eitaa logo
📚📖 مطالعه
101 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
173 فایل
﷽ 📖 بهانه ای برای مطالعه و شنیدن . . . 📚 توفیق باشه هر روز صفحاتی از کتاب های استاد شهید مطهری را مطالعه خواهیم کرد... @athar_shahid و برخی کتاب های دیگر ... https://eitaa.com/ghararemotalee/3627 در صورت تمایل عضو کانال اصلی شوید. @Mabaheeth
مشاهده در ایتا
دانلود
پس پدرم به نزد ایشان رفت و من نیز با او رفتم. پدرم سر خود را به جامه پیچید که او را نشناسند و با آن گروه نصاری به آن کوه بالا رفت ، و چون نصاری نشستند پدرم نیز در میان ایشان نشست و آن ترسایان مسندها برای عالم خود انداختند و او را بیرون آوردند و بر روی مسند نشاندند و او بسیار معمّر شده بود و بعضی حواریون اصحاب عیسی را دریافته بود و از پیری ، ابروهای او بر دیده اش افتاده بود، پس ابروهای خود را به حریر زردی بر سر بست و دیده های خود را مانند دیده های افعی به حرکت درآورد، و به سوی حاضران نظر کرد، و چون خبر هشام رسید که آن حضرت به دیر نصاری رفت کسی از مخصوصان خود فرستاد که آنچه میان ایشان و آن حضرت می گذرد او را خبر دهد. چون نظر آن عالم بر پدرم افتاد گفت : تو از مایی یا امت مرحومه ؟ حضرت فرمود: بلکه از امت مرحومه ام ، پرسید که از علمای ایشان یا از جهال ایشان ؟ فرمود که از جهال ایشان نیستم ، پس بسیار مضطرب شد و گفت : من از تو سؤال کنم یا تو از من سؤال می کنی ؟ پدرم فرمود: تو سؤال کن ! نصرانی گفت : ای گروه نصاری ! غریبه است که مردی از امت محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم به من می گوید که از من سؤال کن ، سزاوار است که مسأله ای چند از او بپرسم ، پس گفت : ای بنده خدا! خبر ده مرا از ساعت که نه از شب است و نه از روز؟ پدرم فرمود: ما بین طلوع صبح است تا طلوع آفتاب ، گفت : پس از کدام ساعتها است ؟ پدرم فرمود که از ساعات بهشت است و در این ساعات بیماران ما به هوش می آیند، و دردها ساکن می شود، و کسی را که شب خواب نبرد در این ساعت به خواب می رود و حق تعالی این ساعت را موجب رغبت رغبت کنندگان به سوی آخرت گردانیده و از برای عمل کنندگان برای آخرت دلیل واضحی ساخته و برای انکار کنندگان و متکبران که عمل برای آخرت نمی کنند حجتی گردانیده. نصرانی گفت : راست گفتی. مرا خبر ده از آنچه دعوی می کنید که اهل بهشت می خورند و می آشامند و از ایشان بول و غایط جدا نمی شود، آیا در دنیا نظیر آن هست ؟ حضرت فرمود: بلی جنین در شکم مادر می خورد از آنچه مادرِ او می خورد و از او چیزی جدا نمی شود. نصرانی گفت : تو نگفتی که من از علمای ایشان نیستم ؟! حضرت فرمود که من گفتم از جهال ایشان نیستم . نصرانی گفت : مرا خبر ده از آنچه دعوی می کنید که میوه های بهشت برطرف نمی شود هرچند از آن تناول می کنند باز به حال خود هست آیا در دنیا نظیری دارد؟ حضرت فرمود که بلی نظیر آن در دنیا چراغ است که اگر صد هزار چراغ از آن بیفروزند کم نمی شود و همیشه هست. نصرانی گفت : از تو مسأله ای سؤ ال می کنم که نتوانی جواب گفت ، حضرت فرمود که سؤال کن. نصرانی گفت : مرا خبر ده از مردی که با زن خود نزدیکی کرد و آن زن به دو پسر حامله شد و هر دو در یک ساعت متولد شدند و در یک ساعت مردند و در وقت مردن یکی پنجاه سال از عمر او گذشته بود و دیگر صد و پنجاه سال زندگانی کرده بود؟ حضرت فرمود که آن دو فرزند عزیر و عزر بودند که مادر ایشان به ایشان در یک شب در یک ساعت حامله شد و در یک ساعت متولد شدند و سی سال با یکدیگر زندگانی کردند پس حق تعالی عزیر را میراند و بعد از صد سال او را زنده کرد و بیست سال دیگر با برادر خود زندگانی کرد و هر دو در یک ساعت فوت شدند. پس آن نصرانی برخاست و گفت : از من داناتری را آورده اید که مرا رسوا کند؟ به خدا سوگند که تا این مرد در شام است دیگر من با شما سخن نخواهم گفت هرچه خواهید از او سؤال کنید. و به روایت دیگر چون شب شد آن عالم به نزد آن حضرت آمد و معجزات مشاهده کرد و مسلمان شد. ╭────๛- - - - - ┅╮ │📱 @Mabaheeth ╰───────────
| علیه‌السلام چون این خبر به هشام رسید و به او گفتند خبر مباحثه حضرت امام محمدباقر علیه السلام با نصرانی در شام منتشر شده و بر اهل شام علم و کمال او ظاهر گردیده او جایزه ای برای پدرم فرستاد و ما را به زودی روانه مدینه کرد. و به روایت دیگر آن حضرت را به حبس فرستاد، به همان ملعون گفتند که اهل زندان همه مرید او گردیده اند؛ پس به زودی حضرت را روانه مدینه کرد، و پیش از ما پیک مسرعی فرستاد که در شهرها که در سر راه است ندا کنند در میان مردم که دو پسر جادوگر ابوتراب محمّد بن علی و جعفر بن محمّد که من ایشان را به شام طبیده بودم میل کردند به سوی ترسایان و دین ایشان را اختیار کردند؛ پس هرکه به ایشان چیزی بفروشد یا بر ایشان سلام کند یا با ایشان مصافحه کند خونش هدر است. چون پیک به شهر مدین رسید بعد از آن ما وارد شهر شدیم و اهل آن شهر درها بر روی ما بستند و ما را دشنام دادند و ناسزا به علی بن ابی طالب علیه السلام گفتند و هرچند ملازمان ما مبالغه می کردند، در نمی گشودند و آذوقه به ما نمی دادند. چون ما به نزدیک دروازه رسیدیم پدرم با ایشان به مدارا سخن گفت و فرمود از خدا بترسید ما چنان نیستیم که به شما گفته اند، و اگر چنان باشیم ، شما با یهود و نصاری معامله می کنید، چرا از مبایعه ما امتناع می نمایید، آن بدبختان گفتند که شما از یهود و نصاری بدترید (نعوذباللّه )؛ زیرا که ایشان جزیه می دهند و شما نمی دهید. هرچند پدرم ایشان را نصیحت کرد سودی نبخشید و گفتند در نمی گشاییم بر روی شما تا شما و چهارپایان شما هلاک شوید. حضرت چون اصرار آن اشرار مشاهده نمود پیاده شد و فرمود: ای جعفر! تو از جای خود حرکت مکن . و کوهی در آن نزدیکی بود که بر شهر مدین مشرف بود حضرت بر آن کوه برآمد و رو به جانب شهر کرد و انگشت بر گوش های خود گذاشت و آیاتی که حق تعالی در قصه شعیب فرستاده است و مشتمل است بر مبعوث گردیدن شعیب بر اهل مدین و معذب گردیدن ایشان به نافرمانی او، بر ایشان خواند تا آنجا که حق تعالی می فرماید: ( بقِیّهُ اللّهِ خیْرٌ لکُمْ اِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنین ) پس فرمود که ماییم به خدا سوگند بقیه خدا در زمین؛ پس حق تعالی باد سیاهی تیره برانگیخت که آن صدا را به گوش مرد و زن و صغیر و کبیر ایشان رسانید و ایشان را دهشت عظیم عارض شد و بر بامها برآمدند و به جانب آن حضرت نظر می کردند؛ پس مرد پیری از اهل مدین پدرم را به آن حالت مشاهده کرد و به صدای بلند ندا کرد در میان شهر که از خدا بترسید ای اهل مدین که این مرد در موضعی ایستاده است که در وقتی حضرت شعیب قوم خود را نفرین کرد در این موضع ایستاده بود، و به خدا سوگند که اگر در به روی او نگشایید مثل آن عذاب بر شما نازل خواهد شد، پس ایشان ترسیدند و در را گشودند و ما را در منازل خود فرود آوردند و طعام دادند و ما روز دیگر از آنجا بیرون رفتیم. پس والی مدین این قصه را به هشام نوشت، آن ملعون به او نوشت که آن مرد پیر را به قتل رسانید. و به روایت دیگر آن مرد پیر را طلبید و پیش از رسیدن به هشام به رحمت الهی واصل گردید. پس هشام لعین به والی مدینه نوشت که پدرم را به زهر هلاک کند و پیش از آنکه این اراده به عمل آید هشام به درک اسفل جحیم واصل شد.
و کلینی به سند صحیح از زراره روایت کرده است که گفت : روزی از حضرت امام محمدباقر علیه السلام شنیدم که فرمود: در خواب دیدم که بر سر کوهی⛰ ایستاده بودم و مردم از هر طرف آن کوه بالا می آمدند به سوی من، چون مردم بسیار جمع شدند بر اطراف آن کوه، ناگاه کوه بلند شد و مردم از هر طرف فرو می ریختند تا آنکه اندک جماعتی بر آن کوه می ماندند و پنج مرتبه چنین شد، و گویا آن حضرت این خواب را به وفات خود تعبیر فرموده بود، بعد از پنج شب از این خواب، به رحمت ربّ الارباب واصل گردید. و کلینی به سند معتبر روایت کرده است که روزی یکی از دندانهای حضرت امام محمدباقر علیه السلام جدا شد. آن دندان را در دست گرفت و گفت : الحمدللّه؛ پس حضرت امام جعفر صادق علیه السلام را گفت که چون مرا دفن کنی این دندان را با من دفن کن، بعد از چند سال دندان دیگر آن حضرت جدا شد و باز در کف راست گذاشت و گفت : الحمدللّه و فرمود که ای جعفر چون من از دنیا بروم این دندان را با من دفن کن. و در ( کافی ) و ( بصائرالدرجات ) و سایر کتب معتبره روایت کرده اند که علیه السلام فرموده که پدرم را بیماری صعبی عارض شد که اکثر مردم بر آن حضرت خائف شدند و اهل بیت آن حضرت گریان شدند. آن حضرت فرمود که من در این مرض نخواهم رفت؛ زیرا که دو کَس به نزد من آمدند و مرا چنین خبر دادند. پس، از آن مرض صحت یافت و مدتی صحیح و سالم ماند. پس روزی حضرت امام جعفر صادق علیه السلام را طلبید و فرمود که جمعی از اهل مدینه را حاضر کن، چون ایشان را حاضر کردم فرمود: ای جعفر! چون من به عالم بقاء رحلت کنم مرا غسل بده و کفن بکن و در سه جامه که یکی ردای حبره بود که نماز جمعه در آن می کرد و یکی پیراهنی که خود می پوشید؛ و فرمود که عمامه بر سرم ببند و عمامه را از جامه های کفن حساب مکن و برای من زمین را شقّ کن به جای لحد؛ زیرا که من فربه ام و در زمین مدینه برای من لحد نمی توان ساخت و قبر مرا چهار انگشت از زمین بلند کن و آب بر قبر من بریز. و اهل مدینه را گواه گرفت. چون بیرون رفتند گفتم : ای پدر بزرگوار! آنچه فرمودی به عمل می آورم و به گواه گرفتن احتیاج نبود، حضرت فرمود که ای فرزند! برای این گواه گرفتم که بدانند تویی وصیّ من و در امامت با تو منازعه نکنند. پس گفتم : ای پدر بزرگوار! من امروز تو را از همه روز صحیح تر می یابم و آزار در تو مشاهده نمی کنم، حضرت فرمود: آن دو کَس که در آن مرض مرا خبر دادند که صحّت می یابم در این مرض به نزد من آمدند و گفتند در این مرض به عالم بقاء رحلت می نمایی. و به روایت دیگر فرمود: که ای فرزند! مگر نشنیدی که حضرت علی بن الحسین علیه السلام مرا از پس دیوار ندا کرد که ای محمّد بیا و زود باش که ما انتظار تو می بریم.
و در ( بصائرالدرجات ) منقول است که حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمود که در شب وفات پدر بزرگوار خود به نزد آن حضرت رفتم که با او سخن بگویم ، مرا اشاره کرد که دور رو و با کسی رازی می گفت که من او را نمی دیدم یا آنکه با پروردگار خود مناجات می کرد؛ پس بعد از ساعتی به خدمت او رفتم فرمود که ای فرزند گرامی ! من در این شب، دار فانی را وداع می کنم و به ریاض قدس ارتحال می نمایم و در این شب حضرت رسالت صلی اللّه علیه و آله و سلم به عالم بقاء رحلت نمود و در این وقت پدرم حضرت علی بن الحسین علیه السلام برای من شربتی آورد که من آشامیدم و مرا بشارت لقای حق تعالی داد. و قطب راوندی به سند معتبر از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده است که چون شب وفات پدر بزرگوارم شد و حال او متغیّر گردید چون آب وضوء آن حضرت را هر شب نزدیک رختخواب او می گذاشتند دو مرتبه فرمود که بریز آب را. مردم گمان کردند که حضرت از بی هوشی تب ، این سخن می فرماید: من رفتم و آب را ریختم، دیدم که موشی 🐀 در آن آب افتاده بود و حضرت به نور امامت در آن حالت دانسته بود. و کلینی به سند صحیح از آن حضرت روایت کرده است که مردی چند میل از مدینه دور بود، در خواب دید که [گفتند] برو نماز کن بر امام محمّدباقر علیه السلام که ملائکه او را در بقیع غسل می دهند. و ایضا به سند حسن روایت کرده است که حضرت امام محمدباقر علیه السلام هشتصد درهم برای تعزیه و ماتم خود وصیت فرمود. و به سند موثق از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده است که پدرم گفت : ای جعفر! از مال من وقفی بکن برای ندبه کنندگان که ده سال در مِنیٰ در موسم حج بر من ندبه و گریه کنند و رسم ماتم را تجدید نمایند و بر مظلومیت من زاری کنند. ◼️ مؤلف گوید که در تاریخ وفات آن حضرت اختلاف است و مختار احقر آن است که در روز دوشنبه هفتم ذیحجه سنه صد و چهاردهم به سن پنجاه و هفت در مدینه مشرّفه واقع شد و این در ایام خلافت هُشام بن عبدالملک بود، و گفته شده که آن حضرت را، ابراهیم بن ولید بن عبدالملک بن مروان به زهر شهید کرده و شاید به امر هشام بوده؛ و قبر مقدس آن حضرت به اتفاق در بقیع واقع شده است در پهلوی پدر بزرگوار خود و حضرت امام حسن علیه السلام. و کلینی به سند معتبر روایت کرده است که چون حضرت امام محمدباقر علیه السلام به دار بقاء رحلت نمود علیه السلام می فرمود که هر شب چراغ 🪔 می افروختند در حجره ای که آن حضرت در آن حجره وفات یافته بود. سلام الله علیهم و رزقنا الله شفاعتهم ╭────๛- - - - - ┅╮ │📱 @Mabaheeth ╰───────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خودتان را برخوردار از معارف کنید. البته راهش آشنائی با قرآن، انس با قرآن، انس با نهج‌البلاغه، انس با صحیفه‌ی سجادیه است. خیلی از این تردیدها و نگرانی‌ها و زنگارهائی که انسان در یک مواردی در دل دارد، با مطالعه‌ی اینها تبدیل می‌شود به شفافیّت و روشنی؛ انسان می‌فهمد، راه را می‌شناسد، کار را می‌شناسد، هدف را می‌شناسد. مثلاً مطالعه‌ی کتاب "گفتارهای معنوی" شهید مطهری متناسب با همین ایام ماه رمضان است. 💬 🗓️ ۱۳۹۰/۰۵/۲۴ ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
شرح حال محمّد بن سنان ششم محمّد بن سنان ابوجعفر الزاهری کلمات علما در باب او مختلف است غایت اختلاف حتی از شخص واحد، شیخ مفید رحمه اللّه او را در ( ارشاد ) از خواص و ثقات حضرت کاظم علیه السلام و از اهل ورع ص: 555 و فقه و علم ، از شیعه آن حضرت نوشته و در رساله دیگر خود، او را مطعون شمرده و شیخ الطائفه در ( فهرست ) و ( رجال ) او را ضعیف شمرده و در ( کتاب غیبت ) در ذکر ممد و حین از خواص ائمه علیهم السلام او را تعداد نموده چنانچه فرموده : و از ممدوحین حمران بن اعین است تا آنکه فرموده و از جمله ایشان است بنا به روایتی که ابوطالب قمی نقل فرموده که گفت داخل شدم بر حضرت جواد علیه السلام در آخر عمرش شنیدم که فرمود: جزا دهد خداوند صفوان بن یحیی و محمّد بن سنان و زکریا بن آدم و سعد بن سعد را از من جزای خیر، پس به تحقیق که وفا کردند از برای من . و نیز شیخ فرموده : و اما محمّد بن سنان پس به درستی که روایت شده از علی بن حسین بن داود که گفت شنیدم که حضرت جواد علیه السلام ذکر فرمود محمّد بن سنان را به خیر و فرمود: ( رَضِیَ اللّهُ عَنْهُ بِرِضائی عَنْهُ فَما خالَفَنی وَ ما خالَفَ اَبی قَطُّ ) . و آیه اللّه علامه رحمه اللّه در ( خلاصه ) در او توقف فرموده و در ( مختلف ) فرموده : قَدْ بَیَّنّا رُجُحانَ الْعَمَلِ بِرَوایَهِ مُحَمَّدِ بْنِ سِنانٍ. و سید بن طاوس رحمه اللّه در ( فلاح السائل ) فرموده : شنیدم از کسی که ذکر می کرد طعن بر محمّد بن سنان را و شاید او واقف نشده مگر بر طعن او و مطلع نگشته بر تزکیه و ثنایی ص: 556 که او از برای او است و همچنین احتمال هست در بیشتر از طعنها پس ذکر فرموده مدائح او را و آنکه معجزه حضرت جواد علیه السلام در او ظاهر شد چه آنکه او نابینا بود و مسح کرد آن حضرت چشم او را به او رد شد چنانکه در فصل معجزات حضرت جواد علیه السلام خبرش مذکور شد و هم روایتی نقل کرده که اِنَّهُ کانَ مُتَقَشِّفا مُتَعَبِّدا. و بالجمله : در محمّد بن سنان علما کلام را بسط داده اند، هرکه طالب است رجوع نماید به ( رجال کبیر ) و ( تعلیقه ) و ( رجال سید اجل علامه بحرالعلوم ) و ( خاتمه مستدرک ) شیخ مرحوم ؛ چه این مختصر را مقام آن نیست . گویند که بعضی از عارفین تفاءل زد به کتاب اللّه مجید برای استعلام حال محمّد بن سنان این آیه به نظرش آمد: ( اِنَّما یَخْشَی اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ ) .
و نسب محمّد بن سنان رضی اللّه عنه منتهی می شود به زاهر مولی عمرو بن الحمق که در کربلا شهید شد، به این نحو محمّد بن الحسن بن سنان بن عبداللّه بن زاهر و در ترجمه زاهر، به آن اشارات رفت در مجلد اول و در میان اولاد و احفاد محمّد جمله ای از راویان احادیث می باشند از جمله ابوعیسی محمّد بن احمد بن محمّد بن سنان است که از مشایخ شیخ صدوق است .
| تحليل‌هاى مادّى زمانى كه در كاشان براى بچه‌ها كلاس داشتم، شخصى به من گفت: تو خيلى سياستمدارى. گفتم: چطور؟ گفت: تو اين بچه‌ها را جمع مى‌كنى و برايشان كلاس مى‌گذارى تا چند سال ديگر كه بزرگ شدند، خمس و سهم امامشان را به تو بدهند!! 🙄 ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
| شيوه‌هاى جذب زمان طاغوت براى تبليغ به اطراف زرّين‌شهر اصفهان رفته بودم. هرچه از مردم دعوت مى‌شد، كمتر كسى به مسجد مى‌آمد. در نزديكى مسجد جوانها 🏐 واليبال بازى مى‌كردند. از آنها خواستم تا همبازى آنان شوم. با ترديد پذيرفتند، عبا و عمامه را كنار گذاشته و قدرى واليبال بازى كردم. هنگام شد، از آنها تقاضا كردم كه با من به مسجد بيايند و ٥ دقيقه و ده دقيقه به صحبت من گوش كنند. آنان پذيرفتند و از آن پس هرشب جوانها به مسجد مى‌آمدند. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
| موسيقى در اتوبوس زمان طاغوت در اتوبوس عازم سفرى بودم. شخصى مى‌خواست مرا عصبانى كند گفت: آقاى راننده! حاجى آقا در ماشين تشريف دارند، موسيقى 🎼 را روشن كنيد! راننده هم كوتاهى نكرد و موسيقى را روشن كرد. ❓ من ماندم كه چه كنم‌؟ پياده شوم يا بنشينم‌؟ همين‌طور كه فكر مى‌كردم آن آقا گفت: حاج آقا چطوره‌؟ خوشت مى‌آيد؟ گفتم: صحبت خوش‌آمدن و نيامدن نيست. غير از اين است كه خواننده‌اى مى‌خواند؟ گفت: نه. گفتم: من حيفم مى‌آيد مغزم 🧠 را در اختيار اين خواننده بگذارم. اگر شما هم يك نوار خام داشته باشيد، هر صدايى را روى آن ضبط‍‌ نخواهيد كرد. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────