eitaa logo
📚📖 مطالعه
72 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.1هزار ویدیو
84 فایل
﷽ 📖 بهانه ای برای مطالعه و شنیدن . . . 📚 توفیق باشه هر روز صفحاتی از کتاب های استاد شهید مطهری را مطالعه خواهیم کرد... و برخی کتاب های دیگر ... https://eitaa.com/ghararemotalee/3627 در صورت تمایل عضو کانال اصلی شوید. @Mabaheeth
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از مباحث
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔚 🤔 آیا حاضرید تمام اموال دارایی، جواهرات، اسناد خود را به یک کودک ۷ساله بسپارید؟ اگر کسی چنین کاری کرد شما در یک کلمه به او چه می‌گویید⁉️ 👈 در تاریخ ایران این قضیه دو بار تکرار شد و تمام مملکت به نام دو کودک ۷ساله سند خورد...‼️ ╭─── │ 🌐 @Mabaheeth ╰──────────
هدایت شده از مباحث
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حکومت از چه سودی میبرد؟ 👌این کلیپ ۲دقیقه‌ای را برسانید بدست تمام دختران و زنان ایران‌زمین... 📍عبرت گرفتن از تجربه و شکست کشورهای غربی! سود یا ضرر در برای حکومت‌؟! 📍افشای نامه محرمانه شاه ایران به پادشاه عربستان درباره مدرن شدن 🍷 ۴۰۰‌‌هزار بطری مصرف روزانه آب‌جو تهران! 💃🏻 ایران، در رتبه ۴ کاباره برتر دنیا! ╭─── │ 🌐 @Mabaheeth ╰──────────
هدایت شده از تلاوت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔍 بررسي دقیق دکتر محمد علي انصاري مفسر قران درباره واژه در قرآن ╭═══════๛- - - ┅╮ │📱 @Mabaheeth │✨ @Nafaahat │📖 @feqh_ahkam │💌 @arame_janam │📚 @ghararemotalee ╰๛- - - - -
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙 استقبال از در نسل‌های گذشته چگونه بود؟ خاطره‌ از دوران کودکی خود ╭═══════๛- - - ┅┅╮ │📳 @Mabaheeth │📚 @ghararemotalee ╰๛- - - - -
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۷۰ إلى سَهْلِ بْنِ حُنَیْفِ الاْنْصارِی وَ هُوَ عامِلُهُ عَلى الْمَدینَةِ فی مَعْناى(۱) قَوْم مِنْ أهْلِها لَحِقُوا بِمُعاوِیَةَ از نامه هاى امام(علیه السلام) به سهل بن حنیف فرماندار مدینه درباره گروهى است از مردم آنجا که به معاویه پیوسته بودند.(۲) شرح و تفسیر
فراریان دنیاپرست از پاره اى از جمله هاى اضافى که در کتاب تمام نهج البلاغه ذیل این نامه آمده استفاده مى شود که این نامه امام(علیه السلام) در واقع پاسخى بود به نامه اى که «سهل بن حنیف» خدمت امام نوشته بود و از گروهى از مردم مدینه که به شام فرار کرده بودند شکایت کرده بود. امام در پاسخش او را دلدارى داده نخست مى فرماید: «اما بعد (از حمد و ثناى الهى) به من خبر رسیده که افرادى از قلمرو تو مخفیانه به معاویه مى پیوندند; هرگز از این تعداد که از دست داده اى و از کمک آنان بى بهره شده اى تأسف مخور»; (أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ بَلَغَنِی أَنَّ رِجَالاً مِمَّنْ قِبَلَکَ(۳)یَتَسَلَّلُونَ(۴) إِلَى مُعَاوِیَةَ، فَلاَ تَأْسَفْ عَلَى مَا یَفُوتُکَ مِنْ عَدَدِهِمْ، وَیَذْهَبُ عَنْکَ مِنْ مَدَدِهِمْ). آن گاه امام براى اینکه روشن سازد این گونه افراد کسانى نیستند که بتوان از آنان در مشکلات یارى جست و بر آنان اعتماد کرد و از دست رفتن آنها هرگز مایه تأسّف نیست مى افزاید: «این گمراهى براى آنان بس و براى آرامش خاطر تو کافى است، که آنها از هدایت و حق به سوى کوردلى و جهل شتافته اند»; (فَکَفَى لَهُمْ غَیّاً، وَلَکَ مِنْهُمْ شَافِیاً، فِرَارُهُمْ مِنَ الْهُدَى وَالْحَقِّ، وَإِیضَاعُهُمْ(۵) إِلَى الْعَمَى وَالْجَهْلِ). اشاره به اینکه آنها افراد بى شخصیت، کوردل و فاسد و مفسدى بودند که اگر در کنار تو مى ماندند نه تنها به حل مشکلات کمک نمى کردند، بلکه چه بسا مایه فساد در منطقه حکومت تو مى شدند. این دلدارى شبیه مطلبى است که قرآن مجید نسبت به کارشکنى منافقان براى پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) بیان مى کند: «(لَوْ خَرَجُوا فیکُمْ ما زادُوکُمْ إِلاّ خَبالاً وَلاََوْضَعُوا خِلالَکُمْ یَبْغُونَکُمُ الْفِتْنَةَ); اگر آنها همراه شما (به سوى میدان جهاد) خارج مى شدند جز اضطراب و تردید و فساد چیزى بر شما نمى افزودند و به سرعت در بین شما به فتنه انگیزى مى پرداختند».(۶) جمله «وَلَکَ مِنْهُمْ شَافِیاً» را جمعى از شارحان نهج البلاغه به این معنا دانسته اند که امام مى فرماید: براى آرامش خاطر تو و شفاى درونت همین بس که بدانى آنها از هدایت به ضلالت فرار مى کنند; ولى بعضى دیگر معتقدند این جمله اشاره به این دارد که این گونه افراد همچون جرثومه هاى بیمارى هستند; چه بهتر که فرار کنند و پیکر جامعه از این بیمارى وجود آنها شفا یابد و اگر امام مى فرماید: «براى تو اسباب شفاست» براى آن است که رئیس حکومت نماینده تمام مردمى است که تحت فرمان او هستند. البته جمع میان هر دو معنا به اعتقاد ما که استعمال لفظ را در اکثر از یک معنا جایز مى دانیم رواست. آن گاه امام در توضیح بیشترى مى فرماید: «(غم مخور زیرا) آنها فقط اهل دنیا هستند و به آن روى آورده اند و با سرعت به سوى آن مى شتابند در حالى که عدالت را به خوبى شناخته و دیده بودند و گزارش آن را شنیده و به خاطر سپرده بودند و مى دانستند که همه مردم نزد ما حقوق برابر دارند، پس آنها از این «برابرى» به سوى «تبعیض هاى ناروا» گریختند. خداوند آنها را از رحمت خود دور سازد و هلاک کند»; (وَإِنَّمَا هُمْ أَهْلُ دُنْیَا مُقْبِلُونَ عَلَیْهَا، وَمُهْطِعُونَ(۷) إِلَیْهَا، وَقَدْ عَرَفُوا الْعَدْلَ وَرَأَوْهُ، وَسَمِعُوهُ وَوَعَوْهُ، وَعَلِمُوا أَنَّ النَّاسَ عِنْدَنَا فِی الْحَقِّ أُسْوَةٌ(۸)، فَهَرَبُوا إِلَى الاَْثَرَةِ(۹)، فَبُعْداً لَهُمْ وَسُحْقاً(۱۰)). بدیهى است هیچ کس براى حق و هدایت و درک حقیقت اسلام به سوى معاویه نمى رفت; آنها مى دانستند او در تقسیم بیت المال هرگز رعایت مساوات را در میان آحاد مردم نمى کند، بلکه گروهى را که براى او کار مى کنند و سنگ او را به سینه مى زنند بر دیگران مقدم مى دارد. به این ترتیب اگر نزد امام بمانند سهم کمى به آنها مى رسد و اگر نزد معاویه بروند صاحب آلاف و الوف مى شوند. مشکل دیگر آنها این بود که آنها جاهلانى نبودند که از حق و عدالت بى خبر باشند همه آنها عدالت پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)را یا دیده و یا شنیده بودند و با این علم و آگاهى به سوى باطل رفتند و از حق چشم پوشیدند، بنابراین هرگز فرار آنها نباید اسباب تأسف باشد و چه بسا ماندن آنها سبب فساد در جامعه اسلامى مى شد و چه بهتر که به مقتضاى (الْخَبیثاتُ لِلْخَبیثینَ وَالْخَبیثُونَ لِلْخَبیثاتِ) آن ها به شام رفتند.
آن گاه امام(علیه السلام) در پایان این نامه باز بر این حقیقت تأکید مى کند که آنها از باطل به سوى حق و از ظلم به سوى عدالت نگریختند. مى فرماید: « به خدا سوگند آنها از ستم نگریختند و به عدل نپیوستند و ما امیدواریم که در این راه، خداوند مشکلات را بر ما آسان سازد و سختى ها را بر ما هموار کند، إن شاءالله والسلام»; (إِنَّهُمْ وَاللهِ لَمْ یَنْفِرُوا مِنْ جَوْر، وَلَمْ یَلْحَقُوا بِعَدْل، وَإِنَّا لَنَطْمَعُ فِی هَذَا الاَْمْرِ أَنْ یُذَلِّلَ اللهُ لَنَا صَعْبَهُ، وَیُسَهِّلَ لَنَا حَزْنَهُ(۱۱)، إِنْ شَاءَ اللهُ، وَالسَّلاَمُ). به این ترتیب امام تحلیل روشنى از فرار این گروه دنیاپرست و بى ایمان ارائه کرده و اگر از این نظر مشکلاتى براى بعضى از ساده دلان روى داده و تزلزلى در آنان به وجود آورده است حل آن را از خداوند بزرگ مى طلبد. نکته ها ۱. سهل بن حنیف انصارى کیست؟ در عظمت سهل بن حنیف همین بس که از یاران خاص رسول خدا(صلى الله علیه وآله)و امیرمؤمنان على(علیه السلام) بود. به گفته ابن عبدالبر در استیعاب او از کسانى بود که در جنگ بدر و تمام غزوات اسلامى با پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) شرکت جست و از معدود اشخاصى بود که روز احد فرار نکرد و با پیغمبر تا سر حد مرگ بیعت نمود. هنگامى که مردم مدینه با على(علیه السلام)بیعت کردند و امام مى خواست براى خاموش کردن آتش فتنه شورشیان جمل به بصره بیاید، سهل را به عنوان فرماندار مدینه انتخاب فرمود. او مدت ها در مدینه بود سپس در جنگ صفین به خدمت على(علیه السلام)آمد و بعد از صفین امام او را والى فارس کرد و سرانجام در سال سى و هشت هجرى در کوفه بدرود حیات گفت و امام بر او نماز خواند و در نماز او شش تکبیر گفت.(۱۲) در روایتى که قاموس الرجال (شرح حال سهل بن حنیف) آن را از کافى نقل کرده آمده است که امام پنج تکبیر بر او گفت و باز هم نماز را تا پنج مرتبه تکرار کرد و در هر مرحله پنج تکبیر مى گفت. در کلمات قصار نهج البلاغه مى خوانیم: هنگامى که سهل بن حنیف انصارى در بازگشت از صفین بدرود حیات گفت امام سخت ناراحت شد و فرمود: «لَوْ أحَبَّنی جَبَلٌ لَتَهافَتَ; حتى اگر کوهى مرا دوست بدارد از هم مى شکافد و فرو مى ریزد».(۱۳) همچنین در خبرى آمده است که سهل از دوازده نفرى بود که بر بیعت ابوبکر ایراد کردند(۱۴) و جزء شرطة الخمیس و محافظان خاص امیرمؤمنان على(علیه السلام)بود(۱۵)و در کتاب مستدرکات علم الرجال آمده است که امیرمؤمنان على(علیه السلام)بهشت را براى سهل تضمین فرمود.(۱۶) نیز در روایتى آمده است هنگامى که على(علیه السلام) زمام خلافت را به دست گرفت، سهل بن حنیف را به عنوان والى شام به سوى آنجا فرستاد و این نشان مى دهد که فوق العاده مورد علاقه و اعتماد امام بود، هرچند طرفداران معاویه جلوى او را گرفتند و اجازه ندادند وارد شام شود و او برگشت.(۱۷) از نکات جالبى که در منابع تاریخى درباره سهل آمده است این است که امیرمؤمنان على(علیه السلام) هنگام هجرت از مکه به مدینه چون به قبا آمد و به رسول خدا(صلى الله علیه وآله)ملحق شد، به مهمانى خانواده اى رفت که سرپرست خود را از دست داده بودند. امام(علیه السلام) ملاحظه کرد زن آن خانه نصف شب به در خانه مى رود و کسى مى آید و چیزى به او مى دهد. حضرت سؤال کرد: چه چیز از او مى گیرى؟ گفت: او «سهل بن حنیف» است که هر روز مخفیانه مى رود قسمتى از بت هاى قبیله خود را مى شکند و شکسته هاى آن را براى من مى آورد و مى گوید: اینها را به صورت هیزم بسوزان و استفاده کن. هنگامى که امیرمؤمنان این مطلب را درباره «سهل بن حنیف» شنید احترام خاصى براى او قائل شد.(۱۸) و این نشان مى دهد که «سهل بن حنیف» از همان ابتدا مخالف با بت پرستى و موافق توحید بود. ۲. فراریان به شام چه کسانى بودند؟ از کتب تاریخى و روایات به خوبى استفاده مى شود که گروهى از یاران على(علیه السلام) را صحابه مهاجر و انصار تشکیل مى دادند و همان ها بودند که حضور چشمگیرى در میدان جمل، نهروان و صفین داشتند و اطرافیان و نزدیکان به معاویه غالباً طلقا (مشرکانى که در فتح مکه به فرمان پیغمبر از مجازات آزاد شدند و اسلام را ظاهرا پذیرفتند) و فرزندان طلقا و در مجموع بازماندگان دوران جاهلیت بودند، کسانى که براى او فعالیت گسترده اى داشتند و به فریب مردم شام مشغول بودند. اما در این میان عده کمى از صحابه که دنیاى معاویه و بذل و بخشش هاى بى حساب او از اموال بیت المال قلب و روح آنها را تسخیر کرده بود نه تنها از مدینه که از کوفه و حتى در ایام جمل و صفین به او پیوستند.
از جمله آنها «نعمان بن بشیر انصارى» است که دینش را به هر شیطانى که به او مال هنگفتى مى داد مى فروخت. او از مقربین درگاه عثمان بود و هنگامى که عثمان کشته شد پیراهن او و انگشتان قطع شده همسرش «نائله» را به شام برد و به معاویه فروخت، معاویه نیز آنها را در مسجد آویخت تا مردم شام را بر ضد على(علیه السلام)بشوراند. هنگامى که معاویه بر اوضاع مسلّط شد «نعمان» را پاداش داد و وى را امیر کوفه کرد. پس از معاویه نیز از طرف یزید امیر بود; اما با ورود مسلم بن عقیل به کوفه، یزید نعمان را عزل کرد و «عبید الله بن زیاد» را که مرد سفاک و خونریزى بود به جاى او برگزید.(۱۹) همین نویسنده در جاى دیگر از کتاب خود مى نویسد: در میدان صفین دو هزار و هشتصد نفر از صحابه همراه امام(علیه السلام)بودند که در میان آنها هشتاد و هفت نفر از بدریین و نهصد نفر از کسانى بودند که بیعت رضوان را درک کرده بودند.(۲۰) مرحوم محقق شوشترى در شرح نهج البلاغه خود بعضى از کسانى را که در ماجراى صفین از لشکر امام جدا شدند و به معاویه پیوستند نام برده است. از جمله: «بشر بن عصمة المزنى» و «قیس بن قرة التمیمى» و «ذو نواس عبدى» و «قیس بن زید کندى».(۲۱) همین نویسنده در جاى دیگر نامه اى را از عقیل به على(علیه السلام) نقل مى کند که مى گوید: من از مدینه براى عمره به سوى مکه مى رفتم. «عبدالله بن ابى سرح» را با حدود چهل جوان از فرزندان طلقا دیدم که از قیافه آنها آثار شوم مى بارید. به آنها گفتم: به سوى معاویه مى روید؟ (آنها سکوت کردند و پاسخى نگفتند و به راه خود ادامه دادند).(۲۲) از پاسخى که امام به برادرش عقیل مى دهد نیز استفاده مى شود که آنها از همان دشمنان قسم خورده اسلام بودند که فقط در ظاهر اسلام را پذیرفته بودند.(۲۳) پاورقی : ۱. «معناى» معادل اين واژه در اينجا تعبير «درباره» يا «در رابطه» مى باشد. ۲. سند نامه: اين نامه را پيش از سيّد رضى، بلاذرى (متوفاى ۲۷۹) در کتاب انساب الاشراف در شرح حال اميرمؤمنان على(عليه السلام) آورده است و يعقوبى (متوفاى ۲۸۴) نيز بخشى از آن را در تاريخ خود نقل کرده است (مصادر نهج البلاغه، ج ۳، ص ۴۹۶). ۳. «قِبَل» معانى متعددى دارد; به معناى نزد، حضور و همچنين به معناى توانايى آمده و در اينجا معناى اوّل اراده شده است. ۴. «يَتَسَلَّلُونَ» از ريشه «تسلّل» به معناى خارج شدن مخفيانه است و از ريشه «سلّ» به معناى برکندن و جدا ساختن گرفته شده است. ۵. «ايضاع» به معناى سرعت کردن در انجام کارى است. اين واژه به معناى فاسد کردن هم آمده است و در اينجا همان معناى اوّل يعنى سرعت اراده شده است. ۶. توبه، آيه ۴۷. ۷. «مُهْطِعُونَ» به معناى کسانى است که در انجام کارى سرعت مى کنند; سرعتى آميخته با ترس. ۸. «أُسْوَة» در اينجا به معناى مساوى است. ۹. «الأثَرَة» به معناى برترى دادن شخص يا چيزى بر ديگرى است. گاه در مورد تبعيضات ناروا به کار مى رود و گاه در مورد ايثار به نفس و در عبارت بالا معناى اوّل اراده شده است. ۱۰. «سُحْق» در اصل به معناى ساييدن و نرم کردن است سپس به معناى دور ماندن و يا دور ماندن از رحمت خدا آمده است. ۱۱. «حَزْن» بر وزن «متن» به معناى چيز ناهموار است و عرب بخش هايى از زمين را که ناهموار است «حَزْن» مى نامد و غم و اندوه را از اين جهت «حُزن» بر وزن «مزد» مى گويند که نوعى خشونت و ناهموارى در روح انسان است. ۱۲. استيعاب، ج ۲، ص ۶۶۲ و ۶۶۳. ۱۳. نهج البلاغه، کلمات قصار، ۱۱۱. ۱۴. اين دوازده نفر طبق روايت خصال عبارتند از: «خَالِدُ بْنِ سَعِيدِ بْنِ عَاصِ»، «مِقْدَادُ بْنُ أَسْوَدِ»، «أُبَيُّ بْنُ کَعْب»، «عَمَّارُ بْنُ يَاسِر»، «أَبُو ذَرّ الْغِفَارِيُّ»، «سَلْمَانُ الْفَارِسِيُّ»، «عَبْدُ اللهِ بْنُ مَسْعُود»، «بُرَيْدَةُ الاَْسْلَمِيُّ»، «خُزَيْمَةُ بْنُ ثَابِت ذُو الشَّهَادَتَيْنِ»، «سَهْلُ بْنُ حُنَيْف»، «أَبُو أَيُّوبَ أَنْصَارِيُّ» وَ«أَبُو هَيْثَمِ بْنُ تيِّهَانِ» (بحارالانوار، ج ۲۸، ص ۲۰۸، ح ۷». ۱۵. قاموس الرجال، ج ۵، ص ۳۵۴. ۱۶. مستدرکات علم رجال الحديث، ج ۵، ص ۲۱۳. ۱۷. شرح نهج البلاغه علاّمه شوشترى، ج ۶، ص ۴۵۷. ۱۸. رجوع کنيد به: بحارالانوار، ج ۱۹، ص ۷۹. ۱۹. فى ظلال نهج البلاغه، ج ۱، ص ۲۴۷. در تاريخ طبرى (ج ۳، ص ۵۶۱) نيز بخشى از ماجراى نعمان بن بشير آمده است. ۲۰. تاريخ طبرى، ج ۳، ص ۳۶. ۲۱. شرح نهج البلاغه علاّمه شوشترى، ج ۱۰، ص ۲۷۳. بخشى از اين افراد را طبرى در تاريخ خود و قسمتى را هم نصر بن مزاحم در کتاب صفين آورده است. ۲۲. شرح نهج البلاغه علاّمه شوشترى، ص ۶۰۷. اين ماجرا را ابن ابى الحديد در شرح خود ج ۲، ص ۱۱۸ آورده است. ۲۳. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج ۲، ص ۱۱۹.
مربوط به جلسه سی و چهارم شرح کتاب سه دقیقه در قیامت https://eitaa.com/mabaheeth/104312
وَ اللّهِ لاََنْ أَبِیتَ عَلَى حَسَکِ السَّعْدَانِ مُسَهَّداً، أَوْ أُجَرَّ فِی الاَْغْلاَلِ مُصَفَّداً، أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أَلْقَى اللّهَ وَ رَسُولَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ ظَالِماً لِبَعْضِ الْعِبَادِ، وَ غَاصِباً لِشَىْء مِنَ الْحُطَامِ، وَ کَیْفَ أَظْلِمُ أَحَداً لِنَفْس یُسْرِعُ إِلَى الْبِلَى قُفُولُهَا، وَ یَطُولُ فِی الثَّرَى حُلُولُهَا؟! به خدا سوگند اگر شب را روى خارها (ى جانگداز) سعدان بيدار به سر برم و يا (روزها) در غل و زنجيرها دست و پا بسته کشيده شوم براى من محبوبتر از آن است که خدا و رسولش را روز قيامت در حالى ملاقات کنم که به بعضى از بندگان ستم کرده و چيزى از اموال دنيا را غصب نموده باشم. چگونه بر کسى ستم روا دارم آن هم براى جسمى که به سرعت به سوى کهنگى باز مى گردد. (و به زودى از هم متلاشى مى شود) و توقفش در ميان خاک بسيار طولانى خواهد بود.
شرح و تفسیر چرا دست به ظلم بیالایم؟ همان گونه که اشاره شد، جمعى از یاران امام(علیه السلام) به عنوان خیرخواهى عرض کردند تو مى خواهى با عدالت رفتار کنى و بزرگ و کوچک را یکسان شمارى; ولى گروهى از متمکّنان از عدالت تو ناراضیند و کارشکنى مى کنند در حالى که معاویه آنها را با اموال و هدایا جلب مى کند و مع الاسف غالب دنیاپرستان به سوى او تمایل یافته اند. هرگاه تو اى امیرمؤمنان دست خود را به بذل و بخشش بیت المال بگشایى. گردنها به سوى تو کشیده مى شود واطراف تو را خواهند گرفت. امام(علیه السلام) پاسخهاى صریح و کوبنده اى به آنها داد که بخشى از آن همین خطبه موضوع بحث ماست.(۱) از این سخن به خوبى استفاده مى شود که امام(علیه السلام) سخت از این انحراف فکرى که حتى دامان گروهى از خاصّان او را گرفته بود، سخت برآشفته است، لذا سعى مى کند با بیانات قاطع و ذکر شواهد و نظایر، این فرهنگ غلط جاهلى را که امروز هم دستاویز سیاستمداران حرفه اى است از افکار آنها بزداید و فرهنگ قرآن و پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) را که بسط عدل و داد نسبت به همه قشرهاست جایگزین آن بسازد. مى فرماید: «به خدا سوگند اگر شب را بر روى خارهاى (جانگداز) سَعْدان بیدار به سر برم و یا در غل و زنجیرها دست و پا بسته کشیده شوم براى من محبوب تر از آن است که خدا و رسولش را روز قیامت در حالى ملاقات کنم که به بعضى از بندگان ستم کرده و چیزى از اموال دنیا را غصب نموده باشم»; (وَ اللّهِ لاََنْ أَبِیتَ عَلَى حَسَکِ(۲) السَّعْدَانِ(۳) مُسَهَّداً(۴)، أَوْ أُجَرَّ فِی الاَْغْلاَلِ مُصَفَّداً(۵)، أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أَلْقَى اللّهَ وَ رَسُولَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ ظَالِماً لِبَعْضِ الْعِبَادِ، وَ غَاصِباً لِشَىْء مِنَ الْحُطَامِ(۶)). بدترین شکنجه براى یک انسان این است که روى خارهاى سعدان بخوابد (همان خارهاى سه پهلو که هر طرف آن روى زمین قرار بگیرد یکطرف تیز آن به طرف بالاست) و هنگام روز دست و پاى او را در زنجیر کنند و در کوچه و بازار بکشند. امام(علیه السلام) با قاطعیّت و همراه به سوگند به ذات پاک خدا مى فرماید: تحمّل این شکنجه براى من آسان تر از این است که در دادگاه عدل الهى به علّت ظلم کوچک بر بنده اى از بندگان و غصب شىء ناچیزى از کسى حضور یابد، چنان که مجازات آن جاویدان و درد و رنج شکنجه این دنیا هر چه باشد گذراست. با این حال چگونه از من انتظار دارید از راهى که معاویه مى رود و حساب و کتاب روز قیامت در او منظور نیست بروم. آیین اسلام را رها کنم و به آیین شرک و جاهلیّت رو آورم. سپس مى افزاید: «چگونه بر کسى ستم روا دارم آن هم براى جسمى که به سرعت به سوى کهنگى باز مى گردد. (و به زودى از هم مى پاشد) و توقفش در میان خاک بسیار طولانى خواهد بود»; (وَ کَیْفَ أَظْلِمُ أَحَداً لِنَفْس یُسْرِعُ إِلَى الْبِلَى قُفُولُهَا(۷)، وَ یَطُولُ فِی الثَّرَى(۸) حُلُولُهَا؟!). اشاره به اینکه هیچ عقلى این کار را نمى پسندد که انسان براى نفع عاجل، سعادت آجل و دائم را از دست بدهد و آنها که همچون معاویه و اطرافیانش دست به چنین معامله اى زده اند سخت خطاکار و در اشتباهند. به این ترتیب امام(علیه السلام) آب پاکى بر دست همه کسانى مى ریزد که پیشنهاد ظلم و تبعیض به آن حضرت کرده و عملا معتقد بودند هدف وسیله را توجیه مى کند و آنها را از اینکه بتوانند روش عادلانه; اما پر زحمت امام را تغییر دهند مأیوس مى سازد. نباید فراموش کرد که با نهایت تأسف دوران خلافت ظاهرى امام(علیه السلام) زمانى آغاز شد که بسیارى از مردم به حاتم بخشیهاى عثمان از بیت المال و تبعیضهاى ناروا که سرانجام سبب شورش او مى شد عادت کرده بودند معاویه همان راه را ادامه مى داد; ولى امام(علیه السلام)سعى داشت مردم را به فرهنگ عصر پیامبر بازگرداند. گرچه این برنامه سرانجام به نتیجه کامل نرسید; ولى این فایده مهم را داشت که مکتب اصیل اسلام را زنده نگهداشت و منحرفان را رسوا نمود. پاورقی : ۱. تمام نهج البلاغه، ص ۶۷۹، چاپ دوم. ۲. «حسک»; يعنى خار. اين واژه به خار بيابان و يا خار داخل بدن ماهى اطلاق مى شود. ۳. «سعدان» گياهى است خاردار که خار آن مانند نوک پستان است و سه شاخه در سه طرف دارد که به هر طورى که زمين بيفتد دو شاخه آن رو به بالاست و به همين دليل خار مزاحم و خطرناکى است و عجيب اينکه همين خار از خوراکهاى خوب شتر است. ۴. «مسهّد» از ريشه «سهاد» بر وزن «قباد» به معناى بى خوابى شبانه است و «مسهّد» کسى است که شب بى خواب مى ماند. ۵. «مصفّد» از ريشه «صفد» بر وزن «رفت» به معناى بستن به زنجيره و مانند آن است و «صفاد» بر وزن «عناد» به طناب و زنجير گفته مى شود.
۶. «حطام» از ريشه «حطم» بر وزن «حتم» به معناى شکستن گرفته شده و به متاع دنيا «حطام» گفته مى شود، از اين رو شکننده و ناپايدار است. ۷. «قفول» مصدر است و به معناى رجوع و بازگشت آمده و طبق اين معنا مفاد جمله همان است که در بالا آمد، ولى بعضى اين احتمال را داده اند که «قفول» جمع «قفل» است و بر اين اساس معناى جمله چنين مى شود: من چگونه به کسى ستم کنم آن هم براى کسى که قفل و پيوندهاى بدنش به سرعت رو به کهنگى مى رود. ۸. «ثرى» به معناى خاک است.
شرح و تفسیر داستان حدیده محماة امام(علیه السلام) در بخش گذشته بحثى کلى درباره پرهیز از ظلم و ستم داشت که نهایت بیزارى او را از ظلم و ستم نشان مى داد. در تعقیب در این بخش انگشت روى دو مصداق روشن به عنوان دو شاهد صادق و دو تابلوى آشکار مى گذارد. نخست داستان عقیل و حدیده محمات (آهن داغ) را بیان مى کند و نمونه اى از عدل و داد خود را که شاید در تاریخ جهان نظیر نداشته باشد، شرح مى دهد و مى فرماید: «به خدا سوگند (برادرم) عقیل را دیدم که فقیر شده بود و از من درخواست کرد یک صاع (حدود سه کیلو) از گندم بیت المال شما را به او ببخشم»; (وَ اللّهِ لَقَدْ رَأَیْتُ عَقِیلاً وَ قَدْ أَمْلَقَ(۱) حَتَّى اسْتَمَاحَنِی(۲) مِنْ بُرِّکُمْ(۳) صَاعاً(۴)). ظاهراً منظور عقیل یک «صاع» به عنوان سهمیه منظم هر روزه بوده که این ماده غذایى او به طور کامل تأمین شود وگرنه اگر تنها یک صاع براى یک روز بوده نه مشکل عقیل را حل مى کرده و نه ارزش این را داشته که از راه دور خدمت برادرش براى این کار برسد. این نکته نیز قابل توجّه است که عقیل تنها این یک درخواست را نداشت درخواست اداى دین سنگین نیز داشت که امام تنها به درخواست اوّل او اشاره فرمود. سپس مى افزاید: «کودکانش را دیدم که بر اثر فقر موهایشان پریشان و رنگ صورتشان دگرگون شده بود گویى صورتشان را با نیل به رنگ تیره درآورده بودند»; (وَ رَأَیْتُ صِبْیَانَهُ شُعْثَ(۵) الشُّعُورِ، غُبْرَ(۶) الاَْلْوَانِ مِنْ فَقْرِهِمْ، کَأَنَّما سُوِّدَتْ وُجُوهُهُمْ بِالْعِظْلِمِ(۷)). سپس مى افزاید: «عقیل مکرر به من مراجعه و سخنش را چند بار تکرار نمود، من خاموش بودم و به سخنانش گوش فرا مى دادم، گمان کرد من دینم را به او مى فروشم و به دلخواه او گام بر مى دارم و از راه و رسم خویش جدا مى شوم»; (وَ عَاوَدَنِی مُؤَکِّداً، وَ کَرَّرَ عَلَیَّ الْقَوْلَ مُرَدِّداً، فَأَصْغَیْتُ(۸) إِلَیْهِ سَمْعِی، فَظَنَّ أَنِّی أَبِیعُهُ دِینِی، وَأَتَّبِعُ قِیَادَهُ مُفَارِقاً طَرِیقَتِی). امام(علیه السلام) در این قسمت همه عواملى را که در نظر اهل دنیا ایجاب مى کند تبعیض درباره برادرش روا دارد، شرح داده است. از یکسو تقاضاى چیز زیادى نداشت. از سوى دوم فرزندانش پریشان حال و فقیر بودند. از سوى سوم مکرر بر مکرّر تقاضاى خود را بیان مى کرد. ولى با این همه باید امام میان برادرش و سایر نیازمندان امت تفاوتى قائل شود و امکانات بیت المال را که متعلق به همه مسلمین است، بیشتر در اختیار برادرش بگذارد و براى او امتیاز خاصّى نسبت به دیگران قائل شود. به یقین این کار با عدالت اسلامى و روح بلند امام(علیه السلام) سازگار نبود، لذا براى اینکه عقیل دست از تکرار بردارد و به حق خود از بیت المال قانع گردد، امام(علیه السلام)تدبیرى اندیشید که عملا به او ثابت کند پایان ظلم و ستم به کجا مى انجامد، لذا در ادامه سخن مى فرماید: «من قطعه آهنى را براى او در آتش داغ کردم. سپس آن را به بدنش نزدیک ساختم تا با آن آهن سوزان عبرت گیرد (و از آتش آخرت که با آن قابل مقایسه نیست بپرهیزد)»; (فَأَحْمَیْتُ لَهُ حَدِیدَةً، ثُمَّ أَدْنَیْتُهَا مِنْ جِسْمِهِ لِیَعْتَبِرَ بِهَا). عقیل که ظاهراً در آن زمان نابینا بود دست خود را پیش برد به گمان اینکه درهم و دینارى در کار است; ولى نمى دانست چه چیز در انتظار اوست، همین که حرارت آهن داغ که مجاور او بود به دستش نزدیک شد: «ناگهان ناله اى همچون بیمارى که از شدت درد به خود مى پیچد و مى نالد سر داد و نزدیک بود از حرارت آن بسوزد»; (فَضَجَّ ضَجِیجَ ذِی دَنَف(۹) مِنْ أَلَمِهَا، وَ کادَ أَنْ یَحْتَرِقَ مِنْ مِیْسَمِهَا(۱۰)). سپس امام(علیه السلام) در ادامه مى افزاید: «به او گفتم: اى عقیل! عزاداران همچون مادران فرزند مرده، به عزاى تو بنشینند و گریه سر دهند. آیا از قطعه آهنى که انسانى آن را به صورت بازیچه داغ کرده، ناله مى کنى; امّا مرا به سوى آتشى مى کشانى که خداوند جبّار آن را با شعله خشم و غضبش برافروخته است. تو از این رنج مختصر مى نالى، من از آن شعله هاى سوزان ننالم؟!»; (فَقُلْتُ لَهُ: ثَکِلَتْکَ الثَّوَاکِلُ(۱۱)، یَا عَقِیلُ! أَتَئِنُّ مِنْ حَدِیدَة أَحْمَاهَا إِنْسَانُهَا(۱۲) لِلَعِبِهِ، وَ تَجُرُّنِی إِلَى نَار سَجَرَهَا(۱۳) جَبَّارُهَا لِغَضَبِهِ! أتَئِنُّ(۱۴) مِنَ الاَْذَى وَ لاَ أَئِنُّ مِنْ لَظىً؟!(۱۵)). تعبیر به «ثَکِلَتْکَ الثَّوَاکِلُ» شبیه چیزى است که ما در فارسى هنگامى که کسى کار زشتى انجام مى دهد و مى خواهیم شدیداً او را نهى کنیم، مى گوییم خدا مرگت دهد چرا این کار را مى کنى یا اینکه مى گوییم مادرت به عزایت بنشیند چرا چنین کردى؟ توجّه داشته باشید که «ثواکل» جمع «ثاکلة» به معناى زن فرزند مرده است، هر چند گاهى به هر زن عزادار نیز اطلاق مى شود.
تعبیر به لعب (بازیچه) اشاره به این است که آتش دنیا، هر چند سوزان باشد در برابر آتش سوزان قیامت بازیچه اى بیش نیست. آتش سوزان حقیقى آنجاست، لذا امام(علیه السلام)اوّلى را «اذى» که به معناى اذیت و ناراحتى است و دومى را «لظى» که به معناى شعله هاى برافروخته آتش است، نامیده است. در ضمن از تعبیرات امام(علیه السلام) به خوبى استفاده مى شود که ـ برخلاف آنچه بعضى از ناآگاهان مى پندارند ـ امام(علیه السلام) هرگز آهن داغ و سوزان را در دست برادرش عقیل نگذاشت، بلکه نزدیک دست او بُرد و او که نابینا بود ترسید و فریاد زد. این داستان در آن محیط در همه جا پیچید و حتى از بعضى از روایات استفاده مى شود که به گوش معاویه در شام هم رسید و بسیارى از خفتگان را از خواب غفلت بیدار کرد و نشان داد دوران حاتم بخشى عثمان از بیت المال مسلمین به اقوام و خویشاوندان و افراد مورد نظر، پایان یافته است. هنگامى که امام(علیه السلام)نسبت به برادرش در برابر تقاضاى کوچکى که برخلاف عدالت بوده چنین کند همگان باید حساب خود را برسند و هرگز تقاضاى امتیاز و رانت خوارى نسبت به بیت المال از محضر آن حضرت نداشته باشند. به تعبیر دیگر این کار نه تنها درسى براى عقیل بود، بلکه درس بزرگى براى همه مردم در سرتاسر جهان اسلام بود و نشان داد که در برابر عدالت اسلامى همگان یکسانند و هیچ کس حق ندارد زیاده خواهى کند، هر چند نزدیک ترین فرد به رئیس حکومت باشد. جالب اینکه در ذیل این داستان در بعضى از روایات آمده است که عقیل به امام(علیه السلام)عرض کرد حال که چنین است من به سراغ کسى مى روم که بذل و بخشش او بیشتر است و منظور از این سخن، معاویه بود، امام(علیه السلام) با ناراحتى فرمود: «راشِداً مَهْدِیّاً; برو در امان خدا».(۱۶) خوب است داستان حدیده مُحماة را از زبان خود عقیل بشنویم هنگامى که از نزد برادرش به شام رفت و معاویه اموال فراوانى از بیت المال را در اختیار او گذاشت. از او پرسید: مایل هستم داستان حدیده محماة را از خودت بشنوم، عقیل گفت: من گرفتار تنگدستى شدیدى شدم. نزد برادرم رفتم و عرض حال کردم; ولى چیزى از ناحیه او عاید من نشد، لذا فرزندان خود را جمع کردم و نزد او بردم در حالى که آثار ناراحتى و فقر بر آنان ظاهر بود فرمود: شب بیا تا چیزى به تو بدهم. خدمتش رفتم در حالى که یکى از فرزندانم دست مرا گرفته بود. امام(علیه السلام) به فرزندم فرمود دور بنشین. سپس فرمود: بگیر. من با حرص و ولع دست دراز کردم. گمان کردم کیسه اى است پر از درهم یا دینار به من مى دهد. ناگهان دست خود را به آهن داغى زدم. هنگامى که آن را گرفتم پرتاب کردم و فریاد زدم! به من فرمود: مادر به عزایت بنشیند این آهنى است که با آتش دنیا داغ شده، پس چه خواهد براى من و تو در فرداى قیامت اگر در زنجیرهاى جهنم بسته شویم. سپس این آیه را تلاوت کرد: «(إِذِ الاَْغْلاَلُ فِى أَعْنَاقِهِمْ وَالسَّلاَسِلُ یُسْحَبُونَ); آن زمان که غل و زنجیرها بر گردن و دست و پاى آنهاست و به سوى جهنم کشیده مى شوند».(۱۷) سپس فرمود: بیش از حقى که خداوند براى تو قرار داده نزد من ندارى. اگر همین چیزى که مى بینى (اشاره به آهن داغ است) بنابراین به خانه ات برگرد. معاویه سخت درشگفتى فرو رفت و گفت: «هَیْهاتَ هَیْهاتَ عَقِمَتِ النِساءُ أنْ یَلِدْنَ مِثْلَهُ; چه دور است چه دور است یافتن همانند او، زنان عقیمند از اینکه مثل على بزایند».(۱۸) به گفته شاعر: مادر گیتى نزاید در جهان مثل على *** آسمان گویى که در ترکش همین یک تیر داشت مرحوم علاّمه مجلسى در بحارالانوار داستانى در حاشیه این ماجرا نقل کرده که مکمّل آن است. مى گوید: عقیل به خدمت امام(علیه السلام) رسید، امام(علیه السلام) به فرزندش حسن(علیه السلام)دستور داد که لباسى بر تن عمویت بپوشان (شاید لباس مناسبى نداشت) امام حسن(علیه السلام)یکى از پیراهنهاى پدر و عبایى از عباهاى او را بر عمویش پوشاند، هنگام شام نان و نمکى بر سر سفره آوردند، عقیل گفت چیزى غیر از این در بساط نیست؟ امام(علیه السلام)فرمود: مگر این از نعمت خدا نیست، خدا را بسیار باید بر این نعمت شکر گوییم. عقیل گفت: کمکى به من کن که بدهى خود را ادا کنم و زودتر از اینجا بروم. امام(علیه السلام) فرمود: بدهى تو چه اندازه است؟ عقیل گفت: صد هزار درهم. امام(علیه السلام) فرمود: نه والله من چنین مبلغى را ندارم که در اختیار تو بگذارم; ولى بگذار سهم من از بیت المال داده شود من با تو نصف مى کنم و اگر خانواده ام نیاز نداشته باشند تمام سهم خود را به تو مى دهم. عقیل گفت: بیت المال در دست توست تو مرا حواله به سهمیه خود مى کنى مگر سهمیه تو چقدر است؟ همه آن را هم که به من بدهى به جایى نمى رسد.
امام(علیه السلام) فرمود: من و تو مانند سایر مردم هستیم (و سهم ما با آنها برابر است) و همانطور که با هم سخن مى گفتند (و در آن حال ظاهراً به علّت گرما پشت بام نشسته بودند) امام(علیه السلام) نگاهى از آنجا به صندوقهایى که در بازار بود افکند و فرمود: اگر به آنچه گفتم قانع نیستى پایین برو و قفل بعضى از این صندوقها را بشکن و هر چه در آن است بردار، عقیل گفت نداشته باشند تمام سهم خود را به تو مى دهم. عقیل گفت: بیت المال در دست توست تو مرا حواله به سهمیه خود مى کنى مگر سهمیه تو چقدر است؟ همه آن را هم که به من بدهى به جایى نمى رسد. امام(علیه السلام) فرمود: من و تو مانند سایر مردم هستیم (و سهم ما با آنها برابر است) و همانطور که با هم سخن مى گفتند (و در آن حال ظاهراً به علّت گرما پشت بام نشسته بودند) امام(علیه السلام) نگاهى از آنجا به صندوقهایى که در بازار بود افکند و فرمود: اگر به آنچه گفتم قانع نیستى پایین برو و قفل بعضى از این صندوقها را بشکن و هر چه در آن است بردار، عقیل گفت: در این صندوقها چیست؟ امام(علیه السلام) فرمود: اموال تجار است، عقیل گفت: به من امر مى فرمایى که صندوقهاى کسانى که توکل بر خدا کرده اند واموالشان را در آن نهاده اند بشکنم (و سرقت کنم)؟ امام(علیه السلام) فرمود: آیا تو هم به من دستور مى دهى که بیت المال مسلمین را بگشایم و اموالشان را به تو دهم در حالى که آنها توکل بر خدا کردند و قفل بر آنها نهادند (و کلید آن را به دست من سپردند)؟ سپس فرمود: راه دیگرى به تو نشان مى دهم. تو شمشیرت را برگیر و من هم شمشیر خود را بر مى دارم. به منطقه حیره مى رویم که در آنجا تجار ثروتمندى هستند وارد مى شویم و اموالشان را به زور مى گیریم. عقیل گفت: مگر من دزدم؟ امام(علیه السلام) فرمود: از یک نفر سرقت کنى بهتر از آن است که از همه مسلمین سرقت نمایى. (عقیل فهمید که این دستورات جدى نیست و هدف آن است که نادرستى افکار او را به او بفهماند).(۱۹) به هر حال قرائن نشان مى دهد که هدف امام تنها بیان مسئله اى شخصى براى هشدار دان به عقیل نبود، بلکه هدف این بود که این داستان در همه جا منعکس شود ـ که شد ـ و امتیازطلبان پیش خود بیندیشند جایى که على(علیه السلام) با برادرش چنین رفتار کرد تکلیف ما روشن است و بعد از این نباید ما چنان امتیازاتى را انتظار داشته باشیم و به تعبیر دیگر: هدف شکستن فرهنگ دوران عثمان در مورد بیت المال و احیاى فرهنگ دوران رسول خداست. نکته ها ۱. زندگى و شخصیت عقیل در یک نگاه عقیل پسر ابوطالب و برادر امیرمؤمنان على(علیه السلام) از یک پدر و مادر است و در میان چهار پسر ابوطالب، پسر دوم و بیست سال از آن حضرت بزرگتر بود و کنیه اش ابایزید است. ابوطالب علاقه شدیدى به عقیل داشت و پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) روزى خطاب به عقیل فرمود: «یا أبا یَزید إنّی أُحِبّکَ حُبَّیْنِ; حُبّاً لِقَرابَتِکَ مِنّی وَ حُبّاً لِما کُنْتُ أعْلَمُ مِنْ حُبِّ عَمّی إیّاکَ; اى عقیل! من تو را به دو جهت دوست دارم یکى از این جهت که خویشاوند نزدیک منى و دیگر اینکه عمویم ابوطالب تو را بسیار دوست مى داشت». در بعضى از روایات نیز آمده که پیامبر(صلى الله علیه وآله) پس از این جمله به على(علیه السلام) فرمود: «إِنَّ وَلَدَهُ لَمَقْتُولٌ فی مَحَبَّةِ وَلَدِکَ فَتَدْمَعُ عَلَیْهِ عُیُونُ الْمُؤمِنینَ وَ تُصَلّی عَلَیْهِ الْمَلائِکَةُ الْمُقَرَّبُونَ ثُمَّ بَکى حَتّى جَرَتْ دُمُوعُهُ عَلى صَدْرِهِ; فرزند او (اشاره به مسلم است) در طریق محبّت فرزند تو (اشاره به امام حسین(علیه السلام) سالار شهیدان است) شهید مى شود و چشمهاى مؤمنان بر وى مى گرید و فرشتگان مقرب الهى بر او درود مى فرستند. سپس پیامبر(صلى الله علیه وآله) گریست به گونه اى که اشکهاى او بر سینه اش فرو ریخت. عقیل نیز مانند عمویش عباس بن عبدالمطلب به اجبار در صف مشرکان در جنگ بدر حاضر و اسیر شد و با دادن فدیه به مکّه بازگشت و پیش از صلح حدیبیه مسلمان شد و هجرت کرد و به خدمت پیامبر(صلى الله علیه وآله) رسید و در جنگ موته در صف مسلمانان همراه برادرش جعفر شرکت جست و در زمان خلافت معاویه در سنه ۵۰ هجرى دیده از جهان فروبست در حالى که بیش از ۹۰ سال داشت. او در هیچ یک از جنگهاى برادرش امیرمؤمنان(علیه السلام) حضور نیافت; ولى «ابن عبد ربّه» در کتاب استیعاب نقل مى کند که عقیل همراه با ابن عباس در جنگ جمل، صفین و نهروان شرکت داشت و این مسئله منافات با نابینایى او ندارد، زیرا «ابن ابى الحدید» مى گوید: عقیل در جنگ صفین بود; ولى پیکار نکرد و از خیرخواهى و مشورت نیک مضایقه ننمود.
درباره اینکه آیا عقیل سرانجام به شام رفت و به معاویه پیوست دو قول مختلف نقل شده، بعضى معتقدند که در زمان حیات امیرمؤمنان(علیه السلام) به شام نرفت; ولى بعد از شهادت آن حضرت (به ناچار) به شام رفت و به معاویه پیوست. بعضى دیگر مانند علاّمه شوشترى در شرح نهج البلاغه خود معتقدند اساساً برنامه ملحق شدن به معاویه در کار نبوده، ملاقاتى کرده و باز گشته است. در مجموع چنین استفاده مى شود که او مرد با ایمان و نیک نفسى بود; ولى از نظر روحى ضعیف بود و اگر گاهى لغزشى از او سرزده به علت همین ضعف بود. یکى از امتیازات عقیل آگاهى وسیع او نسبت به علم انساب بود، قبائل عرب را خوب مى شناخت و از نسبهاى آنها آگاه بود و بعضى او را یکى از نسّابهاى چهارگانه عرب شمرده اند.(۲۰) ۲. مساوات مسلمانان در بیت المال بى شک بیت المال منابع مختلفى دارد; یکى از منابع آن زکات است و مى دانیم در تقسیم زکات مساوات شرط نیست، بلکه زکات بر اساس نیاز داده مى شود و نیز ضرورتى ندارد که با حضور نیازمندى منتظر نیازمند دیگرى بنشینیم بلکه مى توانیم به قدر کافى به نیازمند حاضر بدهیم. دیگر از منابع بیت المال خمس است که در صدر اوّل غالباً از غنائم جنگى گرفته مى شد. خمس در اختیار حاکم اسلامى قرار مى گیرد تا طبق برنامه ویژه اى که در فقه اسلامى و روایات آمده است به نیازمندان برسد، در آن نیز مساوات شرط نیست. سوم خود غنائم جنگى است که به طور مساوى در میان جنگجویان تقسیم مى شود; ولى لشکر پیاده یک سهم مى برد و لشکر سواره دو سهم، زیرا در آن زمان تهیّه مرکب براى سواره نظام به هزینه خود آنها بود البتّه گاهى پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) از یاران خود اجازه مى گرفت و بخشى از غنائم را به فرد یا افراد خاصى براى جلب آنها به اسلام(صلى الله علیه وآله)مى داد. منابع چهارم و پنجم و ششم عبارتند از درآمد خیریه ها، و خمس غیر غنائم و انفال که در آن نیز مساوات در مقام تقسیم شرط نبوده و اینجا جاى شرح آن نیست. منبع هفتم بیت المال که در آن زمان از همه مهم تر بوده و قسمت عمده اموال بیت المال از این طریق حاصل مى شده درآمد اراضى خراجیه است; یعنى مال الاجاره ها یا خراجى که از زمینهاى فتح شده به خزانه دولت اسلام ریخته مى شد، زیرا این زمینها ملک عموم مسلمین بود. نه تنها نسل موجود، بلکه نسلا در نسل و طبعاً درآمد آن تعلق به همه داشت. درست شبیه یک ملک مشاع که همه در آن مساوى اند، بدیهى است حکومت اسلامى حق نداشت در تقسیم این درآمد تفاوتى میان مسلمانان قائل بشود، هر چند غالب خلفا به این حکم اسلامى اعتنا نمى کردند و آن اموال را طبق میل خود به هر کس مى خواستند مى دادند و هرگونه مى خواستند در آن تصرف مى نمودند. آنچه در داستان عقیل در این خطبه آمده مربوط به همین قسمت است که مهم ترین بخش بیت المال را در بر مى گرفته و شاید عقیل گمان مى کرد این اموال در اختیار حاکم اسلامى است که هرگونه مایل باشد در آن تصرف کند به خصوص اینکه زمان عثمان را مشاهده کرده بود که خلیفه وقت با این اموال چه ها مى کرد. پاورقی : ۱. «اَمْلَق» از ريشه «املاق» به معناى فقير شدن گرفته شده است و ريشه اصلى آن «مَلَق» بر وزن «شفق» به معناى نرم کردن است و افراد متملق را از اين جهت متملق مى گويند که حالت نرمش و ذلت به خود مى گيرند و اشخاص فقير نيز چون چنين حالتى دارند واژه املاق در مورد آنها بکار مى رود. ۲. «استماحنى» از ريشه «استماحة» به معناى طلب بخشش کردن است. ۳. «بُرّ» به معناى گندم است. ۴. «صاع» يکى از اوزان است که به اندازه چهار مُدّ و هر مدّ کمتر از يک کيلو (حدود هفتصد و پنجاه گرم) است. ۵. «شُعث» جمع «اشعث» به معناى ژوليده و آشفته مو مى باشد. ۶. «غُبْر» جمع «اغبر» به معناى غبارآلود است. ۷. «عظلم» گياهى است که براى رنگ کردن اشيا به رنگ سياه از آن استفاده مى شود. ۸. «اصغيت» از ريشه «اصغاء» به معناى گوش فرا دادن است. ۹. «دنف» به معناى بيمارى يا بيمارى شديد است. ۱۰. «ميسم» اسم آلت از ريشه «وسم» به معناى داغ کردن است; ولى به نظر مى رسد که در اينجا به صورت مصدر ميمى به معناى حرارت به کار رفته است. ۱۱. «ثواکل» جمع «ثاکلة» به معناى مادر فرزند مرده عزادار است و گاه به معناى هر زن عزادار به کار مى رود. ۱۲. «انسانها» انسان در اينجا به معناى صاحب است. ۱۳. «سجرها» از ريشه «مسجور» در اصل به معناى افروختن آتش در تنور اجاق است سپس به هرگونه آتش افروزى اطلاق شده است. ۱۴. «تئن» از ريشه «اينن» به معناى ناله کردن گرفته شده است. ۱۵. «لظى» به معناى شعله خالص آتش است و مى دانيم شعله هاى خالص و خالى از دود گرما و حرارت زيادى دارند. اين واژه گاه به جهنم نيز اطلاق شده است، آن گونه که در آيه ۱۵ سوره معارج مى خوانيم: (کَلاَّ اِنَّهَا لَظَى).