فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میتوانست به آنی همه را سنگ کند
نشد آنگونه که میخواست دلش جنگ کند
دستش افتاده ولی راه دگر پیدا کرد
کوه غیرت، گره کار به دندان وا کرد
عمق این مرثیه را مشک و علم میدانند
داستان را همهٔ اهل حرم میدانند
بعد عباس دگر آب سراب است، سراب
غیر آن اشک که در چشم رباب است رباب
چه بگویم که چه شد یا که چه بر سر آمد؟
ناگهان رایحۀ چادر مادر آمد
بنویسید که در علقمه سقّا افتاد
قطره اشکی شد و بر چادر زهرا افتاد
پسرم دست مریزاد قیامت کردی
تا نفس داشتی از عشق حمایت کردی
از تماشای تو مهتاب پر از نور شود
چشم شوری که تو را چشم زده، کور شود
آسمانها همه یکپارچه بارانیِ توست
من بمیرم، عرق شرم به پیشانیِ توست
⚘️ سید حمیدرضا برقعی ⚘️
امشب شهادت نامه ی عشاق امضا میشود
فردا ز خون عاشقان این دشت دریا میشود
امشب کنار مادرش لب تشنه اصغر خفته است
فردا خدایا بسترش آغوش صحرا می شود
امشب رقیه حلقه ی زرین اگر دارد به گوش
فردا دریغ این گوشوار از گوش او وا می شود
امشب به خیل تشنگان عباس باشد پاسبان
فردا کنار علقمه بی دست سقا می شود
امشب بُوَد جای علی آغوش گرم مادرش
فردا چو گل ها پیکرش پامال اعدا می شود
امشب گرفته در میان، اصحاب، ثارالله را
فردا عزیز فاطمه بی یار و تنها می شود
امشب سر سرّ خدا بر دامن زینب بُوَد
فردا انیس خولی و دیر نصارا می شود
⚘️ شعر: حبیب الله چایچیان ⚘️
⚘️ اثر جدید حسن روح الامین⚘️
⚘️ عنوان اثر: شجاعتِ حسینی ⚘️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این کشته ی فتاده به هــامون، حســین توســت
این صید دست و پا زده در خون، حسین توست
⚘️ محتشم کاشانی ⚘️
روایت است که چون تنگ شد بر او میدان
فتاده از حرکت، ذوالجناح وز جولان
هوا ز بادِ مخالف چو قیرگون گردید
عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید
نه ذوالجناح دگر تابِ استقامت داشت
نه سیدالشهداء بر جدال طاقت داشت
کشید پــا ز رکـاب آن خلاصه ی ایجاد
به رنگ پرتو خورشید، بر زمین افتاد
بلندمرتبه شاهی ز صدر ِ زین افتاد
اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد
⚘️ مُقبل کاشانی ⚘️
آسمان است این که در گودال مقتل گم شده
یا که دنیای زنی آشفته بر تل گم شده؟
می دود هر سو نگاهش در سکوتی هولناک ...
در میان دودها سوسوی مشعل گم شده
شعله بر دامن ، پریشان می دود هر سو زنی
دختری در بیـن خار و خون و تاول گم شده ...
برق دندان شغالان و هجوم سایه ها
آهویی در وحشت شبهای جنگل گم شده
...
گریه کردم ، گریه، مثل مادری که ناله اش
در صدای تعزیه خوان های مقتل گم شده
⚘️ سیده تکتم حسینی ⚘️
بین نماز، وقت دعا گریه میکنی
با هر بهانه در همه جا گریه میکنی
در التهاب آهِ خودت آب میشوی
میسوزی و بدون صدا گریه میکنی
هر چند زهر، قلب تو را پاره پاره کرد
اما به یاد کرب و بلا گریه میکنی
اصلاً خود تو کرب و بلای مجسّمی
وقتی برای خون خدا گریه میکنی
آبِ خوش از گلوی تو پایین نمیرود
با نالههای واعطشا گریه میکنی
با یاد روزهای اسارت چه میکشی؟
هر شب بدون چون و چرا گریه میکنی
با یاد زلفِ خونی سرهای نی سوار
هر صبح با نسیم صبا گریه میکنی
هم پای نیزهها همهجا گریه کردهای
هم با تمام مرثیهها گریه میکنی
دیگر بس است «چشم ترت درد میکند»
از بس که غرق اشک عزا گریه میکنی
⚘️ یوسف رحیمی ⚘️
مادربزرگ عطر برنج شمال بود
کم بود نان سفره اش اما حلال بود
در دست های ظرف گل سرخی اش مدام
یک قاچ سیب و چند پر پرتقال بود
یادش بخیر! آمدن از خانه ی عزیز
بی پاکت نخودچی و کشمش محال بود
با او همیشه قصه و سوغاتی و غزل
با او به قول ما نوه ها عشق و حال بود
غیر از علی نبرد به لب نام دیگری
پیشش پدربزگ، تمام و کمال بود
مادربزرگ پیش خدای بزرگ رفت
او مرد؟ این همیشه برایم سؤال بود
"هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق"
او هست، خواجه! شعر تو شاهدمثال بود
⚘️ علیرضا نورعلی پور ⚘️
در جهانی که همه لاف محبت دارند
نارفیقان و رفیقان دغل بسیارند
زندگی روی زمین سخت تر از قبل شده ست
همه از وضع کنونیِ زمین بیزارند
هر کسی یار کسی در پی آزار کسی
عشقبازان چنین مستحق پیکارند
باید انگار به حال خودمان گریه کنیم
گریه هم عادت خوبیست اگر بگذارند
بهتر آن است به تنهایی خود خو بکنیم
در جهانی که همه لاف محبت دارند
⚘️ ابوذر اسداله پور ⚘️
قسم به نم نم باران که دوستت دارم
به اشک های خیابان که دوستت دارم
قسم به سعدی و حافظ، به منزوی، به قیصر
به شاعران پریشان که دوستت دارم
قسم به مجلس مادر، به کاسه ی شله زرد
به نذرهای فراوان که دوستت دارم
ورای فقه، ورای کلام، باور کن
ورای فلسفه... عرفان... که دوستت دارم
قسم نمی خورم اما اگر قسم بخورم
به آیه آیه ی قرآن که دوستت دارم . . . !
⚘️ رضا احسان پور ⚘️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نشود فاشِ کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من توست
گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
شاعر: ⚘️ هوشنگ ابتهاج (سایه) ⚘️
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
☘ پن: ناشنواست و پدرش روضهها رو برایش توضیح می دهد ☘
یک لحظه حتی چشم از من برنداری
من با نگاهت زنده ام باور نداری؟!
باور نداری پلکی از من چشم بردار
آن وقت می بینی مرا دیگر نداری
این غم که لبخند تو را با خود ندارم
سخت است آری سخت تر از هر نداری
پروانه ات بودم ولی از من پس از این
چیزی به جز یک مشت خاکستر نداری
با هر قدم پا می گذاری بر دل من
قربان لطفت! پای خود را برنداری
⚘️ سید محمد جواد شرافت ⚘️
از عشق تو هرجا که غزل دید غزل گفت
هر گاه دلش بهر تو لرزید ... غزل گفت
هر چند ز نادیدن او غم به دلت نیست
هر وقت دل از هجر تو نالید غزل گفت
در مدرسه حتی تو نرفتی ز خیالش ...
استاد از او هندسه پرسید غزل گفت
حالا شده لبخند تو دروازه ی شعرش
هر گاه که از شوق تو خندید غزل گفت
تک بیت غزل هاش شدی در همه ی عمر
از عشق تو هرجا که غزل دید غزل گفت
⚘️ محمد شفیعی بویینی ⚘️
حکایتی ست که من باشم و غم و تو نباشی
من و خیال تو باشیم باهم و تو نباشی
دلم گرفت که دور از تو در تداوم غربت
نوازشم کند از هر طرف غم و تو نباشی
قسم به رنج غریبی، گلایه از تو ندارم
که قامتم شود از غصه ها خم و تو نباشی
چگونه می شود اما به زیر زخم زبان ها
نیاز داشته باشم به مرهم و تو نباشی؟
روا مدار که با من درین غروب نفس گیر
غریبه ها همه باشند محرم و تو نباشی
درین نداری و دوری ، همیشه دلهره دارم
که دست پر به سراغت بیایم و تو نباشی
⚘️ مهدی شهابی ⚘️
بیا که آینه ی روزگار ، زنگاری است
بیا که زخم زبان های دوستان کاری است
به انتظار نشستن در این زمانه ی يأس
برای منتظران چاره نیست ناچاری است
به ما مخند اگر شعرهای ساده ی ما
قبول طبع شما نیست کوچه بازاری است
چه قاب ها و چه تندیس های زرینی
گرفته ایم به نامت که کنج انباری است !
نیامدی که کپرهای ما کلنگی بود
کنون بیا که بناهایمان طلاکاری است
نه این که جمعه فقط صبح زود بیدارند
که کار منتظرانت همیشه بیداری است
⚘️ سعید بیابانکی ⚘️
باز هم تسبیح بسم الله را گم کرده ام
شمس من کی میرسد من راه را گم کرده ام
در میان مردمان دنبال آدم گشته ام
در میان کوه سوزن کاه را گم کرده ام
زندگی بی عشق شطرنجی ست در خورد شکست
در صف مشتی پیاده شاه را گم کرده ام
خواستم با عقل راه خویش را پیدا کنم
حال می بینم که حتا چاه را گم کرده ام
زندگی آنقدر هم درهم نبود و من فقط
سرنخ این رشته ی کوتاه را گم کرده ام …
⚘️ علیرضا بدیع ⚘️
بازگرد اِی خاطرات کودکی
بر سوار اسبهای چوبکی
خاطرات کودکی زیباترند
یادگاران کهن ماناترند
درسهای سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود
درس پند آموز روباه و خروس
روبه مکار و دزد چاپلوس
روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است
کاکلی گنجشککی باهوش بود
فیل نادانی برایش موش بود
با وجود سوز و سرمای شدید
ریزعلی پیراهن از تن میدرید
تا درون نیمکت جا میشدیم
ما پر از تصمیم کبری میشدیم
پاککنهایی ز پاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقههایش درد داشت
گرمی دستانمان از آه بود
برگ دفترها به رنگ کاه بود
همکلاسیهای درد و رنج و کار
بچههای جامههای وصلهدار
بچههای دکه سیگار سرد
کودکان کوچک اما مردِ مرد
کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمعبودن بود و تفریقی نبود
کاش میشد باز کوچک میشدیم
لااقل یک روز کودک میشدیم
یاد آن آموزگار سادهپوش
یاد آن گچها که بودش روی دوش
ای معلم نام و هم یادت بخیر
یاد درس آب و بابایت بخیر
ای دبستانیترین احساس من
بازگرد این مشقها را خط بزن
⚘️ مصطفی رحماندوست ⚘️