دو سنت معمول میان ائمه علیهم السلام
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
شما دو سنت را در میان همه ی ائمه می بینید كه به طور وضوح و روشن هویداست.
◈ یكی عبادت و خوف از خدا و خداباوری است.
← یك خداباوری عجیب در وجود اینها هست، از خوف خدا می گریند و می لرزند، گویی خدا را می بینند، قیامت را می بینند، بهشت را می بینند، جهنم را می بینند.
درباره ی موسی بن جعفر می خوانیم: حَلیفِ السَّجْدَةِ الطَّویلَةِ وَ الدُّموعِ الْغَزیرَةِ [1]، یعنی هم قسم سجده های طولانی و اشكهای جوشان.
تا یك درونِ منقلبِ آتشین نباشد كه انسان نمی گرید.
◈ سنت دومی كه در تمام اولاد علی علیه السلام [از ائمه ی معصومین علیهمالسلام] دیده می شود همدردی و همدلی با ضعفا، محرومان، بیچارگان و افتادگان است.
← اصلاً «انسان» برای اینها یك ارزش دیگری دارد.
امام حسن علیهالسلام را می بینیم، امام حسین علیهالسلام را می بینیم؛ زین العابدین علیهالسلام، امام باقر علیهالسلام، امام صادق علیهالسلام، امام كاظم علیهالسلام و ائمه ی بعد از آنها؛ در تاریخِ هر كدام از اینها كه مطالعه می كنیم، می بینیم اصلاً رسیدگی به احوال ضعفا و فقرا برنامه ی اینهاست، آن هم [به این صورت كه ] شخصاً رسیدگی كنند نه فقط دستور بدهند، یعنی نایب نپذیرند و آن را به دیگری موكول نكنند. بدیهی است كه مردم اینها را می دیدند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] . منتهی الآمال، ج /2ص 222.
نقشه ی دستگاه هارون
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
در مدتی كه حضرت در زندان بودند دستگاه هارون نقشه ای كشید برای اینكه بلكه از حیثیت امام بكاهد.
یك كنیز جوان بسیار زیبایی مأمور شد كه به اصطلاح خدمتكار امام در زندان باشد. بدیهی است كه در زندان، كسی باید غذا ببرد، غذا بیاورد، اگر زندانی حاجتی داشته باشد از او بخواهد. یك كنیز جوان بسیار زیبا را مأمور این كار كردند، گفتند: بالاخره هرچه باشد یك مرد است، مدتها هم در زندان بوده، ممكن است نگاهی به او بكند، یا لااقل بشود متهمش كرد، یك افراد وِلگویی بگویند: «مگر می شود؟! اتاق خلوت، یك مرد با یك زن جوان! ».
یك وقت خبردار شدند كه اصلاً در این كنیز انقلاب پیدا شده، یعنی او هم آمده سجاده ای [انداخته و مشغول عبادت شده است ] [1]. دیدند این كنیز هم شده نفر دوم امام.
به هارون خبر دادند كه اوضاع جور دیگری است.
كنیز را آوردند، دیدند اصلاً منقلب است، حالش حال دیگری است، به آسمان نگاه می كند، به زمین نگاه می كند. گفتند قضیه چیست؟ گفت:
این مرد را كه من دیدم، دیگر نفهمیدم كه من چی هستم، و فهمیدم كه در عمرم خیلی گناه كرده ام، خیلی تقصیر كرده ام، حالا فكر می كنم كه فقط باید در حال #توبه بسر ببرم؛ و از این حالش منصرف نشد تا مُرد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] . چون امام در زندان بود و كاری نداشت، آن كاری كه در آنجا می توانست بكند فقط عبادت بود و عبادت، یك عبادت طاقت فرسایی كه جز با یك عشق فوق العاده امكان ندارد انسان بتواند چنین تلاشی بكند.
بِشر حافی و امام كاظم علیه السلام
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
داستان بشر حافی را شنیده اید[1].
روزی امام از كوچه های بغداد می گذشت. از یك خانه ای صدای عربده و تار🪕 و تنبور🪗 بلند بود، می زدند و می رقصیدند و صدای پایكوبی می آمد.
اتفاقا یك خادمه ای از منزل بیرون آمد در حالی كه آشغالهایی همراهش بود و گویا می خواست بیرون بریزد تا مأمورین شهرداری ببرند.
امام به او فرمود صاحب این خانه آزاد است یا بنده؟ سؤال عجیبی بود.
گفت: از خانه ی به این مجللی این را نمی فهمی؟ این خانه ی «بشر» است، یكی از رجال، یكی از اشراف، یكی از اعیان، معلوم است كه آزاد است.
فرمود: بله، آزاد است، اگر بنده می بود[2]كه این سروصداها از خانه اش بلند نبود.
حال، چه جمله های دیگری ردوبدل شده است دیگر ننوشته اند، همین قدر نوشته اند كه اندكی طول كشید و مكثی شد.
آقا رفتند.
بشر متوجه شد كه چند دقیقه ای طول كشید. آمد نزد او و گفت: چرا معطل كردی؟
گفت: یك مردی مرا به حرف گرفت.
گفت: چه گفت؟
گفت: یك سؤال عجیبی از من كرد.
چه سؤال كرد؟
از من پرسید كه صاحب این خانه بنده است یا آزاد؟ گفتم البته كه آزاد است.
بعد هم گفت:
بله، آزاد است، اگر بنده می بود كه این سروصداها بیرون نمی آمد.
گفت: آن مرد چه نشانه هایی داشت؟
علائم و نشانه ها را كه گفت، فهمید كه موسی بن جعفر است. گفت:
كجا رفت؟
از این طرف رفت.
پایش لخت بود، به خود فرصت نداد كه برود كفشهایش 🥾 را بپوشد، برای اینكه ممكن است آقا را پیدا نكند.
🦶پای برهنه بیرون دوید. (همین جمله در او انقلاب ایجاد كرد. ) دوید، خودش را انداخت به دامن امام و عرض كرد: شما چه گفتید؟ امام فرمود: من این را گفتم.
فهمید كه مقصود چیست.
گفت: آقا! من از همین ساعت می خواهم بنده ی خدا باشم، و واقعاً هم راست گفت. از آن ساعت دیگر بنده ی خدا شد.
این خبرها را به هارون می دادند. این بود كه احساس خطر می كرد، می گفت: اینها فقط باید نباشند «وُجودُكَ ذَنْبٌ» اصلاً بودن تو از نظر من گناه است.
امام می فرمود: من چه كار كرده ام؟ كدام قیام را بپاكردم؟ كدام اقدام را كردم؟ جوابی نداشتند، ولی به زبان بی زبانی می گفتند: «وُجودُكَ ذَنْبٌ» اصلاً بودنت گناه است.
آنها هم در عین حال از روشن كردن شیعیانشان و محارم و افراد دیگر هیچ گاه كوتاهی نمی كردند، قضیه را به آنها می گفتند و می فهماندند، و آنها می فهمیدند كه قضیه از چه قرار است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] . ائمه ی اطهار یك إعمال قدرتهایی می كردند، یعنی طبعاً می شد، نه اینكه می خواستند نمایش بدهند.
[2] . یعنی اگر بنده ی خدا می بود.
╭═══════๛- - - ┅┅╮
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
صفوان جمّال و هارون
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
داستان صفوان جمّال را شنیده اید. صفوان مردی بود كه- به اصطلاح امروز- یك بنگاه كرایه ی وسائل حمل و نقل داشت كه آن زمان بیشتر شتر 🐫🐪 بود، و به قدری متشخص و وسائلش زیاد بود كه گاهی دستگاه خلافت، او را برای حمل و نقل بارها می خواست.
روزی هارون برای یك سفری كه می خواست به مكه برود، لوازم حمل و نقل او را خواست.
قراردادی با او بست برای كرایه ی لوازم.
ولی صفوان، شیعه و از اصحاب #امام_كاظم علیهالسلام است. روزی آمد خدمت امام و اظهار كرد- یا قبلاً به امام عرض كرده بودند- كه من چنین كاری كرده ام. حضرت فرمود: چرا شترهایت را به این مرد ظالم ستمگر كرایه دادی؟
گفت: من كه به او كرایه دادم، برای سفر معصیت نبود. چون سفر، سفر حج و سفر طاعت بود كرایه دادم و الاّ كرایه نمی دادم.
فرمود: پولهایت را گرفته ای یا نه؟ یا لااقل پس كرایه هایت مانده یا نه؟
بله، مانده.
فرمود: به دل خودت یك مراجعه ای بكن، الآن كه شترهایت را به او كرایه داده ای، آیا ته دلت علاقه مند است كه لااقل هارون این قدر در دنیا زنده بماند كه برگردد و پس كرایه ی تو را بدهد؟
گفت: بله.
فرمود: تو همین مقدار راضی به بقای ظالم هستی و همین گناه است.
صفوان بیرون آمد. او سوابق زیادی با هارون داشت. یك وقت خبردار شدند كه صفوان تمام این كاروان را یكجا فروخته است. اصلاً دست از این كارش برداشت. بعد كه فروخت رفت [نزد طرف قرارداد] و گفت: ما این قرارداد را فسخ می كنیم چون من دیگر بعد از این نمی خواهم این كار را بكنم، و خواست یك عذرهایی بیاورد. خبر به هارون دادند.
گفت: حاضرش كنید.
او را حاضر كردند.
گفت: قضیه از چه قرار است؟
گفت من پیر شده ام، دیگر این كار از من ساخته نیست، فكر كردم اگر كار هم می خواهم بكنم كار دیگری باشد.
هارون خبردار شد؛ گفت: راستش را بگو، چرا فروختی؟
گفت: راستش همین است.
گفت: نه، من می دانم قضیه چیست. موسی بن جعفر خبردار شده كه تو شترها را به من كرایه داده ای، و به تو گفته این كار، خلاف شرع است. انكار هم نكن، به خدا قسم اگر نبود آن سوابق زیادی كه ما از سالیان دراز با خاندان تو داریم دستور می دادم همین جا اعدامت كنند.
پس اینهاست موجبات شهادت امام موسی بن جعفر علیه السلام. اولاً: وجود اینها، شخصیت اینها به گونه ای بود كه خلفا از طرف اینها احساس خطر می كردند.
دوم: تبلیغ می كردند و قضایا را می گفتند، منتها تقیه می كردند، یعنی طوری عمل می كردند كه تا حد امكان، مدرك به دست طرف نیفتد. ما خیال می كنیم #تقیه كردن، یعنی رفتن و خوابیدن. اوضاع زمانشان ایجاب می كرد كه كارشان را انجام دهند، و كوشش كنند مدرك هم دست طرف ندهند، وسیله و بهانه هم دست طرف ندهند یا لااقل كمتر بدهند. سوم: این روح مقاوم عجیبی كه داشتند.
عرض كردم كه وقتی می گویند: آقا! تو فقط یك عذرخواهی كوچك زبانی در حضور یحیی بكن، می گوید: دیگر عمر ما گذشته است.
یك وقت دیگری هارون كسی را فرستاد در زندان و خواست از این راه [از امام اعتراف بگیرد] ؛ باز از همین حرفها كه ما به شما علاقه مندیم، ما به شما ارادت داریم، مصالح ایجاب می كند كه شما اینجا باشید و به مدینه نروید و الاّ ما هم قصدمان این نیست كه شما زندانی باشید، ما دستور دادیم كه شما را در یك محل امنی در نزدیك خودم نگهداری كنند، و من آشپز مخصوص فرستادم چون ممكن است كه شما به غذاهای ما عادت نداشته باشید؛ هر غذایی كه مایلید، دستور بدهید برایتان تهیه كنند.
مأمورش كیست؟
همین فضل بن ربیع كه زمانی امام در زندانش بوده و از افسران عالی رتبه ی هارون است.
فضل در حالی كه لباس رسمی پوشیده و مسلح بود و شمشیرش را حمایل كرده بود رفت زندان خدمت امام.
امام نماز می خواند، متوجه شد كه فضل بن ربیع آمده. (حال ببینید قدرت روحی چیست! ) فضل ایستاده و منتظر است كه امام نماز را سلام بدهد و پیغام خلیفه را ابلاغ كند. امام تا نماز را سلام داد و گفت: السّلام علیكم و رحمة اللّه و بركاته، مهلت نداد، گفت: اللّه اكبر، و ایستاد به نماز.
باز فضل ایستاد.
بار دیگر نماز امام تمام شد. باز تا گفت: السلام علیكم، مهلت نداد و گفت: اللّه اكبر.
چند بار این عمل تكرار شد. فضل دید نه، تعمد است.
💭 اول خیال می كرد كه لا بد امام یك نمازهایی دارد كه باید چهار ركعت یا شش ركعت و یا هشت ركعت پشت سر هم باشد، بعد فهمید نه، حساب این نیست كه نمازها باید پشت سر هم باشد، حساب این است كه امام نمی خواهد به او اعتنا كند، نمی خواهد او را بپذیرد، به این شكل می خواهد نپذیرد.
دید بالاخره مأموریتش را باید انجام بدهد، اگر خیلی هم بماند، هارون سوء ظن پیدا می كند كه نكند رفته در زندان یك قول و قراری با موسی بن جعفر بگذارد. این دفعه آقا هنوز السلام علیكم را تمام نكرده بود، شروع كرد به حرف زدن. آقا هنوز می خواست بگوید السلام علیكم، او حرفش را شروع كرد. شاید اول هم سلام كرد.
هر چه هارون گفته بود گفت. هارون به او گفته بود مبادا آنجا كه می روی، بگویی امیرالمؤمنین چنین گفته است، به عنوان امیر المؤمنین نگو، بگو پسرعمویت هارون اینجور گفت.
او هم با كمال تواضع و ادب گفت: هارون پسر عموی شما سلام رسانده و گفته است كه بر ما ثابت است كه شما تقصیری و گناهی ندارید، ولی مصالح ایجاب می كند كه شما در همین جا باشید و فعلاً به مدینه برنگردید تا موقعش برسد، و من مخصوصاً دستور دادم كه آشپز مخصوص بیاید، هر غذایی كه شما می خواهید و دستور می دهید، همان را برایتان تهیه كند. نوشته اند امام در پاسخ این جمله را فرمود:
«لا حاضِرٌ لی مالٌ فَیَنْفَعُنی وَ ما خُلِقْتُ سَؤُلاً، اَللّهُ اَكْبَرُ»[1]
مال خودم اینجا نیست كه اگر بخواهم خرج كنم از مال حلال خودم خرج كنم، آشپز بیاید و به او دستور بدهم؛ من هم آدمی نیستم كه بگویم جیره ی بنده چقدر است، جیره ی این ماه مرا بدهید؛ من هم مرد سؤال نیستم. این «ما خُلِقْتُ سَؤلاً» همان و «اللّه اكبر» همان.
این بود كه خلفا می دیدند اینها را از هیچ راهی و به هیچ وجهی نمی توانند [وادار به ] تمكین كنند، تابع و تسلیم كنند، و الاّ خود خلفا می فهمیدند كه شهید كردن ائمه چقدر بر ایشان گران تمام می شود، ولی از نظر آن سیاست جابرانه ی خودشان كه از آن دیگر دست برنمی داشتند، باز آسانترین راه را همین راه می دیدند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] . منتهی الآمال، ج /2ص 216.
چگونگی شهادت امام
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
عرض كردم آخرین زندان، زندان سندی بن شاهِك بود. یك وقت خواندم كه او اساساً مسلمان نبوده و یك مرد غیر مسلمان بوده است. از آن كسانی بود كه هرچه به او دستور می دادند، دستور را به شدت اجرا می كرد. امام را در یك سیاهچال قرار دادند.
بعد هم كوششها كردند برای اینكه تبلیغ كنند كه امام به أجل خود از دنیا رفته است.
نوشته اند كه همین یحیی برمكی برای اینكه پسرش فضل را تبرئه كرده باشد، به هارون قول داد كه آن وظیفه ای را كه دیگران انجام نداده اند من خودم انجام می دهم. سندی را دید و گفت این كار (به شهادت رساندن امام) را تو انجام بده، و او هم قبول كرد. یحیی زهر خطرناكی را فراهم كرد و در اختیار سندی گذاشت. آن را به یك شكل خاصی در خرمایی تعبیه كردند و خرما را به امام خوراندند و بعد هم فوراً شهود حاضر كردند، علمای شهر و قضاة را دعوت كردند (نوشته اند عدول المؤمنین را دعوت كردند، یعنی مردمان موجه، مقدس، آنها كه مورد اعتماد مردم هستند) ، حضرت را هم در جلسه حاضر كردند و هارون گفت: ایّها الناس! ببینید این شیعه ها چه شایعاتی در اطراف موسی بن جعفر رواج می دهند، می گویند: موسی بن جعفر در زندان ناراحت است، موسی بن جعفر چنین و چنان است. ببینید او كاملاً سالم است، تا حرفش تمام شد حضرت فرمود: «#دروغ می گوید، همین الآن من مسمومم و از عمر من دو سه روزی بیشتر باقی نمانده است. » اینجا تیرشان به سنگ خورد.
این بود كه بعد از شهادت امام، جنازه ی امام را آوردند در كنار جِسر بغداد گذاشتند، و مرتب مردم را می آوردند كه ببینید! آقا سالم است، عضوی از ایشان شكسته نیست، سرشان هم كه بریده نیست، گلویشان هم كه سیاه نیست، پس ما امام را نكشتیم، به أجل خودش از دنیا رفته است.
سه روز بدن امام را در كنار جسر بغداد نگه داشتند برای اینكه به مردم اینجور افهام كنند كه امام به أجل خود از دنیا رفته است.
البته امام، علاقه مند زیاد داشت، ولی آن گروهی كه مثل اسپندِ روی آتش بودند شیعیان بودند.
یك جریان واقعاً دلسوزی می نویسند كه چند نفر از شیعیان امام، از ایران آمده بودند، با آن سفرهای قدیم كه با چه سختی ای می رفتند. اینها خیلی آرزو داشتند كه حالا كه موفق شده اند بیایند تا بغداد، لااقل بتوانند از این زندانی هم یك ملاقاتی بكنند. ملاقات زندانی كه نباید یك جرم محسوب شود، ولی هیچ اجازه ی ملاقات با زندانی را نمی دادند. اینها با خود گفتند: ما خواهش می كنیم، شاید بپذیرند. آمدند خواهش كردند، اتفاقاً پذیرفتند و گفتند: بسیار خوب، همین امروز ما ترتیبش را می دهیم، همین جا منتظر باشید. این بیچاره ها مطمئن كه آقا را زیارت می كنند، بعد برمی گردند به شهر خودشان [و می گویند] كه ما توفیق پیدا كردیم آقا را ملاقات كنیم، آقا را زیارت كردیم، از خودشان فلان مسأله را پرسیدیم و اینجور به ما جواب دادند.
🥀 همین طور كه در بیرون زندان منتظر بودند كه به آنها اجازه ی ملاقات بدهند، یك وقت دیدند كه چهار نفر حمّال بیرون آمدند و یك جنازه هم روی دوششان است. مأمور گفت: امام شما همین است.
و لا حول و لا قوّة الا باللّه العلیّ العظیم.
╭═══════๛- - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
│✨ @Nafaahat
│📖 @feqh_ahkam
│💌 @arame_janam
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #نماهنگ | #امام_کاظم علیهالسلام و مبارزه با زره تقیّه
╭────๛- - - - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
هدایت شده از مباحث
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #حدیث_زندگی | توصیه #امام_کاظم علیهالسلام به تلاش تام و تمام
🎧 #شرح_حدیث اخلاق توسط حضرت آیتاللهالعظمی خامنهای مدظله العالی
╭────๛- - - - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
انسان شناسی 009.mp3
11.43M
#انسان_شناسی ۹
#استاد_شجاعی 🎤
#استاد_پناهیان
✖️اینکه خداوند، تمام آفرینش را مسخّر انسان کرده، اما بشریت، سالهاست در آرزوی سفر به
نزدیکترین سیاره به زمین، به سر میبرد؛
✖️این که با وجود قرنها پیشرفت علم، مشاهدهی ماورای طبیعت، برای اکثر قریب به اتفاق ما، رؤیایی دستنیافتنیست؛
💥به دلیل نگاه غلطیست که به کل جهان خلقت داریم!
نگاه درست را، چگونه باید بدست آورد؟!
@Ostad_Shojae
╭═══════๛- - - ┅┅╮
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
اولين كتاب سير مطالعاتي طرح تبيين منظومه فكري مقام معظم رهبري
#طرح_كلی_انديشه_اسلامی
#خامنه_ای_عزیز
#نائب_امام_زمان
╭═══════๛- - - ┅┅╮
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -