eitaa logo
قرارگاه قرآنی وجهادی امام حسن مجتبی علیه السلام
31هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
15.1هزار ویدیو
76 فایل
عزت و ذلت دست خداست #مجموعه_فرهنگی_اجتماعی_شهید_هاشمی #موسسه_خیریه_امام_حسن_مجتبی #گروه_جهادی_شهید_هاشمی #حسینیه_شهید_هاشمی #هییت_رزمندگان_اسلام_منطقه_سرآسیاب #دارالقرآن_امام_رئوف_علی_بن_موسی_الرضا_علیه_السلام #محله_اسلامی_شهید_هاشمی
مشاهده در ایتا
دانلود
6.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌⭕️ مرگ یک مادر در خانه تکانی!!! این نکته ی مهم رو در خانه تکانی ها رعایت کنیم❗️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♦️‌سلام امام زمانم 🔹‌یا صاحب الزمان! جوانان برای خرسندی ات 🔹‌جان در دایره ی شهادت گذاشتند 🔹‌و مردان مان موی در ساحت انتظار، 🔹‌سپید کردند و پیران مان 🔹‌بی تاب لحظه ی دیدارت از 🔹‌سرای دنیا کوچیدند؛ زمین وزمان درانتظار آمدنت مولا جان لحضه شماری میکنند 👇👇 https://eitaa.com/gharargaheemamhasan1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔷بیانیه سپاه پاسداران درپی شهادت یکی از مستشاران ایران در سوریه 🔹روابط عمومی کل سپاه با تبریک و تسلیت شهادت مدافع رشید حرم سرهنگ پاسدار رضا زارعی از رزمندگان نیروی دریایی سپاه پاسداران و مستشاران نظامی ایران در سوریه به خانواده معظم و آحاد همرزمان و همکاران وی، انتقام از عوامل و مسببین جنایت را محفوظ دانست. 🔸همچنین روابط عمومی سپاه در این بیانیه برنامه های تشییع و خاکسپاری پیکر مطهر شهید عالیقدر را اعلام کرد. 🔹بنابر این اطلاعیه، آیین تشییع پیکر مطهر این شهید والامقام فردا یکشنبه ١٣ اسفند ماه از ساعت ٩صبح از میدان حضرت امام خمینی(ره) تا مسجد جامع بندرعباس برگزار می‌شود. ▫️همچنین مراسم تدفین پیکر پاک شهید زارعی فردا یکشنبه بعد از ظهر ساعت١۵ در روستای کرمون بخش شمیل برگزار خواهد شد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 👇👇 https://eitaa.com/gharargaheemamhasan1
هدایت شده از هاشمی مهاجر
8.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴درگیری پلیس ضد شورش اسرائیل با معترضان به نتانیاهو 🔹منابع خبری اسرائیلی از درگیری پلیس ضد شورش اسرائیل با معترضان به نخست وزیر اسرائیل و دستگیری دست‌کم ۷ معترض خبر دادند. ☫ ‌‌👇👇 https://eitaa.com/gharargaheemamhasan1
⭕️یکی از شیرینی‌های دوقلو داشتن اینه که لباس هم‌شکل تنشون کنی، ولی تو غزه...💔😭 «اسرائیل باید از صفحه روزگار محو شود!» 👇👇 https://eitaa.com/gharargaheemamhasan1
7.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام دوستان این کلیپ توسط اینستا حذف شد نشر بدید به همه ی گروههاوکانالهاتون عاقبتتون بخیر
🔴زین پس عادت کنین به این روال: جایزه قویترین مردان جهان به زنان ایران جایزه زیباترین زنان جهان به زشت ترین زن ایران جایزه باهوش ترین زنان جهان به خنگ ترین زن ایران مدیونین اگه فکر کنین این زنان بخاطر حمایت از زن زندگی آزادی (ززآ ) جایزه بهشون تعلق گرفته😏😏
نماینده ای که رای آوردی، این عکسا رو بزار روی میز کارت، تا یادت بمونه با رای چه کسانی روی کار اومدی و چه مسئولیت بزرگی به گردنته!👌 __________________________________ 🔴اینجا دریچه ای برای افزایش سواد رسانه ای و بصیرت افزایی می باشد.👇👇 https://eitaa.com/gharargaheemamhasan1
✍️ 💠 دیگر گرمای هوا در این دخمه نفسم را گرفته و وحشت این جسد نجس، قاتل جانم شده بود که هیاهویی از بیرون به گوشم رسید و از ترس تعرض دوباره انگشتم سمت ضامن رفت. در به ضرب باز شد و چند نفر با هم وارد خانه شدند. از شدت ترس دلم می‌خواست در زمین فرو روم و هر چه بیشتر در خودم مچاله می‌شدم مبادا مرا ببینند و شنیدم می‌گفتند :«حرومزاده‌ها هر چی زخمی و کشته داشتن، سر بریدن!» و دیگری هشدار داد :«حواست باشه زیر جنازه بمب‌گذاری نشده باشه!» 💠 از همین حرف باور کردم رؤیایم تعبیر شده و نیروهای سر رسیده‌اند که مقاومتم شکست و قامت شکسته‌ترم را از پشت بشکه‌ها بیرون کشیدم. زخمی به بدنم نبود و دلم به قدری درد کشیده بود که دیگر توانی به تنم نمانده و در برابر نگاه خیره فقط خودم را به سمت‌شان می‌کشیدم. یکی اسلحه را سمتم گرفت و دیگری فریاد زد :«تکون نخور!» 💠 نارنجکِ در دستم حرفی برای گفتن باقی نگذاشته بود، شاید می‌ترسیدند باشم و من نفسی برای دفاع از خود نداشتم که را روی زمین رها کردم، دستانم را به نشانه بالا بردم و نمی‌دانستم از کجای قصه باید بگویم که فقط اشک از چشمانم می‌چکید. همه اسلحه‌هایشان را به سمتم گرفته و یکی با نگرانی نهیب زد :« نباشه!» زیبایی و آرامش صورت‌شان به نظرم شبیه عباس و حیدر آمد که زخم دلم سر باز کرد، خونابه غم از چشمم جاری شد و هق هق گریه در گلویم شکست. 💠 با اسلحه‌ای که به سمتم نشانه رفته بودند، مات ضجه‌هایم شده و فهمیدند از این پیکر بی‌جان کاری برنمی‌آید که اشاره کردند از خانه خارج شوم. دیگر قدم‌هایم را دنبال خودم روی زمین می‌کشیدم و می‌دیدم هنوز از پشت با اسلحه مراقبم هستند که با آخرین نفسم زمزمه کردم :«من اهل هستم.» و هنوز کلامم به آخر نرسیده، با عصبانیت پرسیدند :«پس اینجا چیکار می‌کنی؟» 💠 قدم از خانه بیرون گذاشتم و دیدم دشت از ارتش و نیروهای مردمی پُر شده و خودروهای نظامی به صف ایستاده اند که یکی سرم فریاد زد :«با بودی؟» و من می‌دانستم حیدر روزی همرزم‌شان بوده که به سمت‌شان چرخیدم و شهادت دادم :«من زن حیدرم، همون‌که داعشی‌ها کردن!» ناباورانه نگاهم می‌کردند و یکی پرسید :«کدوم حیدر؟ ما خیلی حیدر داریم!» و دیگری دوباره بازخواستم کرد :«اینجا چی کار می‌کردی؟» با کف هر دو دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و آتش مصیبت حیدر خاکسترم کرده بود که غریبانه نجوا کردم :«همون که اول شد و بعد...» و از یادآوری ناله حیدر و پیکر دست و پا بسته‌اش نفسم بند آمد، قامتم از زانو شکست و به خاک افتادم. 💠 کف هر دو دستم را روی زمین گذاشته و با گریه گواهی می‌دادم در این مدت چه بر سر ما آمده است که یکی آهسته گفت :«ببرش سمت ماشین.» و شاید فهمیدند منظورم کدام حیدر است که دیگر با اسلحه تهدیدم نکردند، خم شد و با مهربانی خواهش کرد :«بلند شو خواهرم!» با اشاره دستش پیکرم را از روی زمین جمع کردم و دنبالش جنازه‌ام را روی زمین می‌کشیدم. چند خودروی تویوتای سفید کنار هم ایستاده و نمی‌دانستم برایم چه حکمی کرده‌اند که درِ خودروی جلویی را باز کرد تا سوار شوم. 💠 در میان اینهمه مرد نظامی که جمع شده و جشن شکست آمرلی را هلهله می‌کردند، از شرم در خودم فرو رفته و می‌دیدم همه با تعجب به این زن تنها نگاه می‌کنند که حتی جرأت نمی‌کردم سرم را بالا بیاورم. از پشت شیشه ماشین تابش خورشید آتشم می‌زد و این جشن بدون حیدر و عباس و عمو، بیشتر جگرم را می‌سوزاند که باران اشکم جاری شد و صدایی در سکوتم نشست :«نرجس!» 💠 سرم به سمت پنجره چرخید و نه فقط زبانم که از حیرت آنچه می‌دیدم حتی نفسم بند آمد. آفتاب نگاه به چشمانم تابید و هنوز صورتم از سرمای ترس و غصه می‌لرزید. یک دستش را لب پنجره ماشین گرفت و دست دیگرش را به سمت صورتم بلند کرد. چانه‌ام را به نرمی بالا آورد و گره گریه را روی تار و پود مژگانم دید که حالم نفسش به تپش افتاد :«نرجس! تو اینجا چی‌کار می‌کنی؟» 💠 باورم نمی‌شد این نگاه حیدر است که آغوش گرمش را برای گریه‌هایم باز کرده، دوباره لحن مهربانش را می‌شنوم و حرارت سرانگشت را روی صورتم حس می‌کنم. با نگاهم سرتاپای قامت رشیدش را بوسه می‌زدم تا خیالم راحت شود که سالم است و او حیران حال خرابم نگاهش از غصه آتش گرفته بود... ✍️نویسنده: 👇👇 https://eitaa.com/gharargaheemamhasan1