eitaa logo
📚📖 مطالعه
89 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
107 فایل
﷽ 📖 بهانه ای برای مطالعه و شنیدن . . . 📚 توفیق باشه هر روز صفحاتی از کتاب های استاد شهید مطهری را مطالعه خواهیم کرد... و برخی کتاب های دیگر ... https://eitaa.com/ghararemotalee/3627 در صورت تمایل عضو کانال اصلی شوید. @Mabaheeth
مشاهده در ایتا
دانلود
| كتك مبارك 🤕 مرحوم پدرم بسيار اصرار داشت كه من محصل حوزه علميه و روحانى شوم ولى من مخالفت مى‌كردم، لذا براى ادامه تحصيل به دبيرستان رفتم. روزى به مدير مدرسه گزارش دادم كه چند نفر از همكلاسى‌هايم در مسير راه مدرسه، ديگران را اذيّت مى‌كنند، مدير هم آنها را تنبيه كرد. آنها متوجّه شدند و در تلافى با هم همفكر شدند و در مسير برگشت كتك مفصّلى به من زدند كه سر و صورتم 🤕 سياه شد و بى‌حال روى زمين افتادم و به سختى خود را به منزل رساندم. پدرم گفت: محسن چى شده‌؟ گفتم: هيچى، مى‌خواهم بروم و شوم! 😅 امروز بسيار خوشحال هستم كه در اين مسير قدم گذارده‌ام و خدا را شاكرم كه چگونه با حادثه‌اى مسير زندگيم را عوض كرد. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
| پاداش نيّت خوب 💭 روزى به پدرم گفتم: مى خواهى من چه كاره شوم‌؟ گفت: خوب درس بخوان، دوست دارم مرجع تقليد و عالم ربّانى مثل آيت‌اللّه بروجردى شوى. گفتم: شما ثواب پدر آقاى بروجردى را بردى. چون به اين مرا به قم فرستادى.
| جريمۀ خود بعضى از روزها به حضور در نماز جماعت اوّل وقت موفّق نمى‌شدم، تصميم گرفتم هرروز كه از غافل شدم، مبلغى را به عنوان بپردازم. پس از مدّتى كه حضورم مرتّب شده بود به خود گفتم: تو براى جريمه ناراحتى يا براى از دست رفتن پاداشِ نماز جماعت‌؟! ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
| ضمانت اموال ديگران بچه كه بودم با دوستانم مى‌رفتيم به روستاهاى اطراف كاشان و بدون اطلاع صاحبان باغها، ميوه‌هاى آنان را مى‌خورديم و فرار مى‌كرديم، فكر مى‌كردم چون به سن تكليف نرسيده‌ام، مسئوليّتى ندارم. سالها گذشت تا اينكه در حوزه آموختم كه تعرّض به مال مردم ضمانت دارد، گرچه در زمان كودكى باشد. مقدارى پول برداشته و به همان روستا نزد صاحبان باغها رفتم و داستان را برايشان تعريف كرده و حلاليّت طلبيدم. بعضى پول گرفتند و بعضى علاوه بر حلال كردن، ما را به خانۀ خود مهمان كردند! ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
| درخت 🌲 بدون ميوه كنار خانۀ ما باغى بود، به پدرم گفتم: اين همه درخت، يكى ميوه نمى‌دهد! گفت: اين همه آدم در اين خانه زندگى مى‌كنند، يكى نمى‌خواند!
| نصيحت پدرم در چهارده سالگى كه براى ادامه تحصيل عازم قم شدم، پدرم آمد پاى ماشين و به من گفت: محسن! « اُستُر ذَهبَك و ذِهابك و مَذهبك » پول و رفت و آمد و مذهبت را مخفى نگهدار. گفتم: مذهب را براى چه‌؟ امروز كه زمان تقيّه نيست! پدرم گفت: منظورم اين است كه هيچ وقت براى نماز مقيّد به يك مسجد نشو، چون كه اگر روزگارى به دليلى خواستى آن مسجد را ترك كنى مى‌گويند: خطها دوتا شده، يا آقا مسئله‌اى پيدا كرده و يا اين طلبه... فرزندم! مثل امّت باش و به همۀ مساجد برو و مقيّد به جا و مكان و لباس و شخص خاصّى مباش. آرى گوش سپارى به همين نصيحت باعث شد كه بحمداللّه وارد هيچ خط‍‌ سياسى نشوم. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
| به شما حجره مى‌دهيم سال‌هاى اوّل طلبگى‌ام در قم، خواستم در مدرسه علميه آية‌اللّه گلپايگانى قدس سره حجره بگيرم و درس بخوانم. گفتند: به كسانى كه نپوشيده‌اند حجره نمى‌دهند. خودم خدمت ايشان رسيدم، فرمودند: شما كه لباس نداريد معلوم است كم درس خوانده‌ايد. به ايشان عرض كردم گرچه به من حجره نمى‌دهيد، ولى اجازه بدهيد يك مثال بزنم! اجازه فرمودند: عرض كردم: 💭 مى‌گويند فردى در كاشان به حمام رفت، وقتى لباس‌هايش را بيرون آورد همه به او گفتند: اه، اه، چه آدم كثيفى! وقتى اين برخورد را ديد دوباره لباسهايش را پوشيد تا از حمام بيرون برود، گفتند: كجا مى‌روى‌؟ گفت: مى‌روم حمّام تا بيايم حمّام! حال حكايت شماست كه مى‌گوئيد برو درس بخوان بعد بيا اينجا درس بخوان، برو روحانى شو بعد بيا اينجا شو. وقتى اين مثال را زدم ايشان خيلى خنديد و فرمود: به شما حجره مى‌دهيم، شما اينجا بمانيد. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
دانشمند بد سليقه سالهاى اوّل طلبگى‌ام به خانۀ عالمى رفتم، پرسيد: چه مى‌خوانى‌؟ گفتم: ادبيات عرب. گفت: بگو ببينم «اُشترتُنّ‌» چه صيغه‌اى است‌؟ يك كلمه قلمبه سلمبه از من پرسيد كه نفهميدم چيست، بعد پرسيد: اگر خواهرزن كسى پسر دائى خواهرش را شير بدهد آيا به او محرم مى‌شود يا نه‌؟! پيش خود گفتم: آدم بايد فرهنگ داشته باشد. اين استاد علم دارد، امّا فرهنگ نه.😅
| شرايط‍‌ ازدواج 💍 مى‌خواستم ازدواج كنم، ولى پدرم مى‌گفت: هر موقع در تحصيل به مدارج بالاترى رسيدى و مقدمات و سطح حوزه را گذراندى و به درس خارج فقه و اصول رفتى، ازدواج كن. ديدم به هيچ صورت قانع نمى‌شود، اثاثيه را از قم برداشتم و به كاشان نزد پدرم آمدم. او گفت: چرا آمدى‌؟ گفتم: درس نمى‌خوانم! شما حاضر نمى‌شوى من ازدواج كنم. خلاصه هر چه به خيال خويش مرا نصيحت كرد اثر نگذاشت. حتّى به بعضى آقايان سفارش كرد كه مرا براى درس خواندن نصيحت كنند، من هم بعضى را واسطه كردم كه او را براى موافقت با ازدواج من نصيحت كنند! 😅 تا اينكه يك روز به پدرم گفتم: يا بگو كه من مثل حضرت يوسف هستم و دچار گناه نمى‌شوم، يا بگو گناه كنم يا بگو كنم. به هر حال سرانجام موفّق شدم و نظر موافق پدرم را كسب كردم. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
| جشن دامادى بى‌تجمّل براى جشن دامادى‌ام اطرافيان گفتند: براى تزئين مجلس عروسى🎉، از تجّار فرش مقدارى فرش درخواست كنيم تا آنها را در مجلس جشن كه آن زمان رسم بود، آويزان كنيم. اوّل تصميم گرفتم اين كار را انجام دهم، امّا بعد به خود گفتم: چرا براى چند ساعت جشن، سَرم را پيش اين و آن خَم كنم، مگر جشن 🎊 بدون آويز كردن قالى نمى‌شود؟ خلاصه اين كار را نكردم و هيچ اتفاقى هم نيفتاد.
| زندگىِ‌ كامل روزهاى اوّل ازدواجم بود، با همسرم آمدم قم و خانه‌اى اجاره كرديم. يك اطاق ١٢ مترى داشتيم، ولى يك فرش ٦ مترى. پدرم آمد به منزل ما احوال پرسى، گفتم: اگر ما يك فرش ١٢ مترى مى‌داشتيم و تمام اطاق فرش مى‌شد، زندگى ما كامل بود. پدرم خنديد! گفتم: چرا مى‌خنديد؟ گفت: من ٨٠ سال است مى‌دوم زندگى‌ام كامل نشده، خوشا به حال تو كه با يك فرش زندگى‌ات كامل مى‌شود!
| تشكّر از خانواده 😊 با اينكه رفت و آمد به منزل ما زياد بود، ولى خانواده گفت: شما آقاى مطهرى را دعوت كن. علّت را پرسيدم‌؟ گفت: چون تنها مهمانى كه موقع رفتن، به نزديك آشپزخانه آمده و از من تشكّر مى‌كند، ايشان است، بقيه مهمان‌ها تنها از شما تشكّر مى‌كنند! 👌 ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────