eitaa logo
قرارگاه قرآنی وجهادی امام حسن مجتبی علیه السلام
31.3هزار دنبال‌کننده
14.4هزار عکس
14.9هزار ویدیو
76 فایل
عزت و ذلت دست خداست #مجموعه_فرهنگی_اجتماعی_شهید_هاشمی #موسسه_خیریه_امام_حسن_مجتبی #گروه_جهادی_شهید_هاشمی #حسینیه_شهید_هاشمی #هییت_رزمندگان_اسلام_منطقه_سرآسیاب #دارالقرآن_امام_رئوف_علی_بن_موسی_الرضا_علیه_السلام #محله_اسلامی_شهید_هاشمی
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اعماڵ قبل خواب یادت نࢪه مھࢪبون ♥️ ♥⃢ ☘ https://eitaa.com/gharargaheemamhasan1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴شلیک موشک بالستیک به شبیه‌ساز پایگاه هوایی پالماخیم اسرائیل در رزمایش سپاه
🔸خانواده ابوبکر البغدادی دستگیر شدند 🔹شورای‌ عالی قضایی عراق خبر داد که خانواده ابوبکر البغدادی از یک کشور خارجی به عراق منتقل شده‌اند و تحت بازجویی هستند. 🔹الفرات‌نیوز اعلام کرده بازداشت‌شده‌ها ۲ همسر و یک دختر ابوبکر البغدادی هستند که ملیت‌های غیر عراقی دارند. 👇👇 https://eitaa.com/gharargaheemamhasan1
📣 هیچ محدودیتی در هدف قراردادن دشمن نداریم دبیرکل حزب‌الله لبنان: 🔺دشمن تاوان ریختن خون زنان و کودکان ما را در النبطیه، الصوانه  خواهد داد. 🔺اکنون میدان جنگ گسترده شده و ما هیچ محدودیتی در هدف قراردادن نیروهای دشمن نداریم. 🔺بهای خون غیرنظامیان خون خواهد بود، نه پایگاه‌های ارتش رژیم صهیونیستی؛ زیرا وقتی موضوع به غیرنظامیان کشیده می شود، این امر برای ما حساسیت خاصی دارد. 👇👇 https://eitaa.com/gharargaheemamhasan1
❌توجه توجه اعیاد شعبانیه ولادت باسرسعادت حضرت سیدالشهدا امام حسین علیه السلام برشما عزیز مبارک 👇👇👇👇👇👇👇👇👇 📣 در کشور امام رضا علیه السلام هیچ دختر ایتامی نباید به خاطر مشکل جهیزیه عروسی خود را به تعویق بیندازد 🌹❤️ ما درخدمتیم به فضل الهی وکرم امام حسن مجتبی ع یاعلی مدد 👈🇮🇷@Hemat315_69 📹╭─┅─🍃🌺🌸🌺🍃─┅─╮ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🌹🌹🌹🇮🇷 https://eitaa.com/gharargaheemamhasan1
هدایت شده از محمد
6.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 | برای شما، برای من! بالی نمی خواهم، این پوتین های کهنه هم می توانند مرا به آسمان ببرند... 👇👇 https://eitaa.com/gharargaheemamhasan1
2.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️رهبر عزیزم، دوستتون داریم... با بچه هامون فدائیتیم ❤️ اززبان هرایرانی آزاده ای ــــــــــــــــــ🌱ـــــــــــــــــ 💚 👇👇 https://eitaa.com/gharargaheemamhasan1
💢 تقدیم به روح بلندوآسمانی همه مدافعان حریم آل الله 🌹 💠 وسعت سرسبز باغ در گرمای دلچسب غروب، تماشاخانه‌ای بود که هر چشمی را نوازش می‌داد. خورشید پس از یک روز آتش‌بازی در این روزهای گرم آخر ، رخساره در بستر آسمان کشیده و خستگی یک روز بلند بهاری را خمیازه می‌کشید. دست خودم نبود که این روزها در قاب این صحنه سِحرانگیز، تنها صورت زیبای او را می‌دیدم! حتی بادی که از میان برگ سبز درختان و شاخه های نخل ها رد می‌شد، عطر او را در هوا رها می‌کرد و همین عطر، هر غروب دلتنگم می‌کرد! 💠 دلتنگ لحن گرمش، نگاه عاشقش، صدای مهربان و خنده های شیرینش! چقدر این لحظات تنگ غروب سخت می‌گذشت تا شب شود و او برگردد و انگار همین باد، نغمه دلتنگی‌ام را به گوشش رسانده بود که زنگ موبایلم به صدا درآمد. همانطور که روی حصیر کف ایوان نشسته بودم، دست دراز کردم و گوشی را از گوشه حصیر برداشتم. بعد از یک دنیا عاشقی، دیگر می‌دانستم اوست که خانه قلبم را دقّ‌الباب می‌کند و بی‌آنکه شماره را ببینم، دلبرانه پاسخ دادم :«بله؟» 💠 با نگاهم همچنان در پهنه سبز و زیبای باغ می‌چرخیدم و در برابر چشمانم، چشمانش را تجسم می‌کردم تا پاسخم را بدهد که صدایی خشن، خماری عشق را از سرم پراند :«الو...» هر آنچه در خانه خیالم ساخته بودم، شکست. نگاهم به نقطه‌ای خیره ماند، خودم را جمع کردم و این بار با صدایی محکم پرسیدم :«بله؟» 💠 تا فرصتی که بخواهد پاسخ بدهد، به سرعت گوشی را از کنار صورتم پایین آورده و شماره را چک کردم، ناشناس بود. دوباره گوشی را کنار گوشم بردم و شنیدم با همان صدای زمخت و لحن خشن تکرار می‌کند :«الو... الو...» از حالت تهاجمی صدایش، کمی ترسیدم و خواستم پاسخی بدهم که خودش با عصبانیت پرسید :«منو می‌شناسی؟؟؟» 💠 ذهنم را متمرکز کردم، اما واقعاً صدایش برایم آشنا نبود که مردّد پاسخ دادم :«نه!» و او بلافاصه و با صدایی بلندتر پرسید :«مگه تو نرجس نیستی؟؟؟» از اینکه اسمم را می‌دانست، حدس زدم از آشنایان است اما چرا انقدر عصبانی بود که دوباره با حالتی معصومانه پاسخ دادم :«بله، من نرجسم، اما شما رو نمی شناسم!» که صدایش از آسمان خراش خشونت به زیر آمد و با خنده‌ای نمکین نجوا کرد :«ولی من که تو رو خیلی خوب می‌شناسم عزیزم!» و دوباره همان خنده‌های شیرینش گوشم را پُر کرد. 💠 دوباره مثل روزهای اول مَحرم شدن‌مان دلم لرزید که او در لرزاندن دل من به‌شدت مهارت داشت. چشمانم را نمی‌دید، اما از همین پشت تلفن برایش پشت چشم نازک کردم و با لحنی غرق ناز پاسخ دادم :«از همون اول که گوشی زنگ خورد، فهمیدم تویی!» با شیطنت به میان حرفم آمد و گفت :«اما بعد گول خوردی!» و فرصت نداد از رکب که خورده بودم دفاع کنم و دوباره با خنده سر به سرم گذاشت :«من همیشه تو رو گول می‌زنم! همون روز اولم گولت زدم که عاشقم شدی!» و همین حال و هوای عاشقی‌مان در گرمای ، مثل شربت بود؛ شیرین و خنک! 💠 خبر داد سر کوچه رسیده و تا لحظاتی دیگر به خانه می آید که با دستپاچگی گوشی را قطع کردم تا برای دیدارش مهیا شوم. از همان روی ایوان وارد اتاق شدم و او دست‌بردار نبود که دوباره پیامگیر گوشی به صدا درآمد. در لحظات نزدیک مغرب نور چندانی به داخل نمی تابید و در همان تاریکی، قفل گوشی را باز کردم که دیدم باز هم شماره غریبه است. 💠 دیگر فریب شیطنتش را نمی‌خوردم که با خنده‌ای که صورتم را پُر کرده بود پیامش را باز کردم و دیدم نوشته است :«من هنوز دوستت دارم، فقط کافیه بهم بگی تو هم دوستم داری! اونوقت اگه عمو و پسرعموت تو آسمونا هم قایمت کنن، میام و با خودم می‌برمت! ـ عَدنان ـ » برای لحظاتی احساس کردم در خلائی در حال خفگی هستم که حالا من شوهر داشتم و نمی‌دانستم عدنان از جانم چه می خواهد؟... ادامه دارد ... باتشکر از ✍️نویسنده محترم خانم فاطمه ولی نژاد 👇👇 https://eitaa.com/gharargaheemamhasan1