"بسم اللہ النــــــــــــــــــــــور"
ماجراےامام هادے |علیہ السلام| در زندان و حکم اعدام او
ابن اُرمہ نقل می کند در عصر خلافت متوکل به سامرا رفتم اطلاع یافتم حضرت امام هادے |علیہ السلام| را زیر نظر یکی از درباریان خود بہ نام "سعید حاجب" زندانی نموده و حکم اعدام آن حضرت را به سعید داده است.
نزد سعید رفتم از روے تمسخر رو بہ من گفت:
"آیا می خواهی خداےخود را بنگری؟"
گفتم:" خداوند پاک و منزه تر از آن است که با چشم ها دیده شود."
گفت:" منظورم این شخص–امام هادے |علیہ السلام| است کہ شما می پندارید امام شماست."
گفتم:"بی میل نیستم آن حضرت را دیدار کنم."
گفت:"من مامور اعدام او هستم فردا او را اعدام می کنم."
رئیس پست در نزد سعید بود واسطہ شد تا بہ خدمت امام برسم بہ آن اتاقی کہ امام در آنجا بود رفتم ناگاه دیدم در مقابل آن حضرت قبرے کندهاند،سلام کردم و گریہ سختی نمودم حضرت فرمودند:"چرا گریہ میکنی ؟"
گفتم:"بہ خاطر آنچہ می نگرم!"
فرمودند:"گریہ نکن آنها بہ مراد خود نخواهند رسید."
قلبم آرام گرفت دو روز بعد خبر کشتہ شدن متوکل و همدمش(فتح بن خاقان) را شنیدم آرےسوگند بہ خدا بیش از دو روز از دیدار من با امام نگذشتہ بود کہ آنها کشته شدند.(عجیب اینکہ حادثه کشته شدن متوکل و فتح بن خاقان بہ دست پسر متوکل اتفاق افتاد)
📚منبع:کتاب داستانهاے شنیدنی از چهارده معصوم|علیهما السلام|
🖋نوشتہ:محمد مهدےاشتهاردے
@gharinalhosein
