eitaa logo
قرارگاه فرهنگی جهادی شهیدحاج قاسم سلیمانی و شهدای گرانقدرشهرکهک
450 دنبال‌کننده
17.8هزار عکس
9.8هزار ویدیو
75 فایل
من کان لله کان الله له... هر که برای خدا باشد خدا برای اوست جهت ارائه و انعکاس برنامه های قرآنی، فرهنگی،جهادی،محرومیت زدایی۰۰۰۰۰ ارتباط باادمین👇👇 @mahdiaj
مشاهده در ایتا
دانلود
💚ماجراي مار❤️ص ۱۷۵ ✔مهدي عموزاده ☘ســاعت ده شب بود. تو كوچه فوتبال بازي مي كرديم. اسم آقا ابراهيم را از بچه هاي محل شنيده بودم، اما برخوردي با او نداشتم. 🍁@shahidabad313 ☘مشغول بازي بوديم. ديدم از سر كوچه شخصي با عصاي زير بغل به سمت ما مي آيد. از محاسن بلند و پاي مجروحش فهميدم خودش است! ☘كنار كوچه ايســتاد و بازي ما را تماشا كرد. يكي از بچه ها پرسيد: آقا ابرام بازي مي كني؟ ☘گفت: من كه با اين پا نمي تونم، اما اگه بخواهيد تو دروازه مي ايستم.بازي من خيلي خوب بود. اما هر كاري كردم نتوانســتم به او گل بزنم! مثل حرفه اي ها بازي مي كرد. ☘نيم ســاعت بعد، وقتي توپ زير پايش بود گفت: بچه ها فكر نمي كنيد الان دير وقته، مردم مي خوان بخوابن! 🍁@pmsh313 ☘تــوپ و دروازه ها را جمع كرديم. بعد هم نشســتيم دور آقا ابراهيم. بچه ها گفتند: اگه ميشه از تعريف كنيد. ☘آن شــب خاطره عجيبي شنيدم كه هيچ وقت فراموش نمي كنم. آقا ابراهيم مي گفت: در با جواد افراســيابي رفته بوديم شناســائي. نيمه شب بود و ما نزديك سنگرهاي عراقي مخفي شده بوديم. ☘بعد هوا روشــن شــد. ما مشــغول تكميل شناســائي مواضع دشمن شديم. همين طور كه مشــغول كار بوديم يك دفعه ديدم مار بســيار بزرگي درســت به سمت مخفي گاه ما آمد! 🍁@pmsh313 ☘مار به آن بزرگي تا حالا نديده بودم. نفس در سينه ما حبس شده بود. هيچ كاري نمي شد انجام دهيم. ☘اگر به ســمت مار شــليك مي كرديم عراقيها مي فهميدنــد، اگر هم فرار مي كرديــم عراقي ها ما را مي ديدند. مار هم به ســرعت به ســمت ما مي آمد. فرصت تصميم گيري نداشتيم. ☘آب دهانم را فرو دادم. در حالي كه ترسيده بودم نشستم وچشمانم را بستم. گفتم: بسم الله و بعد خدا را به حق زهراي مرضيه(س) دادم! ☘زمان به سختي مي گذشت. چند لحظه بعد جواد زد به دستم. چشمانم را باز كردم. با تعجب ديدم مار تا نزديك ما آمده و بعد مسيرش را عوض كرده و از ما دور شده! ☘آن شــب آقا ابراهيم چند خاطره خنده دار هم براي ما تعريف كرد. خيلي خنديديم. بعد هم گفت: ســعي كنيد آخر شــب كه مردم مي خواهند استراحت كنند بازي نكنيد. 🍁@shahidabad313 ☘از فردا هر روز دنبال آقا ابراهيم بودم. حتي وقتي فهميدم صبح ها براي نماز مي رود. من هم به خاطر او مسجد مي رفتم.تاثيــر آقا ابراهيم روي من و بچه هاي محل تا حدي بود كه نماز خواندن ما هم مثل او آهسته و با دقت شده بود. ☘مدتي بعد وقتي ايشان راهي جبهه شد ما هم نتوانستيم دوريش را تحمل كنيم و راهي جبهه شديم. ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasem