#خاطرات | آمدن براى خدا، رفتن براى خدا
براى يكى از علماى نجف مهمانى آمد.
آيتاللّه دو اتاق داشت كه يكى آفتاب و ديگرى در سايه بود.
هوا هم خيلى گرم🥵 بود و خانم آيتاللّه مريض و در اتاق سايه مشغول استراحت بود.
آيتاللّه از خانم خواست به اتاق آفتاب☀️ برود. مهمان گفت: من مشتاق ديدار شما بودم و براى خدا به زيارت شما آمدهام.
آيتاللّه گفت: اگر به خاطر خدا آمدهاى به خاطر خدا هم برو، چون زن مريضم را در اتاق آفتاب گير نگه داشتهام. «اِذا قيلَ لَكُمْ ارْجعُوا فارْجعوا»
#ادب | #میهمان
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | تربيت اسلامى
در نجف بودم كه مرحوم شيخ عباسعلى اسلامى (بنيانگذار مدارس تعليمات اسلامى در ايران) به نجف آمدند و قصهاى را تعريف كردند بسيار آموزنده، ايشان فرمودند:
من مسئول مدارس اسلامى هستم، يك نفر غيرمسلمان به من مراجعه كرده و مقدارى پول به من داد تا خرج مدرسه كنم.
گفتم: مدرسه ما فقط دانش آموز مسلمان مىپذيرد.
انگيزۀ شما از كمك به اين مدرسه چيست؟
گفت: درست است كه من غيرمسلمانم؛ امّا بچههايى كه در همسايگى ما زندگى مىكنند و به مدرسه شما مىآيند، به قدرى با #تربيت و مؤدّب هستند كه در بچههاى من هم اثر گذاشتهاند.
#ادب
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
❓#پرسش_و_پاسخ | ۲۸
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🤔 سؤال : خدا كه به همه مَحرم است، پس چرا در نماز،
مردان و زنان بايد خود را بپوشانند؟
____________
💬 پاسخ : هميشه پوشيدن لباس به خاطر مَحرم و نامَحرمى نيست، بلكه گاهى پوشيدن لباس جنبه تكريم و #ادب دارد.
معمولاً افراد در خانۀ خود، لباس ساده مىپوشند ولى وقتى مهمان وارد خانه مىشود، به احترام مهمان، لباس كامل و مناسب مىپوشند و اگر قرار باشد در مجلس عروسى شركت كنند، لباس كاملترى بر تن مىكنند.
اين تغيير لباسها، به خاطر ادب و احترام مهمانان مجالس است.
حضور #در_محضر خداوند در حال نماز نيز مقتضى پوشيدن لباس مناسب و كامل است.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
هدایت شده از مباحث
رجب4-1.mp3
18.29M
💠 حریم حرم الهی
🔶 با طهارت وارد شو
🔷 یک عمر برای یک لبخند
📣 بخش چهارم
#ادب | #نماز
#ماه_رجب
╭═══════๛- - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
│✨ @Nafaahat
│ 📖 @feqh_ahkam
│ 💌 @arame_janam
│ 📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
#داستانهای_شگفت
۳۷ - تحقیر به مؤمن نباید کرد
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
عالم متقی جناب حاج شیخ محمد باقر شیخ الاسلام - رحمة اللّه علیه - فرمود من عادت داشتم همیشه پس از فراغت از #نماز_جماعت با کسی که طرف راست و چپ من بود ، مصافحه می کردم.
وقتی در نماز جماعت مرحوم میرزای شیرازی - اعلی اللّه مقامه - در سامرا پس از نماز، با طرف راست خود که یک نفر از اهل علم و بزرگوار بود، مصافحه می کردم و در طرف چپ، یک نفر دهاتی بود که به نظرم کوچک آمد و با او مصافحه نکردم، بلافاصله از خیال فاسد خود پشیمان شده و به خودم گفتم شاید همین شخصی که به نظر تو شأنی ندارد، نزد خدا محترم و عزیز باشد، فوراً با کمال #ادب با او مصافحه کردم؛ پس بوی مُشکی عجیب که مانند مشکهای دنیوی نبود به مشامم رسید و سخت مُبتهِج و خوشوقت و دلشاد شدم و احتیاطا از او پرسیدم با شما مشک است؟
فرمود نه من هیچوقت مشک نداشتم.
یقین کردم که از بوهای روحانی و معنوی است و نیز یقین کردم که شخصی است جلیل القدر و روحانی.
از آن روز متعهد شدم که هیچوقت به حقارت به مؤمنی ننگرم .
🇯 🇴 🇮 🇳
https://eitaa.com/mabaheeth/47291
╭═══════๛ - - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - -
#مثل_شاخه_های_گیلاس
┅═ ۷۴ ⊰༻ 🍒 ༺⊱┅
❒ مثل يك تٟلنٟگر! 👌
⿻◌⿻◌⿻◌⿻
وقتي بخواهند بفهمند كه يك ظرف چيني سالم است يا شكسته تلنگري به آن مي زنند و از جِنس صداي آن مي فهمند كه سالم است يا نه.
آقا سيدالشهداء(علیهالسلام) يك #تلنگر خيلي ظريف به حُر زد و فرمود:
«ثَكَلَتكَ اُمُّكَ، ما تُريدُ»
مادرت به عزايت بنشيند چه مي خواهي؟
و حر هم جواب داد؛ اما با جواب خود نشان داد كه سالم و سلامت است.
او گفت: نام مادر مرا بُردي، ولي من نام مادر تو را نمي برم.
يعني ادب را نگاه داشت و البته #ادب هم او را نگاه داشت.
«نگاه دار سر رشته تا نگه دارد»
🪧 پس مي توان نتيجه گرفت كه يكي از درس هاي بزرگ محرم و عاشورا اين است كه اگر ادب را رعايت كنيم و حريم و حرمت ها را نگاه داريم، آن ها نيز ما را حفظ مي كنند و نگاه مي دارند.
«از خدا خواهيم توفيق ادب»
┗━━━━━━─━━⎚𑁍✐━
📚 @ghararemotalee
📳 @Mabaheeth
شدت حیاء مقدس اردبیلی ره
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در کتاب لئالی الاخبار و غیر آن ضمن شرح حالات عالم ربانی مرحوم ملا احمد محقق اردبیلی اعلی الله مقامه نوشته اند که آن بزرگوار مدت چهل سال پاهای خود را هنگام نشستن و خواب دراز نکرد نه در جمع و نه در تنهائی و میفرمود خلاف حیاء و #ادب است در محضر پروردگار پاها را دراز کنم.
این مطلب درباره بعضی دیگر از بزرگان نوشته شده و اینکه در مرض موت فرموده بود: عمریست بیحیائی و بی ادبی نکردم، الحال که آخر کار است چگونه بی ادبی کنم.
بزرگی دیگر همیشه آهسته حرف میزده و میفرموده بلند حرف زدن، فریاد کردن در #محضر حضرت خداوندی بیحیائی است؛ پس چگونه خواهد بود حال کسیکه در حضور خداوند حرف لغو زند یا فحش بگوید یا سخنی که حرام فرموده است بزند.
و نیز در کتاب مزبور نقل کرده که یکی از علماء ربانی در مرض موتش حاکم وقت از او عیادت کرد و گفت مرا وصیّ فرزندانت قرار ده و آنها را بمن بسپار، آن بزرگ فرمود من از پروردگارم حیاء میکنم با حضور او فرزندانم را بغیر او بسپارم.
و نیز نقل کرده که سالم بن عبدالله که مردی زاهد و با ورع بود در مسجد الحرام بود که هشام بن عبدالملک وارد شد و چون او را دید گفت ای سالم از من حاجتی بطلب تا انجام دهم.
گفت از خداوند حیاء میکنم در خانه اش از غیر او چیزی بخواهم - چون از مسجد بیرون رفت هشام هم پشت سرش آمد و گفت اینجا که مسجد نیست پس حاجتت را از من بخواه.
در جوابش گفت حوائج دنیوی یا اخروی؟
هشام گفت حوائج دنیوی.
سالم گفت من حوائج دنیوی را از آن کسیکه صاحب و مالک آنست نخواسته ام و همیشه حوائج اخروی را از او خواستارم پس چگونه حوائج دنیوی را از کسی بخواهم که مالک حقیقی دنیا نیست.
و چون مدت اقامت که ده روز بود تمام شد، عربانه کرایه می کند و عازم بر حرکت می شود و برای زیارت وداع به حرم مطهر مشرّف و پس از زیارت نزد ضریح امامین علیهما السّلام می نشیند مشغول خواندن #زیارت_عاشورا می شود؛ پس در آن حال خادم ایشان حاج فرهاد بچه را بغل کرده به حرم مشرّف می شود و سپس چشم بچه را که با پارچه ای بسته بود به ضریح می مالد و پس از زیارت از حرم بیرون می رود.
پدر بچه که منظره بچه اش را می بیند و متذکر می شود که بچه با چشم سالم به عراق آمد و حال با چشم کور برگردد، پس بی اختیار گریان و نالان می شود، فریاد می زند، می لرزد، خواندن تتمه زیارت عاشورا را فراموش می کند و خود را به ضریح می چسباند و در سخن با امام رعایت #ادب نمی کند و می گوید آیا سزاوار است بچه ام را با این حالت کوری برگردانم؛ پس بی حال شده گوشه ای می نشیند، ناگاه بچه در حالی که دائی او به دنبالش بوده وارد حرم می شود و بر دامن پدرش می نشیند و می گوید پدر جان ! خوب شدم، چشمم روشن شده دردی هم ندارد، پدر حیران شده دست در چشمان بچه کشیده می بیند هیچ اثری از قرحه نیست و حتی قرمزی هم ندارد، از دائی بچه می پرسد این بچه ربع ساعت پیش در حرم بود، چشمان کور و بسته شده چه پیش آمد شده؟
دائی بچه می گوید : بلی هنگامی که از حرم بیرون شدیم بچه بر شانه من بود و در صحن راه می رفتم و منتظر آمدن شما بودم ناگاه بچه سر از شانه من برداشت و با دستش پارچه ای که بر چشمش بود برمی داشت و می گفت ببین آقا دائی ! چشمم خوب شده است و برای بشارت به شما زود او را به حرم فرستادم که شما شاد شوید ، پدر سجده شکر می کند و از امامین همامین علیهما السّلام عذرخواهی و شکرگزاری می نماید و با شادی و فرح از حرم بیرون می شود و می آید نزد حافظالصحة و بچه را در بیرون خانه نزد دائی او می سپارد و به حافظالصحة می گوید می خواهم حرکت کنیم برای بغداد دوائی بدهید برای چشم بچه که در راه به آن مداوا کنیم.
طبیب می گوید که چرا مرا مسخره می کنی! برای چشم کور شده دوائی نیست. شما در اثر مسامحه او را کور کردید؛ پس پدر صدای بچه می زند، دائی او را می آورد چون طبیب چشم او را گشوده و روشن می بیند بُهت زده و حیران می گردد. چشمان بچه را می بوسد، اطرافش می گردد و سخت گریان می شود و می گوید کجا شد دو غده چشم تو؟ چطور شد کوری تو؟ پس جریان شفا را برایش می گوید و #صلوات بر اهل بیت علیهم السلام می فرستند.
سپس به منزل #میرزای_شیرازی می روند. میرزا هم که با سابقه بود گریه شوق می کند، چشمان بچه را می بوسد و می فرماید سزاوار است بمانید تا شهر را چراغـ🎊🎈ـانی کنیم. پدر عذر می آورد و در همان روز برای کاظمین علیهما السّلام حرکت می کند.
فهرست کتاب
🇯 🇴 🇮 🇳
https://eitaa.com/mabaheeth/53981
— ⃟ ———
🤲 اللّٰهم عجّل لولیّک الفرج
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - -