eitaa logo
قرارگاه قرآنی وجهادی امام حسن مجتبی علیه السلام
25.9هزار دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
11.5هزار ویدیو
63 فایل
عزت و ذلت دست خداست #مجموعه فرهنگی اجتماعی شهید هاشمی #موسسه خیریه امام حسن مجتبی #گروه جهادی شهید هاشمی #حسینیه شهید هاشمی #هییت رزمندگان اسلام منطقه سرآسیاب #دارالقرآن امام رئوف علی بن موسی الرضا علیه السلام #محله اسلامی شهیدهاشمی
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺مقایسه یک عکاس فلسطینی از عکس هایی که در جام جهانی قطر و جنگ غزه گرفته است. @gharargaheemamhasan1
33.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📍گزارش خبرگزاری صدا و سیما ملارد از شهید مدافع حرم رضا عباسی که به تازگی تفحص و به وطن بازگشته است در روز شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها در شهرستان ملارد تشیع خواهد شد برادر غریبم شهدا را یاد کنید باذکر صلوات ❣ 🔹 شهدا دلها را تصرف می‌کنند ..... را یاد کنیم با ذکر صلوات🌹 ➖➖➖➖➖➖➖ 🔻با کانال کمیته خادمین شهداء شهرستان ملارد همراه باشید... @khademinshohdamalard
6.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️‌ویدیویی که دقایقی پیش گردانهای «القسام» با عنوان "تلاویو در حال سوختن است و قدس آزاد خواهد شد" منتشر کرد. ➺@gharargaheemamhasan1 [عضویت]
♦️حزب الله لبنان در بیانیه ای از شهادت سه تن از نیروهای خود خبر داد.
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ سپس به سمت صورتم خم شد،.. چانه ام خیسِ اشک و خون شده بود و از ترس و غصه میلرزید...😣😖😰😭 که نیشخندی نشانم داد و تحقیرم کرد _فکر نمیکردم سپاه پاسداران جاسوس زن داشته باشه!👿😏😈 از چشمانشان به پای حال خرابم خنده میبارید.. و تنها حضرت زینب(س) دست دلم را گرفته بود تا از وحشت این همه تشنه به خونم جان ندهم.. که در حلقه تنگ محاصره شان سرم پایین بود و بیصدا گریه میکردم... ایکاش به مبادله ام راضی شده بودند😣 و هوس تحویلم به ابوجعده بی تاب شان کرده بود... که همان لحظه با کسی تماس گرفتند..📲و مژده به دام افتادنم را دادند... احساس میکردم از زمین به سمت آسمان آتش میپاشد.. که رگبار گلوله لحظه ای قطع نمیشد و ترس رسیدن نیروهای مقاومت به جانشان افتاده بود.. که پشت موبایل به کسی اصرار میکردند _ما میخوایم بریم سمت بیمارستان، زودتر بیا تحویلش بگیر!😈😏👿 صدایش را نمیشنیدم.. اما حدس میزدم چه کسی پشت این تماس برای به چنگ آوردنم تعیین میکند...😱😰😭 و به چند دقیقه نکشید که خودش را رساند... پیکرم را در زمین فشار میدادم.. بلکه این سنگ ها پناهم دهند و پناهی نبود که دوباره شانه ام را با تمام قدرت کشید و تن بی توانم را با یک تکان از جا کَند...😭😭😖😖😖😖 با فشار دستش شانه ام را هل میداد تا جلو بیفتم،.. میدیدم دهانشان از بریدن سرم آب افتاده و باید ابتدا زبانم را به صلّابه میکشیدند..که عجالتاً خنجرهایشان غلاف بود... پاشنه درِ پشت بام مقداری از سطح زمین بالاتر بود و طوری هلم میدادند که چشمم ندید، پایم به لبه پاشنه پیچید و با تمام قامتم...😖😖 @gharargaheemamhasan1