انصاف در برابر خداوند و مردم را نسبت به خويشتن و خاندان خود و کسانى که از رعايا مورد علاقه تواند رعايت کن؛ زيرا اگر چنين نکنى (و #انصاف را رعايت ننمايى) ستم خواهى کرد و کسى که به بندگان خدا ستم کند خداوند پيش از بندگانش دشمن او خواهد بود و کسى که خداوند دشمن او باشد عذرش را نمى پذيرد و در مقام نبرد با خداست تا زمانى که دست از ستم بردارد و #توبه کند.
(بدان) هيچ چيز در تغيير #نعمت هاى خداوند و تعجيل انتقام و کيفر او از اصرار بر ظلم و ستم سريع تر نيست؛ زيرا خداوند دعاى مظلومان را (بر ضد تو) مى شنود و در کمين ستمکاران است.
۱۲)
از نفرین مظلومان بترس!
امام(علیه السلام) در این بخش از عهدنامه، مالک را با تعبیرات محکم و حساب شده اى دعوت به #عدالت و رفع هرگونه تبعیض مى کند.
مى فرماید: «انصاف در برابر خداوند و مردم را نسبت به خویشتن و خاندان خود و کسانى که از رعایا مورد علاقه تواند رعایت کن»; (أَنْصِفِ اللهَ وَ أَنْصِفِ النَّاسَ مِنْ نَفْسِکَ، وَ مِنْ خَاصَّةِ أَهْلِکَ، وَ مَنْ لَکَ فِیهِ هَوًى(۱) مِنْ رَعِیَّتِکَ).
البته منظور از #انصاف در برابر خداوند، اطاعت از اوامر و نواهى اوست و انصاف در برابر مردم ترک هرگونه تبعیض و تمایل به افراد مورد نظر است; همان چیزى که غالب زمامداران در گذشته و حال گرفتار آن بوده و هستند که وقتى به قدرت مى رسند براى دوستان و بستگان و افراد مورد علاقه خود امتیازاتى قائل مى شوند که هرگز آن را به دیگران نمى دهند.
این تبعیض سرچشمه انواع انحرافات و نابسامانى هاى حکومت هاست.
باید توجّه داشت که «انصاف» از ریشه «نصف» گرفته شده که به نیمه هر چیزى اطلاق مى شود و از آن جایى که عدالت سبب مى شود انسان حقوق اجتماعى را در میان خود و دیگران عادلانه تقسیم کند، از این جهت به آن انصاف گفته اند.
در بیان دیگر انصاف آن است که انسان هرچه براى خود و دوستان و نزدیکان خود مى خواهد براى دیگران هم بخواهد و آنچه درباره خود و افراد مورد علاقه اش روا نمى دارد درباره دیگران نیز روا ندارد.
در حدیثى از #امام_صادق(علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: «سَیِّدُ الاَْعْمَالِ ثَلاَثَةٌ إِنْصَافُ النَّاسِ مِنْ نَفْسِکَ حَتَّى لاَ تَرْضَى بِشَیْء إِلاَّ رَضِیتَ لَهُمْ مِثْلَهُ» برترین اعمال سه چیز است و امام(علیه السلام) اوّلین آن را رعایت انصاف درباره مردم شمرد و در تفسیر آن مى فرماید: باید به گونه اى باشد که هرچه را براى خود مى خواهى مانند آن را براى دیگران هم بخواهى».(۲)
اما انصاف در مورد خداوند این است که انسان حدّاقل مواهب الهى را عادلانه تقسیم کند; نیمى را در راه رضاى خدا بدهد و نیمى را براى خویشتن نگه دارد.
وقت و فکر و امکانات دیگر خود را نیز به همین گونه تقسیم کند تا دست کم انصاف را رعایت کرده باشد، هرچند به مقام والاى ایثار نرسیده باشد.
البته این کار، کار آسانى نیست؛ زیرا همیشه انسان مایل است کفه خویشتن و نزدیکان خود را سنگین تر از کفه دیگران کند، لذا در خبرى از امام صادق(علیه السلام)مى خوانیم که به یکى از یاران خود فرمود: «آیا مى خواهى سخت ترین چیزى را که خداوند بر مردم واجب کرده است براى تو بازگو کنم؟
آن گاه امام(علیه السلام) سه چیز را بر شمرد و آن سه چیز این بود: «إِنْصَافُ النَّاسِ مِنْ نَفْسِکَ وَ مُوَاسَاتُکَ أَخَاکَ وَ ذِکْرُ اللهِ فِی کُلِّ مَوْطِن; رعایت انصاف درباره مردم نسبت به خویشتن و مواسات با برادران دینى داشتن و در هر حال به یاد خدا بودن».(۳)
تفاوت در میان انصاف و مواسات ظاهراً از این جهت است که انصاف در مورد حقوق و مواسات درباره تمام مواهب زندگى است.
آن گاه امام(علیه السلام) در ادامهٔ این سخن دلیلى براى گفتار خود ذکر مى کند که در واقع، مُرکب از صغرا و کبرا و نتیجه است.
مى فرماید: «زیرا اگر چنین نکنى (و انصاف را رعایت ننمایى) ستم خواهى کرد و کسى که به بندگان خدا ستم کند خداوند پیش از بندگانش دشمن او خواهد بود و کسى که خداوند دشمن او باشد عذرش را نمى پذیرد و در مقام نبرد با خداست تا زمانى که دست از ستم بردارد و توبه کند»; (فَإِنَّکَ إِلاَّ تَفْعَلْ تَظْلِمْ! وَ مَنْ ظَلَمَ عِبَادَ اللهِ کَانَ اللهُ خَصْمَهُ دُونَ عِبَادِهِ، وَ مَنْ خَاصَمَهُ اللهُ أَدْحَضَ(۴) حُجَّتَهُ، وَ کَانَ لِلَّهِ حَرْباً حَتَّى یَنْزِعَ(۵) أَوْ یَتُوبَ).
روشن است ترک انصاف و روى آوردن به انواع تبعیض ها ظلم فاحش و آشکار است و مى دانیم خداوند عادل و حکیم دشمن ظالمان و یار مظلومان است.
گفتنى است امام(علیه السلام) بر این معنا تأکید مى کند که خداوند به دشمنى و مخاصمت هرکس اقدام کند هیچ عذر و بهانه اى را از او نمى پذیرد و تعبیر به «أَدْحَضَ حُجَّتَهُ» اشاره به همین معناست.
ممکن است در گناهان دیگر اعذار غیر موجهى به لطف خدا و از طریق غفاریت او پذیرفته شود; ولى در مورد ظلم و ستم هیچ عذرى پذیرفته نیست و تنها راه نجات از خصومت پروردگار و عقوبت او این است که دست از ظلم بکشد و از گذشته توبه کند و حقوق از دست رفته را به صاحبانش باز گرداند و جبران نماید.
امام(علیه السلام) در ادامه این سخن کیفر شدید ظالمان را که در نوع خود بى نظیر است شرح مى دهد.
مى فرماید: «(بدان) هیچ چیز در تغییر نعمت هاى خداوند و تعجیل انتقام و کیفر او از اصرار بر ظلم و ستم سریع تر نیست، زیرا خداوند دعاى مظلومان را (بر ضد تو) مى شنود و در کمین ستم کاران است»;
#داستان_راستان | ۷۴
❒ لگد به افتاده
╔═ೋ✿࿐
عبد الملک بن مروان، بعد از بیست و یک سال حکومت استبدادی، در سال 86 هجری از دنیا رفت. بعد از وی پسرش ولید جانشین او شد.
ولید برای آنکه از نارضاییهای مردم بکاهد، بر آن شد که در روش دستگاه خلافت و طرز معامله و رفتار با مردم تعدیلی بنماید. مخصوصا در مقام جلب رضایت مردم مدینه- که یکی از دو شهر مقدس مسلمین و مرکز تابعین و باقیماندگان صحابه پیغمبر و اهل فقه و حدیث بود- برآمد.
از این رو هشام بن اسماعیل مخزونی پدر زن عبد الملک را که قبلا حاکم مدینه بود و ستمها کرده بود و مردم همواره آرزوی سقوط وی را میکردند از کاربرکنار کرد.
هشام بن اسماعیل در ستم و توهین به اهل مدینه بیداد کرده بود. سعیدبن مسیب، محدث معروف و مورد احترام اهل مدینه را به خاطر امتناع از بیعت، شصت تازیانه زده بود و جامهای درشت بر وی پوشانده، بر شتری سوارش کرده، دورتا دور مدینه گردانده بود. به خاندان علی علیه السلام و مخصوصا مهتر و سرور علویین، امام علی بن الحسین #زین_العابدین علیه السلام، بیش از دیگران بدرفتاری کرده بود.
ولید، هشام را معزول ساخت و به جای او عمربن عبد العزیز، پسرعموی جوان خود را که در میان مردم به حسن نیت و #انصاف معروف بود حاکم مدینه قرار داد. عمر برای بازشدن عقده دل مردم دستور داد هشام بن اسماعیل را جلو خانه مروان حکم نگاه دارند و هرکَس که از هشام بدی دیده یا شنیده بیاید و تلافی کند و داد دل خود را بگیرد.
مردم دسته دسته میآمدند. دشنام و ناسزا و لعن و نفرین بود که نثار هشام بن اسماعیل میشد.
خود هشام بن اسماعیل بیش از همه نگران امام علی بن الحسین و علویین بود.
💭 با خود فکر میکرد انتقام علی بن الحسین در مقابل آنهمه ستمها و سبّ و لعنها نسبت به پدران بزرگوارش کمتر از کشتن نخواهد بود. ولی از آن طرف، امام به علویین فرمود خوی ما بر این نیست که به افتاده لگد بزنیم و از دشمن بعد از آنکه ضعیف شد انتقام بگیریم، بلکه برعکس، اخلاق ما این است که به افتادگان کمک و مساعدت کنیم.
هنگامی که امام با جمعیت انبوه علویین به طرف هشام بن اسماعیل میآمد، رنگ در چهره هشام باقی نماند. هر لحظه انتظار مرگ را میکشید. ولی برخلاف انتظار وی، امام طبق معمول- که مسلمانی به مسلمانی میرسد- با صدای بلند فرمود: «سلام علیکم» و با او مصافحه کرد و بر حال او ترحم کرده به او فرمود: «اگر کمکی از من ساخته است حاضرم.».
بعد از این جریان، مردم مدینه نیز شماتت به او را موقوف کردند[¹]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱] . بحارالانوار، ج 11/ ص 17 و 27، و الامام الصادق، ج 1/ ص 111، و الامام زین العابدین، تألیف عبد العزیز سیدالاهل، ترجمه حسین وجدانی، صفحه 92
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
۴.
بعد فرمود: ولکن من را که اینطور میبینی، همیشه متوجه حقوقی که به مال من تعلق میگیرد هستم... پس بین روش من و روش پیغمبر اختلاف اصولی و معنوی نیست.
و لهذا در حدیث است که در زمان امام صادق علیهالسلام خشکسالی پیدا شد.
امام صادق علیهالسلام به ناظر خرج خود فرمود: [برو گندمهای ذخیره ما را در بازار بفروش، از این پس نان خود را به طور روزانه از بازار تهیه میکنیم؛ و نان بازار از گندم و جو با هم تهیه میشد.[ اسلام نمیگوید نان گندم بخور یا نان جو و یا گندم و جو را با هم مخلوط کن؛ میگوید روش تو باید در میان مردم مقرون به #انصاف و #عدالت و احسان باشد.
حال ما از این اختلاف روش رسول اکرم صلیالله علیه وآله و امام صادق علیهالسلام بهتر به روح اسلام پی میبریم.
اگر امام صادق علیهالسلام این بیان را نمیکرد و توضیح نمیداد، ما آن جنبه از عمل رسول خدا را که مربوط به مقتضیات عصر آن حضرت است جزء دستور اسلام میشمردیم و بعد به ضمیمه آیه 21 از سوره احزاب که میفرماید به پیغمبر تأسّی کنید، صغری و کبری تشکیل میدادیم و تا قیامت مردم را در زیر زنجیر میکشیدیم، ولی بیان امام صادق علیهالسلام و توضیح آن حضرت و اختلاف روش آن حضرت با روش پیغمبر درس آموزندهای است برای ما، و ما را از جمود و خشکی خارج میکند، به روح و معنا آشنا میسازد.
البته در اینجا امام صادق علیهالسلام شخصاً بیان دارد.
اگر هم بیانی نمیداشت باز خود ما باید اینقدرها تعقل و قوّه اجتهاد داشته باشیم، اینها را متناقض و متضاد و متعارض ندانیم.
این جمود مخصوصاً در اخباریین زیاد است که حتی شُرب دخان 🚭 را منع میکنند.
علیهذا یکی از طرق حل تعارضاتی که در سیرتهای مختلف است، به اصطلاح حل عُرفی و جمع عُرفی است که از راه اختلاف مقتضیات زمان است.
حتی در حل تعارضات قولی نیز این طریق را میتوان به کار برد، گو اینکه فقهای ما توجه نکردهاند.
یک مثال دیگر: به علی علیه السلام عرض کردند درباره این حدیث که «غَیرُوا الشَّیبَ وَ لا تَشَبَّهوا بِالْیهودِ». علی علیه السلام خودش این حدیث را روایت میکرد ولی عمل نمیکرد، یعنی خودش رنگ نمیبست و خضاب نمیکرد. علی علیه السلام فرمود: این دستور، مخصوص زمان پیغمبر است؛ این تاکتیک جنگی بود که دشمن نگوید اینها یک عده پیر و پاتال هستند، یک حیله جنگی بود که رسول اکرم صلیالله علیه وآله به کار میبرد ولی امروز «فَامْرُؤٌ وَ مَا اخْتارَ»...
حال اگر سیرت علی نبود و توضیح علی نبود، ما میگفتیم پیغمبر فرمود ریشها را خضاب کنید، تا قیامت به ریش مردم چسبیده بودیم که حتماً باید ریشها را رنگ ببندید؛ پس این خود یک طریق حل تناقض است. البته این کار مطالعه کامل لازم دارد.
یکی از علمای مطلع که مستقل فکر میکرد، یادم هست که درباره اخبار تفویض که خیلی قرع سمع هم میکند که چگونه خدا اختیارات میدهد (مثل اختیارات وزیر دادگستری) میگفت مثلاً... [1]
این نکته را باید بدانیم که یک عده مسائل داریم که این مسائل روح تعلیمات دین است، دستورهای کلی الهی است. اینها به هیچ نحو قابل تغییر و تبدیل نیست، ناشی از مصالح کلی و عالی بشریت است، تا بشریت هست این دستورها هم هست، بشر از آن جهت که بشر است باید این دستورها را به کار بندد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱]. [یادداشت استاد به همین صورت است.]
╭═══════๛- - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
│✨ @Nafaahat
│ 📖 @feqh_ahkam
│ 📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -