از تو سکوت مانده و از من صدای تو
چیزی بگو که من بنویسم به جای تو
حرفی که خالیام کند از سالها سکوت
حسی که باز پُر کندم از هوای تو
این روزها عجیب دلم تنگ رفتن است
تا صبح راه میروم و پا به پای تو...
هی شعر مینویسم و دلتنگ میشوم
حس میکنم کنارمی و آه... جای تو...
این شعر را رها کن و نشنیدهام بگیر
بگذار در سکوت بمیرم برای تو ...
⚘️ اصغر معاذی ⚘️
5.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شب جمعه است هوایت نکنم میمیرم
یادی از صحن و سرایت نکنم میمیرم
«وضع من را به خدا روضهی تو سامان داد
من اگر گریه برایت نکنم میمیرم»
شعرهایم همگی درد فراق است... ببخش
صحبت از کرب و بلایت نکنم میمیرم
⚘️ محمدجواد شیرازی ⚘️
هی فکر می کنم که چگونه؟ چرا؟ چطور؟
من سال هاست گریه نکردم، شما چطور؟
من سال هاست عاشق چشمی نبوده ام
حالا نگاه کن منِ پر ادّعا چطور...
بگذشتم از غرورم و با چشم های خیس
ساکت نشسته ام که بفهمم تو را چطور...
این کوچه ها به غربتم اقرار می کنند
اینها که دیده اند به دیوارها چطور....
هی فکر میکنم که چه شد عاشقت شدم؟
هی فکرمی کنم که چرا؟کِی؟کجا؟چطور؟
⚘️ مجید ترکابادی ⚘️
شادم که با شکایت تلخی که داشتم
در باغ عشق، دانه نفرت نکاشتم
بیگانگان اگرچه به من زخم میزنند
اما رفیق، از تو توقع نداشتم ...
نگذاشتی سری بگذارم به شانهات
ای کاش میگذشتی و سر میگذاشتم ...
شکر خدا که موجب خوشنامی من است
نامت که بر کتیبه قلبم نگاشتم
ای شعر تازه، اینهمه تکرار را ببخش !
بی روی دوست، ذوق چنانی نداشتم
⚘️ سجاد سامانی ⚘️
5.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بیا، که جان مرا بیتو نیست برگ حیات
بیا، که چشم مرا بیتو نیست بینایی
⚘️ عراقی ⚘️
غزل نوشته ام از اشک در رثای حسین
قلم برای حسین و غزل برای حسین
چگونه شعر نگوید کسی که مجنون است
و مبتلا به جنون است مبتلای حسین
چگونه شعر نگوید برای کرببلا
کسی که قبله ی او گشته کربلای حسین
کسی که با غم ارباب زندگی کرده ست
و بهترین غم دنیاست روضه های حسین
هدف ز خلقت عالَم حسینِ فاطمه است
تمام هستی و دنیای من فدای حسین
⚘️ ابوذر اسدالله پور ⚘️
وقتی دلم به سمت تو مایل نمیشود
باید بگویم اسم دلم، دل نمیشود
دیوانهام بخوان که به عقلم نیاورند
دیوانهی تو است که عاقل نمیشود
خط میزنم غبار هوا را که بنگرم
آیا کسی زِ پنجره داخل نمیشود؟
میخواستم رها شوم از عاشقانهها
دیدم که در نگاه تو حاصل نمیشود
تا نیستی تمام غزلها معلّق اند
این شعر مدتیست که کامل نمیشود
⚘️ نجمه زارع ⚘️
از راه می رسند پدرها غروب ها
دنیای خانه روشن و زیبا غروب ها
از راه می رسند پدرها و خانه ها
آغوش می شوند سراپا غروب ها
از راه می رسند و هیاهوی بچه هاست
زیباترین ترانه ی دنیا غروب ها
اما به چشم دخترکان شوق دیگری ست
شوق دوباره دیدن بابا غروب ها
بعد از هزار سال من و کودکان شام
تنها نشسته ایم همین جا غروب ها
اینجا پدر،خرابه ی شام است کوفه نیست
اینجا بیا به دیدن ما با غروب ها
بابا بیا که بر دلمان زخم ها زده ست
دیروز تازیانه و حالا غروب ها
دست تو را بهانه گرفته ست بغض من
بابا ز راه می رسی آیا غروب ها؟
بابا بیا کنار من و این پیاله آب
که تشنه ایم هر دو تو را تا غروب ها
از جاده ها بیایی و رفع عطش کنی
از جاده ها بیایی...اما غروب ها
بسیار رفته اند و نیامد پدر هنوز
بسیار رفته اند خدایا غروب ها
کم کم پیاله موج زد و چشم روشنش
چون لحظه های غربت دریا غروب ها
خاموش شد، و بر سر سنگی نهاد سر
دختر به یاد زانوی بابا غروب ها
بعد از هزار سال هنوز اشک می چکد
از مشک پاره پاره ی سقا غروب ها
شعر: ⚘️ اسماعیل امینی ⚘️
نام اثر: ⚘️ خرابه شام ⚘️
نقاش: ⚘️ حسن روح الامین ⚘️