام اقرار نمی كنم و هرگز چیزی را كه خلاف شرع نیست نمی گویم خلاف شرع بوده است. من چطور بیایم به خدا و پیغمبر دروغ ببندم، بگویم حَكَم قرار دادن، داور قرار دادن در اختلافات، خلاف شرع و كفر است؛ خیر، كفر نیست، شما هر كاری می خواهید بكنید. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [1] العقد الفرید ، ج /2ص 389. [2] نهج البلاغه فیض الاسلام، خطبه ی 238. [3] انعام/57.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رفتار علی علیه السلام با خوارج راهشان را با علی علیه السلام جدا كردند. فرقه ای شدند به نام «خوارج» یعنی شورشیان بر علی. اینها شروع كردند خون دل به دل علی علیه‌السلام وارد كردن. و علی علیه‌السلام تا وقتی كه اینها قیام مسلحانه نكرده بودند با آنها مدارا كرد حداكثر مدارا، حتی حقوق اینها را از بیت المال قطع نكرد، آزادی اینها را محدود نكرد. جلوی چشم دیگران می آمدند به او جسارت و اهانت می كردند و علی حلم می ورزید. علی بالای منبر صحبت می كرد، یكی از اینها پارازیت می داد. روزی علی علیه‌السلام بالای منبر بود، شخصی سؤالی كرد؛ علی علیه‌السلام بالبداهه یك جواب بسیار عالی به او داد كه اسباب حیرت و تعجب همه شد و شاید همه تكبیر گفتند. یكی از این خارجیها آنجا بود، گفت: «قاتَلَهُ اللّهُ ما أفْقَهَهُ» خدا بكشد این را، چقدر ملاّست؟! اصحابش خواستند كه بریزند به سر او، فرمود: چكارش دارید؟ یك فحشی به من داده، حداكثر این است كه یك فُحشی به او بدهید؛ نه، كاری به او نداشته باشید. https://eitaa.com/mabaheeth/80356 علی مشغول نماز خواندن است، نماز جماعت می خواند، در حالی كه خلیفه ی مسلمین است (این چه حلمی است از علی؟!) اینها به علی اقتدا كه نمی كردند، می گفتند علی مسلمان نیست، علی كافر و مشرك است. در حالی كه علی مشغول قرائت حمد و سوره بود، یكی از اینها به نام ابن الكوّاب آمد با صدای بلند این آیه ی قرآن را خواند: «وَ لَقَدْ أُوحِیَ إِلَیْكَ وَ إِلَی اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ» [1]. خطاب به پیغمبر است: ای پیغمبر! به تو وحی شده است و به پیغمبران پیشین هم وحی شده است، اگر تو هم مشرك بشوی تمام اعمالت هدر رفته است، یا آن پیغمبران هم اگر مشرك بشوند تمام اعمالشان هدر رفته است. این آیه را خواند، خواست بگوید: علی! ما قبول داریم كه اولین مسلمان تو هستی، سابقه ات در اسلام چنین است، خدماتت چنین است، عبادتت چنین است؛ اما چون مشرك شدی و برای خدا شریك قائل شدی، در نزد خدا هیچ اجری نداری. علی علیه‌السلام چگونه رفتار می كند؟ علی به حكم اینكه: «وَ إِذا قُرِئَ اَلْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا» [2] یعنی هر وقت دیدید قرآن می خوانند استماع كنید، گوش كنید، تا او شروع كرد به خواندن این آیه، سكوت كرد و گوش كرد. وقتی كه تمام كرد، نماز را ادامه داد. تا ادامه داد، دو مرتبه همان آیه را تكرار كرد. باز علی سكوت كرد و آیه ی او را گوش كرد. وقتی او تمام كرد، نماز را ادامه داد. بار سوم یا چهارم كه او شروع كرد، دیگر علی علیه‌السلام اعتنا نكرد و این آیه را خواند: «فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اَللّهِ حَقٌّ وَ لا یَسْتَخِفَّنَّكَ اَلَّذِینَ لا یُوقِنُونَ» [3] و نمازش را ادامه داد. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [1] زمر/ ۶۵ [2] اعراف/ ۲۰۴ [۳] طور/ ۶۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مذهب خوارج ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ آیا خوارج به این مقدار قناعت كردند؟ اگر قناعت می كردند، مشكل بزرگی برای علی نبودند. كم كم دور هم جمع شدند، جمعیت و حزبی تشكیل دادند بلكه فرقه ای تشكیل دادند، یك فرقه ی اسلامی (اینكه می گویم «اسلامی» نه واقعاً جزء مسلمانان هستند؛ اینها از نظر ما كافرند) و مذهبی در دنیای اسلام ابداع كردند، برای مذهب خودشان اصول و فروعی ساختند؛ 🗣 گفتند: كسی از ماست كه اولاً معتقد باشد كه هم عثمان كافر است، هم علی، هم معاویه، و هم كسانی كه به حكمیت تسلیم شدند، خود ما هم كافر شدیم ولی ما توبه كردیم، و فقط هر كسی كه توبه كند مسلمان است. همچنین گفتند: امر به معروف و نهی از منكر شرط ندارد؛ در مقابل هر امام جائر و هر پیشوای ظالمی در هر شرایطی باید قیام كرد ولو با یقین به اینكه قیام بی فایده است. این هم یك چهره ی خشن عجیبی به اینها داد. اصل دیگری كه برای مذهب خودشان تأسیس كردند كه باز حاكی از تنگ نظری و جهالت اینها بود، این بود كه گفتند: اساساً عمل جزء ایمان است و ایمان منفكّ از عمل نداریم. مسلمان به گفتن «اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللّهُ وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسولُ اللّهِ» مسلمان نیست. مسلمان اگر نمازش را خواند، روزه اش را گرفت، شراب نخورد، قمار نكرد، زنا نكرد، دروغ نگفت، و اگر از هر گناه كبیره ای پرهیز كرد، تازه اولِ اسلامش است و اگر مسلمان یك دروغ بگوید، اصلاً او كافر است، نجس است و مسلمان نیست. اگر یك بار غیبت كند یا شراب 🍷 بخورد، از دین اسلام خارج است. مرتكب كبیره را از دین اسلام خارج دانستند. نتیجه این شد كه فقط خودشان (این مقدسها) در دنیا مسلمانند، [گویی می گفتند] در زیر این قبّه ی آسمان غیر از ما دیگر مسلمانی وجود ندارد. و یك سلسله اصول دیگر كه برای خودشان ساختند. چون یكی از اصول خوارج این بود كه امر به معروف و نهی از منكر واجب است و هیچ شرطی هم ندارد و در مقابل هر امام جائری باید قیام كرد و علی علیه السلام را جزء كفار می دانستند، گفتند پس راهی نمانده غیر از اینكه ما باید علیه علی قیام كنیم. ناگهان در بیرون [شهر] خیمه ⛺ زدند و رسماً یاغی شدند. در یاغی شدنشان هم از اصول بسیار خشك و خشنی پیروی می كردند، می گفتند: دیگران مسلمان نیستند؛ چون مسلمان نیستند، از آنها نمی توانیم زن بگیریم و به آنها نباید زن بدهیم، ذبایح آنها (یعنی گوشتی كه آنها ذبح می كنند) حرام است، از قصابی آنها نباید بخریم، و بالاتر اینكه كشتن زنان و اطفال آنها جایز است. آمدند بیرون [شهر] . چون همه ی مردم دیگر را جایزالقتل می دانستند شروع كردند به كشتار و غارت كردن. وضع عجیبی شد. یكی از صحابه ی پیغمبر با زنش می گذشت در حالی كه آن زن حامله بود. از او خواستند كه از علی علیه‌السلام تبرّی بجوید. این كار را نكرد. كُشتندش، شكم زنش را هم با نیزه دریدند، گفتند شما كافرید. و همینها از كنار یك نخلستان می گذشتند (نخلستان متعلق به كسی بوده كه مال او را محترم می دانستند) یكی از اینها دست برد و یك خرما به دهانش گذاشت. چنان به او نهیب زدند كه خدا می داند. گفتند: به مال برادر مسلمانت تجاوز می كنی؟!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برخورد علی علیه السلام با خوارج ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ كارشان به جایی كشید كه علی علیه السلام آمد در مقابل اینها اردو زد. دیگر نمی شد آزادشان گذاشت. ابن عباس را فرستاد برود با آنها سخن بگوید. همانجا بود كه ابن عباس برگشت گفت: پیشانیهایی دیدم پینه بسته از كثرت عبادت، كف دستها مثل زانوی شتر است، پیراهنهای كهنه ی زاهدمآبانه و قیافه های بسیار جدی و مصمم. ابن عباس كاری از پیش نبرد. خود علی علیه السلام رفت با آنها صحبت كرد. صحبتهای حضرت مؤثر واقع شد. از آن عده كه دوازده هزار نفر بودند، هشت هزار نفرشان پشیمان شدند. علی علیه السلام پرچمی را به عنوان پرچم امان نصب كرد كه هركَس زیر این پرچم بیاید در امان است. آن هشت هزار نفر آمدند ولی چهار هزار نفر دیگرشان گفتند محال و ممتنع است. علی علیه‌السلام هم شمشیر به گردن این مقدسینی كه پیشانی شان پینه بسته بود گذاشت، تمام اینها را از دم شمشیر گذراند و كمتر از ده نفر آنها نجات پیدا كردند كه یكی از آنها عبد الرحمن بن ملجم، این آقای مقدس بود. علی علیه السلام در نهج البلاغه جمله ای دارد (علی علیه‌السلام موجود عجیبی است. اصلاً عظمت علی علیه‌السلام اینجا ظاهر می شود) می گوید: «اَنَا فَقَأْتُ عَیْنَ الْفِتْنَةِ وَ لَمْ یَكُنْ لِیَجْتَرِئَ عَلَیْها اَحَدٌ غَیْری بَعْدَ اَنْ ماجَ غَیْهَبُها وَ اشْتَدَّ كَلَبُها» [1] این من بودم و فقط من بودم كه چشم این فتنه را درآوردم، و غیر از من احدی قادر نبود كه چشم این فتنه را بكَند (فتنه ی این خشكه مقدس ها) ، غیر از من احدی از مسلمین جرأت نمی كرد كه شمشیر به گردن اینها بگذارد. چون طبقه ی به اصطلاح مقدس مآب را فقط دو طبقه می توانند بكشند: یكی طبقه ای كه به اسلام و خدا معتقد نیست، مثل اینكه اصحاب یزید آمدند امام حسین علیه‌السلام را كشتند. ولی اینكه طبقه ای كه خودشان مسلمان باشند جرأت كنند در مقابل این طبقه حرفی بزنند و كاری كنند، كار هركَس نیست، شیرافكن است، بصیرتی می خواهد مثل علی علیه‌السلام كه خطر اینها را برای دنیای اسلام احساس كند (حال عرض می كنم علی علیه‌السلام چه احساسی كرده بود، از كلام خود علی استنباط می كنند) ، آنها از این طرف ذكر خدا بگویند، قرآن بخوانند، و علی از آن طرف شمشیر بزند و قلع و قمعشان كند. بصیرتی فقط مثل بصیرت علی علیه‌السلام می خواهد. فرمود: «وَ لَمْ یَكُنْ لِیَجْتَرِئَ عَلَیْها اَحَدٌ غَیْری» هیچ مسلمان دیگر، هیچ یك از صحابه ی پیغمبر چنین جرأتی را به خود نمی داد كه به روی اینها شمشیر بكشد، ولی من كشیدم و افتخار می كنم كه كشیدم. می گوید: «بَعْدَ اَنْ ماجَ غَیْهَبُها» [چشم این فتنه را درآوردم ] پس از آنكه دریای ظلمت داشت موج می زد و موج تاریكی بالا گرفته بود [2] «وَ اشْتَدَّ كَلَبُها» . این جمله عجیب است: و كَلَبش داشت فزونی می گرفت؛ كَلَب یعنی هاری 🐶. سگ وقتی كه هار می شود و به اصطلاح عامیانه دیوانه می شود، بیماری خاصی پیدا می كند. وقتی كه این حیوان این بیماری را پیدا می كند، دیگر آشنا و غیرآشنا و صاحب و غیرصاحب نمی شناسد، به هر انسانی یا حیوانی كه می رسد گاز می گیرد و نیش خودش را در بدن او فرو می كند و بعد، از لعاب دهان او میكروب این بیماری وارد خون طرف می شود و بعد از مدتی او هم هار می شود. یعنی یك سگ هار اگر یك اسب را بگزد، آن اسب بعد از مدتی هار می شود، اگر یك انسان را هم بگزد، آن انسان بعد از مدتی هار می شود.
علی علیه السلام می گوید: این مقدس مآب ها به صورت یك سگ هار درآمده بودند و مانند سگ هار با هركَس تماس می گرفتند او را هم مثل خودشان هار می كردند. همین طور كه اگر مردم ببینند یك سگ هار شده است، هر كسی به خودش حق می دهد كه او را اعدام كند برای اینكه نگزد و دیگران را هار نكند، من این سگهای هار را دیدم، و دیدم چاره ای غیر از اعدام اینها نیست؛ اگر نه، طولی نمی كشد كه بیماری هاری خودشان را به جامعه ی اسلامی سرایت می دهند و جامعه ی اسلامی را در جمود و تقشّر و تحجّر و حماقت و نادانی فرو می برند. ⚠️ من خطر [برای ] اسلام را پیش بینی می كردم. من بودم كه چشم این فتنه را درآوردم، غیر از من احدی جرأت چنین كاری را نداشت، پس از آنكه موج تاریكی و شبهه و شك درباره ی اینها بالا گرفته بود و هاری اینها فزونی یافته بود و روز به روز به دیگران سرایت می كرد. ____ [1] نهج البلاغه ، خطبه ی 92. [2] یعنی بعد از اینكه اصلاً اوضاع شبهه ناك و شك آمیز و تردیدآور شده بود. ابن عباس هم كه می رفت اینها را می دید شك می كرد. فضا مه آلود بود. خودش فرمود: اُفق ها را مه گرفته است. وضع، وضعی نبود كه یك سرباز مسلمان كه می خواهد به نام اسلام به جنگ برود اطمینان داشته باشد كه به نفع اسلام كار می كند. وقتی كه مقابل می شد با یك عده ای كه می دید از خودش عابد و زاهدترند، از خودش كمتر گناه می كنند، از خودش بیشتر نماز می خوانند و آثار عبادت را در وجهه و چهره ی اینها می دید، دست او تكان می خورد؛ اگر شمشیرش بالا می رفت، دستش می لرزید، دلش می لرزید كه من چگونه به روی اینها شمشیر بكشم. و اگر علی علیه‌السلام و ركاب علی علیه‌السلام نبود و اگر آن افرادی كه در ركاب علی علیه‌السلام بودند اطمینانشان به علی نبود، محال بود كه به روی اینها شمشیر بكشند. اوضاع خیلی شبهه ناك بود و حق هم داشتند. ما و شما هم اگر می بودیم، دستمان به آن طرف نمی رفت.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ممیّزات خوارج ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ـ ـ ـ خوارج ممیّزاتی داشتند. یكی از ممیّزات اینها همان مسأله ی شجاعت و فداكاری زیاد اینها بود. چون روی عقیده كار می كردند، فداكار بودند، و عجیب هم فداكار بودند. داستانهای عجیبی از فداكاریهای اینها هست. خاصیت دومشان این بود كه اینها متنسّك بودند یعنی متعبّد بودند، زیاد عبادت می كردند. این آن چیزی بود كه دیگران را زیاد به شك و شبهه می انداخت كه علی علیه‌السلام فرمود: غیر از من كسی دیگر جرأت نمی كرد اینها را بكشد. خاصیت سومی كه اینها داشتند همان جهالت و نادانی زیاد اینها بود. امان از جهالت و نادانی كه بر سر اسلام از جهالت و نادانی چه آمده است؟! نهج البلاغه كتاب عجیبی است، در هر جهت كتاب عجیبی است: توحیدش عجیب است، موعظه اش عجیب است، دعا و عبادتش عجیب است، تحلیل تاریخ زمان خودش هم عجیب است. علی علیه السلام وقتی معاویه یا عثمان یا خوارج و یا سایر جریانها را تحلیل می كند، عجیب تحلیل می كند. از جمله درباره ی خوارج این طور می فرماید: «ثُمَّ اَنْتُمْ شِرارُ النّاس» شما بدترین مردم هستید. به این مقدس مآب ها می گوید: شما بدترین مردم هستید. چرا؟ ما اگر باشیم می گوییم: ای آقا، بالأخره هرچه باشد آدمهای بی ضرری هستند، آدمهای خوبی هستند. ما این جور آدمها را می گوییم آدمهای خوب. از نظر ما اینها آدمهای خوب هستند. ولی آیا می دانید چرا علی علیه‌السلام می گوید شما بدترین مردم هستید؟ جمله ی بعدش این است: «وَ مَنْ رَمی بِهِ الشَیْطانُ مَرامِیَهُ وَ ضَرَبَ بِهِ تیهَهُ» شما به این دلیل بسیار مردم بدی هستید كه تیرهایی هستید در دست شیطانها؛ شیطان 😈 شما را به منزله ی تیر قرار می دهد، در كمان خودش می گذارد و هدف خود را می كوبد. علی علیه السلام می گوید: شما ابزار بسیار قاطعی هستید در دست شیطانها. و این را هم توجه داشته باشید كه در زمان علی علیه السلام یك طبقه ی منافق امثال عمرو عاص و معاویه پیدا شده بودند كه اینها عالم و دانا بودند و واقعیتها را می دانستند. واللّه علی علیه‌السلام را از دیگران بهتر می شناختند. این شهادت تاریخ است كه معاویه به علی علیه‌السلام ارادت داشت و با او می جنگید. (دنیاطلبی، حرص، عقده ی روحی داشتن، از اینها غافل نمانید). دلیلش این است كه بعد از شهادت علی علیه السلام هركَس از صحابه ی نزدیك علی [نزد او می آمد] به او می گفت: علی را برای من توصیف كن. وقتی توصیف می كردند، اشكهایش جاری می شد و می گفت: هیهات كه دیگر روزگار مانند علی انسانی را بیاورد. افرادی بودند مثل عمرو عاص و معاویه كه علی و حكومت علی را می شناختند، هدفهای علی را می دانستند؛ اما دنیاطلبی امانشان نمی داد. این طبقه ی زیرك منافق همیشه از این خشكه مقدس ها به عنوان یك تیر برای زدن هدفهای خودشان استفاده می كردند، و این جریان همیشه در دنیا ادامه دارد. این مشكل بزرگ علی علیه‌السلام، همیشه در دنیا هست. همیشه منافق هست، الآن هم واللّه معاویه و عمروعاص هست در لباسهای گوناگون، و همیشه ابن ملجم ها و خشكه مقدس ها و تیرهایی كه ابزار دست شیطانها می باشند هستند، همیشه آماده ها برای گول خوردن ها و تهمت زدن ها هستند كه مثل علی علیه‌السلام را بگویند كافر شد، مشرك شد. یك كسی درباره ی ابن سینا گفته بود كه ابن سینا كافر است [1]. ابن سینا این رباعی را گفت: كفر چو منی گزاف و آسان نبود محكمتر از ایمان من ایمان نبود در دهر یكی چو من و آن هم كافر پس در همه دهر یك مسلمان نبود هرچه دانشمند بزرگ تا كنون اسلام داشته، این خشكه مقدس ها می گویند: این مسلمان نبوده، كافر بوده؛ این شیعه نبوده، مثلاً دشمن علی علیه السلام بوده است. جریانی را برای شما نقل كنم. مسلمانها بیدار باشید، از خوارج نهروان نباشید، تیر شیطان قرار نگیرید! روزی یكی از دوستان تلفن 📞 كرد: آقا من خیلی تعجب می كنم، جریان خیلی عجیبی شنیدم. آقا این اقبال پاكستانی كه شما جلسه ی جشن و یادبود برایش گرفتید، این كه می گویند در كتابش به امام جعفر صادق علیه السلام اهانت كرده و فحش داده. گفتم: این حرفها چیست؟! گفت: فلان صفحه از فلان كتاب را ملاحظه بفرمایید. گفتم: خودت دیدی؟ گفت: نه، یك آقای خیلی محترمی به من گفت. من تكان خوردم. تعجب كردم از بعضی دوستان مثل آقای سعیدی- كه دیوان اقبال را از اول تا آخر خوانده اند- كه اینها چطور چنین چیزی را ندیده اند. به او گفتم: اولاً صحبت یادبود و تجلیل نبود، صحبت سوژه قراردادن بود؛ ما كسی را كه تجلیل نكردیم اقبال بود؛ اقبال را سوژه قرار دادیم برای یك سلسله هدفهای اسلامی؛ اگر حضور نداشته اید، در كتابش كه منتشر می شود خواهید دید. فوراً با جناب آقای سید غلامرضا سعیدی تماس گرفتم و از ایشان پرسیدم. او هم حیرت 😳 كرد، گفت: نه آقا من خوانده ام، چنین چیزی نمی شود. گفتم: آخر دروغ به این بزرگی كه نمی شود. یكی دو ساعت بعد یك وقت ایشان یادش افتاد، آمد گفت: فهمیدم جریان چیست.
۲. جریان این است: دو نفر بوده اند در هندوستان، یكی جعفر نام و یكی صادق نام. در وقتی كه انگلیس ها آمدند هندوستان را احتلال كردند، مسلمین علیه آنها قیام كردند و این دو نفر رفتند با انگلیس ها ساختند و نهضت اسلامی را از پشت خنجر زدند و از بین بردند. اقبال ایندو را در كتابش مذمّت كرده. خیال می كنم هركَس اشتباه كرده، همین باشد. گفتم حالا ببینیم. كتاب را آوردند. 📖 دیدم در آن صفحه ای كه این آقایان می گویند، این جور می گوید: هر جا كه در دنیا یك خرابی هست در آنجا یا یك صادقی وجود دارد و یا یك جعفری. در دو صفحه ی قبلش می گوید: جعفر از بنگال و صادق از دكن ننگ دین ننگ جهان ننگ وطن جعفر بنگالی و صادق دكنی را می گوید. مگر امام جعفر صادق علیه السلام اهل بنگال یا دكن بوده؟! بعد هم ما تحقیق تاریخی كردیم، معلوم شد پس از آنكه انگلیس ها می آیند هندوستان را احتلال كنند، دو سردار اسلامی شیعی یكی به نام سراج الدین و یكی به نام تیپو سلطان (ظاهراً سراج الدین در جنوب هندوستان و تیپو سلطان در شمال هندوستان) این دو نفر قهرمان بزرگ قیام می كنند (و اقبال این دو قهرمان شیعی را در حدّ اعلی ستایش می كند) . انگلیس ها در دستگاه سراج الدین، جعفر را پیدا كردند، با او ساختند، او شریك دزد بود و رفیق قافله؛ در دستگاه تیپو سلطان هم صادق را درست كردند، او هم شد شریك دزد و رفیق قافله، و این هر دو آمدند از پشت خنجر زدند و نتیجه این شد كه انگلیس ها سیصدسال استعمار خودشان را بر هندوستان مستولی كردند. نتیجه این شد كه سراج الدین و تیپو سلطان نزد شیعه محترمند چون هم شیعی هستند و هم قهرمان، نزد اهل تسنن محترمند چون قهرمان اسلامی هستند، نزد هندوها هم محترمند چون قهرمان ملی هستند. ولی این دو نفر دیگر، خائن در نزد شیعه و سنی و هندوی هندوستان و پاكستان، و مردمانی مذموم، منفور و خیانت هستند. هنوز كه سه ماه از برگزاری آن مجلس یادبود گذشته است، شاید كمتر روزی اتفاق می افتد كه من مواجه نشوم با این سؤال كه: آقا! این آقایی كه شما شعرهایش در مدح امام حسین علیه‌السلام را می خوانید چرا به امام جعفر صادق فحش داده؟! و چیزی كه اكنون در محافل غیر اسلامی اسباب مضحكه شده است و من رنج می برم این است كه در محافل غیراسلامی این قضیه منعكس شده است كه اقبال پاكستانی، جعفر بنگالی و صادق دكنی را هجو كرده و مسلمانها هر جا می نشینند می گویند اقبال به امام جعفرصادق فحش داده؛ عقل مسلمانها را ببینید! آن وقت ما در مقابل این محافل غیراسلامی خجالت می كشیم كه ببینیم مسلمانهای ما سطح فكرشان اینقدر پایین است. 😔 معاویه هنگامی كه پیك علی علیه السلام در شام بود، در حالی كه روز چهارشنبه بود گفت اعلام نماز جمعه كنید. اعلام نماز جمعه كردند. در روز چهارشنبه نماز جمعه خواند. احدی به او اعتراض نكرد. در خفا نماینده ی علی علیه السلام را خواست، گفت: «برو به علی بگو با صدهزار شمشیرزن به سراغ تو می آیم كه چهارشنبه را از جمعه تشخیص نمی دهند. به علی بگو حساب كار خودت را بكن». حالا حسینیه ی ارشاد گنهكار شده است كه یك روزی راجع به فلسطینی ها بحث كرده و گفته است مردم! به فلسطینی ها كمك كنید. یك عده یهودی- كه جاسوسهای اسرائیل در این مملكت فراوانند و بسیاری از مسلمانهای خودمان با كمال تأسف آنها هستند- با حسینیه ی ارشاد كینه برداشته اند و روزی نیست كه علیه حسینیه ی ارشاد شایعه درست نكنند [2] من از شما هیچ چیزی نمی خواهم جز اینكه بگویم چشمتان را باز كنید، تحقیق كنید، بدانید عناصر یهود در این مملكت و در همه ی ممالك اسلامی فراوانند؛ دست اینها، جاسوسها و پول اینها مرتب دارد كار می كند. از خوارج نهروان نباشید. آخر تا كی ما می خواهیم به نام اسلام علیه اسلام شمشیر بزنیم؟! اگر ما از این درسها پند نگیریم، پس از چه می خواهیم پند بگیریم؟ چرا ما هر سال می آییم جمع می شویم به نام علی علیه‌السلام مجلس می گیریم؟ چون علی علیه‌السلام زندگی اش آموزنده است. یكی از نكات آموزنده ی زندگی علی علیه السلام همین مبارزه با خوارج است، مبارزه با خشكه مقدسی است، مبارزه با نفاق است، مبارزه با جهالت است. علی علیه‌السلام شیعه ی جاهل نمی خواهد، علی علیه‌السلام شیعه ای كه حقه بازها و یهودیها و جهودها بیایند شایعه درست كنند بگویند اقبال پاكستانی به امام جعفر صادق تان فحش داده، بعد مثل برق در میان این مردم، ساری و جاری بشود كه اقبال پاكستانی- العیاذباللّه- ناصبی بوده (این مردی كه مخلص اهل بیت پیغمبر است) و نروند كتابش را باز كنند یا اقلاً تاریخش را از سفارت پاكستان یا جای دیگر بپرسند، چنین شیعه ای را علی علیه السلام نمی خواهد و از او بیزار است.
۳. چشمهایتان را باز كنید، گوشهایتان را باز كنید، هر حرفی را كه می شنوید فوراً نگویید «می گویند چنین». آخر این «می گویند» ها ریشه هایش یك جاهای خطرناك است. 🔍 تحقیق كنید، بعد از تحقیق هرچه كه می خواهید بینكم و بین اللّه بگویید؛ اما بی تحقیق حرفی را نزنید. عبد الرحمن بن ملجم می آید علی علیه السلام را می كشد، آن وقت ببینید چقدر برایش كف می زنند. یكی از این خارجیها یك رباعی دارد، [در بیت اول آن ] می گوید: یا ضَرْبَةً مِنْ تَقِیٍّ ما اَراد بِها اِلاّ لِیَبْلُغَ مِنْ ذِی الْعَرْشِ رِضْواناً مرحبا به ضربت آن مرد پرهیزگار (كیٖ؟ ابن ملجم) ، آن مرد پرهیزگاری كه جز رضای خدا چیزی را در نظر نداشت. بعد می گوید: «اگر اعمال تمام مردم را در ترازوی میزان الهی بگذارند و آن ضربت ابن ملجم [علیه اللعنة و العذاب] را نیز بگذارند، آن وقت خواهند دید كه در میان خلقِ خدا هیچ كَس عملی بزرگتر از عمل ابن ملجم [علیه اللعنة و العذاب] انجام نداده است. » اینچنین می كند با اسلام و مسلمین. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [1] همیشه بی سوادها و نادانها و جاهلها وقتی كه در مقابل دانشمندها، با قدرتها، با هنرها قرار می گیرند و می بینند جامعه برای اینها احترام قائل است، نمی دانند چه كنند، ابزار دیگری كه ندارند؛ اگر بگویند بی سواد است، آثار علمی اش را می بینند، اگر بگویند بی هنر است هنرش را می بینند، اگر بگویند بی عقل است عقلش را می بینند، چه بگویند؟ آخرش می گویند: این دین ندارد، این كافر است، این مسلمان نیست. [2] . [درباره ی رابطه ی استاد شهید با حسینیه ی ارشاد، رجوع شود به كتاب سیری در زندگانی استاد مطهری ، چاپ انتشارات صدرا. ] ╭═══════๛- - - ┅╮ │📱 @Mabaheeth │📚 @ghararemotalee ╰๛- - - - -
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهادت علی علیه السلام ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ ابن ملجم [علیه اللعنة و العذاب] یكی از آن نه نفر زُهّاد و خشكه مقدس هاست كه می روند در مكه و آن پیمان معروف را می بندند و می گویند همه ی فتنه ها در دنیای اسلام معلول سه نفر است: علی، معاویه و عمرو عاص. ابن ملجم نامزد می شود كه بیاید علی علیه السلام را بكشد. قرارشان كِی است؟ شب نوزدهم ماه رمضان. چرا این شب را قرار گذاشته بودند؟ ابن ابی الحدید می گوید: نادانی را ببین! اینها شب نوزدهم ماه رمضان را قرار گذاشتند، گفتند چون این عمل ما یك عبادت بزرگ است، آن را در شب قدر انجام بدهیم كه ثوابش بیشتر باشد. ابن ملجم آمد به كوفه و مدتها در كوفه منتظر شب موعود بود. در این خلالهاست كه با دختری به نام «قُطام» كه او هم خارجی و هم مسلك خودش است آشنا می شود، عاشق و شیفته ی او می گردد. شاید تا اندازه ای می خواهد این فكرها را فراموش كند. وقتی كه می رود با او مسأله ی ازدواج را در میان می گذارد، او می گوید من حاضرم ولی مهر من خیلی سنگین است. این هم از بس شیفته ی اوست می گوید هرچه بگویی حاضرم. می گوید سه هزار درهم. می گوید مانعی ندارد. یك برده. مانعی ندارد. یك كنیز. مانعی ندارد. چهارم: كشتن علی بن ابیطالب. اول كه خیال می كرد در مسیر دیگری غیر از مسیر كشتن علی علیه السلام قرار گرفته است تكان خورد، گفت ما می خواهیم ازدواج كنیم كه خوش زندگی كنیم، كشتن علی كه مجالی برای ازدواج و زندگی ما نمی گذارد. گفت: مطلب همین است. اگر می خواهی به وصال من برسی باید علی را بكشی. زنده ماندی كه می رسی، نماندی هم كه هیچ. مدتها در شش و پنج این فكر بود. خودش شعرهایی دارد كه دو شعر آن چنین است: ثلاثة آلاف و عبد و قینة و قتل علی بالحسام المسمّم و لا مهر اعلی من علی و ان علا و لا فتك الاّ دون فتك ابن ملجم می گوید این چند چیز را به عنوان مهر از من خواست. بعد خودش می گوید: در دنیا مهری به این سنگینی پیدا نشده و راست هم می گوید. می گوید: هر مهری در دنیا هر اندازه بالا باشد، این قدر نیست كه به حد علی علیه‌السلام برسد. مهر زن من خون علی است. بعد می گوید: و هیچ تروری در عالم نیست و تا دامنه ی قیامت واقع نخواهد شد مگر اینكه از ترور ابن ملجم كوچكتر خواهد بود، و راست هم گفت. آنوقت ببینید علی چه وصیت می كند؟ علی علیه‌السلام در بستر مرگ كه افتاده است، دو جریان را در كشوری كه پشت سر خود می گذارد می بیند: یكی جریان معاویه و به اصطلاح قاسطین، منافقینی كه معاویه در رأس آنهاست، و یكی هم جریان خشكه مقدس ها، كه خود اینها با یكدیگر تضاد دارند. حالا اصحاب علی علیه‌السلام بعد از او چگونه رفتار كنند؟ فرمود: بعد از من دیگر اینها را نكشید: «لا تَقْتُلُوا الْخَوارِجَ بَعْدی» درست است كه اینها مرا كشتند ولی بعد از من اینها را نكشید، چون بعد از من شما هرچه كه اینها را بكشید به نفع معاویه كار كرده اید نه به نفع حق و حقیقت، و معاویه خطرش خطر دیگری است. فرمود: «لا تَقْتُلُوا الْخَوارِجَ بَعْدی فَلَیْسَ مَنْ طَلَبَ الْحَقَّ فَاَخْطَأَهُ كَمَنْ طَلَبَ الْباطِلَ فَاَدْرَكَهُ» [1]خوارج را بعد از من نكشید كه آن كه حق را می خواهد و اشتباه كرده مانند آن كه از ابتدا باطل را می خواسته و به آن رسیده است نیست. اینها احمق و نادان اند، ولی او از اول دنبال باطل بود و به باطل خودش هم رسید. علی علیه‌السلام با كسی كینه ندارد، همیشه روی حساب حرف می زند. همین ابن ملجم را كه گرفتند و اسیر كردند، آوردند خدمت مولی علی علیه السلام. حضرت با یك صدای نحیفی (در اثر ضربت خوردن) چند كلمه با او صحبت كرد، فرمود: چرا این كار را كردی؟ آیا من بد امامی برای تو بودم؟ (من نمی دانم یك نوبت بوده است یا دو نوبت یا بیشتر، ولی همه ی اینها را كه عرض می كنم نوشته اند) . یك بار مثل اینكه تحت تأثیر روحانیت علی قرار گرفت، گفت: «اَ فَاَنْتَ تُنْقِذُ مَنْ فِی النّار» [2] آیا یك آدم شقیّ و جهنمی را تو می توانی نجات دهی؟ منِ بدبخت بودم كه چنین كاری كردم؟ و هم نوشته اند كه یك بار كه علی علیه السلام با او صحبت كرد، با علی با خشونت سخن گفت، گفت: علی! من آن شمشیر را كه خریدم با خدای خودم پیمان بستم كه با این شمشیر بدترین خلق خدا كشته شود، و همیشه از خدا خواسته ام و دعا كرده ام كه خدا با این شمشیر بدترین خلق خودش را بكشد. فرمود: اتفاقاً این دعای تو مستجاب شده است، چون خودت را با همین شمشیر خواهند كشت. علی علیه السلام از دنیا رفت. او در شهر بزرگی مانند كوفه است. غیر از آن عده خوارج نهروانی، باقی مردم همه آرزو می كنند كه در تشییع جنازه ی علی شركت كنند، بر علی علیه‌السلام بگریند و زاری كنند. شب بیست و یكم، مردم هنوز نمی دانند كه بر علی علیه‌السلام چه دارد می گذرد و علی علیه‌السلام بعد از نیمه شب از دنیا رفته است.
۲. تا علی علیه‌السلام از دنیا می رود فوراً همان شبانه، فرزندان علی (امام حسن علیه‌السلام، امام حسین علیه‌السلام، محمد بن حنفیّه، جناب ابوالفضل العباس علیه‌السلام) و عده ای از شیعیان خاص- كه شاید از شش هفت نفر تجاوز نمی كردند- محرمانه علی علیه‌السلام را غسل دادند و كفن كردند و در نقطه ای كه ظاهراً خود علی علیه السلام قبلاً معین فرموده بود- كه همین مدفن شریف آن حضرت است و طبق روایات، بعضی از انبیای عظام نیز در همین سرزمین مدفون هستند- در همان تاریكی شب دفن كردند و احدی نفهمید. بعد محل قبر را هم مخفی كردند و به كسی نگفتند. فردا مردم فهمیدند كه دیشب علی علیه‌السلام دفن شده. محل دفن علی كجاست؟ گفتند لازم نیست كسی بداند؛ و حتی بعضی نوشته اند امام حسن علیه السلام صورت جنازه ای را تشكیل دادند و به مدینه فرستادند كه مردم خیال كنند كه علی علیه السلام را بردند مدینه دفن كنند، چرا؟ به خاطر همین خوارج. برای اینكه اگر اینها می دانستند علی را كجا دفن كرده اند، به مدفن علی علیه‌السلام جسارت می كردند، می رفتند نبش قبر می كردند و جنازه ی علی علیه‌السلام را از قبرش بیرون می كشیدند. تا خوارج در دنیا بودند و حكومت می كردند، غیر از فرزندان علی و فرزندانِ فرزندان علی (ائمه ی اطهار علیهم السلام) كسی نمی دانست علی علیه‌السلام كجا دفن شده است. تا اینكه آنها بعد از حدود صدسال منقرض شدند، بنی امیّه هم رفتند، دوره ی بنی العباس رسید؛ دیگر مزاحم این جریان نمی شدند. علیه السلام برای اولین بار [محل قبر علی علیه السلام را] آشكار فرمود. همین صفوان معروفی كه شما در زیارت عاشورا دعایی می خوانید كه در سند آن نام او آمده است، می گوید من خدمت امام صادق علیه‌السلام در كوفه بودم، ایشان ما را آورد سر قبر علی علیه السلام و فرمود قبر علی علیه‌السلام اینجاست و دستور داد- ظاهراً برای اولین بار- سایبانی برای قبر علی علیه السلام تهیه كنیم، و از آن وقت قبر علی علیه السلام آشكار شد. پس این مشكل بزرگ برای علی علیه السلام منحصر به زمان حیاتش نبود؛ تا صدسال بعد از وفات علی هم قبر علی علیه‌السلام از ترس اینها مخفی بود. «اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا اَبَاالْحَسَنِ، اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا اَمیرَالْمُؤمِنینَ» تو و اولاد تو چقدر مظلوم بودید! من نمی دانم آقا مظلومتر است یا فرزند بزرگوارش اباعبد اللّه الحسین؟ همان طوری كه پیكر علی از شر دشمن راحتی ندارد، بدن فرزند عزیزش حسین هم از شر دشمن آسایش ندارد، و شاید به همین جهت است كه فرمودند: «لا یَوْمَ كَیَوْمِكَ یا اَبا عَبْدِاللّهِ» هیچ روزی مانند روز فرزند من حسین نیست. امام حسن بدن علی علیه السلام را مخفی كرد، چرا؟ برای اینكه به بدن علی جسارت نشود؛ اما وضع كربلا طور دیگری بود. امام زین العابدین علیه السلام قدرت پیدا نكرد كه بدن حسین را بعد از شهادت فوراً مخفی كند؛ نتیجه اش همان شد كه نمی خواهم نام ببرم. آن شخص گفت: لباس كهنه چه حاجت كه زیر سُمّ ستور تنی نماند كه پوشند جامه بر بدنش ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [1] نهج البلاغه ، خطبه ی 60. [2] زمر/19. ╭═══════๛- - - ┅╮ │📱 @Mabaheeth │📚 @ghararemotalee ╰๛- - - - -
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا