www.iranseda.irPart06_انسان 250 ساله.mp3
زمان:
حجم:
24.15M
📻 #کتاب_صوتی
📘 #انسان_۲۵۰_ساله
🎙 قسمت ششم
╭═══════๛- - - ┅ ╮
│📱 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
📚📖 مطالعه
#کتاب_صوتی #خون_دلی_که_لعل_شد "خاطرات حضرت آیت الله العظمی سید علی خامنه ای مدظله العالی از زندان
#کتاب_صوتی
#خون_دلی_که_لعل_شد
"خاطرات حضرت آیت الله العظمی سید علی خامنه ای مدظله العالی از زندان ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب"
╭═══════๛- - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
│✨ @Nafaahat
│📖 @feqh_ahkam
│💌 @arame_janam
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
@audio_ketabPart08_خون دلی که لعل شد.mp3
زمان:
حجم:
10.45M
🎧 کتاب صوتی | قسمت هشتم
🩸خون دلی که لعل شد
" #خاطرات حضرت آیت الله العظمی سید علی خامنه ای مدظله العالی از زندان ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب"
╭═══════๛- - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
│✨ @Nafaahat
│📖 @feqh_ahkam
│💌 @arame_janam
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
#آن_چهارده_روز
هفت امتحان علی(علیهالسلام) در زمان حیات پیامبر(صلیالله علیه وآله)
[امتحانه(علیهالسلام) فی سبعة مواطن فی حیاة الرسول(صلیالله علیه وآله)]
↓°↓°↓°↓°↓°↓°↓
امتحان ششم: تا جایی که دیدگان از شدت ترس سرخ شد!
[ وَ أَمَّا السَّادِسَةُ؛ حَتَّى إِذَا احْمَرَّتِ الْحَدَقُ ]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سپس امام(علیهالسلام) فرمود: ای مرد یهودی! ششمین امتحان این بود که ما با رسول خدا(صلیالله علیه وآله) وارد شهر شما یهودیان، خیبر شدیم.
آنجا با جنگجویان سواره و پیادۀ یهودی، از قریش و غیر قریش روبرو شدیم که بهخاطر اسب و سلاحهای فراوانشان، چون کوه در برابر ما مینمودند.
هم جایگاه و محل سکونت آنها ایمن و ضربهناپذیر بود و هم شمارشان از ما بیشتر بود.
آنها مبارز میطلبیدند و هیچکَس از ما به جنگ آنان نرفت مگر اینکه او را کشتند.
تا جایی که دیدگان از شدت ترس سرخ شد!
من در حالى به مبارزه فرا خوانده شدم که هرکَس در فکر جان خود بود.
هریک از همرزمانم به دیگرى نگاه میکرد و همه مىگفتند: اى ابوالحسن! برخیز.
[ فَقَالَ(علیهالسلام): وَ أَمَّا السَّادِسَةُ یَا أَخَا الْیَهُودِ فَإِنَّا وَرَدْنَا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ(صلیالله علیه وآله) مَدِینَةَ أَصْحَابِکَ خَیْبَرَ عَلَى رِجَالٍ مِنَ الْیَهُودِ وَ فُرْسَانِهَا مِنْ قُرَیْشٍ وَ غَیْرِهَا فَتَلَقَّوْنَا بِأَمْثَالِ الْجِبَالِ مِنَ الْخَیْلِ وَ الرِّجَالِ وَ السِّلَاحِ وَ هُمْ فِی أَمْنَعِ دَارٍ وَ أَکْثَرِ عَدَدٍ؛
کُلٌّ یُنَادِی وَ یَدْعُو وَ یُبَادِرُ إِلَى الْقِتَالِ.
فَلَمْ یَبْرُزْ إِلَیْهِمْ مِنْ أَصْحَابِی أَحَدٌ إِلَّا قَتَلُوهُ، حَتَّى إِذَا احْمَرَّتِ الْحَدَقُ وَ دُعِیتُ إِلَى النِّزَالِ وَ أَهَمَّتْ کُلُّ امْرِئٍ نَفْسَهُ وَ الْتَفَتَ بَعْضُ أَصْحَابِی إِلَى بَعْضٍ وَ کُلٌّ یَقُولُ: یَا أَبَا الْحَسَنِ انْهَضْ.]
تا اینکه رسول خدا(صلیالله علیه وآله) مرا به میدان فرستاد.
هیچیک از آنان داوطلب جنگ با من نشد، جز آنکه او را کُشتم و هیچ سواری در برابرم مقاومت نکرد، جز آن او را درهم کوبیدم!
[ فَأَنْهَضَنِی رَسُولُ اللَّهِ(صلیالله علیه وآله) إِلَى دَارِهِمْ. فَلَمْ یَبْرُزْ إِلَیَّ مِنْهُمْ أَحَدٌ إِلَّا قَتَلْتُهُ وَ لَا یَثْبُتُ لِی فَارِسٌ إِلَّا طَحَنْتُهُ.]
آنگاه، چون شیرى که بهشدت بر شکارش حمله میبَرَد، بر آنها حمله بردم تا اینکه آنان را به درون شهرشان، که چون قلعهای بزرگ بود، فرستادم و راه فرار را بر آنان بستم. درِ بزرگ قلعهشان را به دست خود کَندم و تنها وارد شهرشان شدم، هر مردى که خود را نشان مىداد، مىکشتم و هر کدام از زنان را که مىیافتم، اسیر مىکردم تا اینکه شهر را به تنهایى فتح کردم، و جز خداى یگانه هیچ شریک و یاوری نداشتم.
[ ثُمَّ شَدَدْتُ عَلَیْهِمْ شِدَّةَ اللَّیْثِ عَلَى فَرِیسَتِهِ، حَتَّى أَدْخَلْتُهُمْ جَوْفَ مَدِینَتِهِمْ مُسَدِّداً عَلَیْهِمْ، فَاقْتَلَعْتُ بَابَ حِصْنِهِمْ بِیَدِی، حَتَّى دَخَلْتُ عَلَیْهِمْ مَدِینَتَهُمْ وَحْدِی، أَقْتُلُ مَنْ یَظْهَرُ فِیهَا مِنْ رِجَالِهَا وَ أَسْبِی مَنْ أَجِدُ مِنْ نِسَائِهَا، حَتَّى افْتَتَحْتُهَا وَحْدِی وَ لَمْ یَکُنْ لِی فِیهَا مُعَاوِنٌ إِلَّا اللَّهَ وَحْدَهُ.
سپس رو به اصحاب گفت: آیا چنین نبود؟
[ ثُمَّ الْتَفَتَ(علیهالسلام) عَلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ: أَ لَیْسَ کَذَلِکَ؟ ]
اصحاب گفتند: چرا ای امیرمؤمنان.
[ قَالُوا: بَلَى یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ]
╭═══════๛- - - ┅ ╮
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
#مثل_شاخه_های_گیلاس
┅═ ۶۶ ⊰༻ 🍒 ༺⊱┅
❒ مثل داماد!
⿻◌⿻◌⿻◌⿻
آقا داماد ها را در شب خواستگاري ببين!
ببين چه مؤدب اند!
چه با وقار!
چه سر به زير!
چه كم حرف!
چه مرتب!
خانواده ها و همراهان گل مي گويند، و گل مي شنوند، همه شوخي و مزاح مي كنند؛ اما داماد ساكت و سنگين و موقر و خاموش گوشه اي نشسته، و دلهره تمام وجودش را گرفته، و هرگز خودش را همراه و همرنگ با ديگران نمي كند. چرا؟
چرا داماد همرنگ نمي شود، چرا مثل ديگران راحت نيست؟
چون پيش خود مي گويد: آن كه زير نظر است يا آن كه قرار است انتخاب شود منم، نه ديگران.
يادمان باشد كسي كه آن بالا نشسته، و به ما نظر دوخته قرار است #انتخاب كند.
اگر اين حقيقت را مي دانستيم نگاهمان از ديگران گرفته مي شد و از ديگران تأثير نمي گرفتيم و هم ساز ديگران نمي شديم و هميشه همان گونه بوديم كه آقا دامادها!
مولوي، شب خواستگاري پسرش گفت:
پسرم! هميشه چنان باش كه امشب.
يعني مي بينم امشب خيلي سنگين و رنگين نشسته اي.
مي بينم حساب شده نگاه مي كني، حساب شده حرف مي زني.
مي بينم خائف و ترسان هستي، پاك و تميزي، با خود گل و شيريني داري، و كام ديگر را شيرين مي كني.
مي بينم كه خودت را همرنگ جماعت نمي كني.
پسرم! هميشه چنان باش.
همه مشكل ما آدم ها همين «همه» است، همه اش مي گوييم: همه چنين اند و چنان اند.
يادمان باشد اين همه، همه را زمين مي زند.
چرا مثل دونده ها 🏃♂🏃 نباشيم
كه در دويدن نگاهشان فقط به پيش است و به خط پايان و هرگز به همراهان هيچ كاري ندارند، بلكه مي خواهند هميشه از آن ها جلوتر باشند.
يكي از تعليمات بزرگ و البته غير مستقيم نماز همين است.
چرا مي گويند نماز صبح را بلند بخوان، يا نماز ظهر را آهسته بخوان!
🔊 چون صبح زمان سكوت است، مي گويد: بلند بخوان يعني خودت را همرنگ با شرايط نكن!
🔉 و ظهر سرو صداست و پر از شلوغي، به همين خاطر مي گويد آهسته بخوان يعني خودت را همراه نكن!
┗━━━━━━─━━⎚𑁍✐━
📚 @ghararemotalee
📳 @Mabaheeth