شکرگذار باش
برای همه چیز
داشته ها و نداشته هایت!
شکرگذاری آرامشی از جنس تازگی به تمام وجودت تزریق میکند
فقط کافی است امتحانش کنی تا آرامش به وجودت سرازیر شود
🍃
🌺🍃 @ghasedak40
روزمان را با#قرآن آغاز کنیم
⛰ دینداری فصلی و عاریه ای:
✨وَمِنَ النَّاسِ مَن يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَىٰ حَرْفٍ فَإِنْ أَصَابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَإِنْ أَصَابَتْهُ فِتْنَةٌ انقَلَبَ عَلَىٰ وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةَ ذَٰلِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ
ﻭ ﺑﺮﺧﻲ ﺍﺯ ﻣﺮﺩم ﺍﻧﺪ ﻛﻪ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﻳﻚ ﺳﻮﻳﻪ ﻣﻰ ﭘﺮﺳﺘﻨﺪ ، ﭘﺲ ﺍﮔﺮ ﺧﻴﺮی ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﺮﺳﺪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻳﺎﺑﻨﺪ ، ﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﻠﺎﻳﻲ ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﺮﺳﺪ ﻋﻘﺐ ﮔﺮﺩ ﻣﻰ ﻛﻨﻨﺪ ، ﺩﻧﻴﺎ ﻭ ﺁﺧﺮﺕ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻧﺪ ، ﻭ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﻫﻤﺎﻥ ﺯﻳﺎﻥ ﺁﺷﻜﺎﺭ .(حج ١١) ✨
☘ امام حسین علیه السلام میفرمایند:همانا مردم دنیا پرستند(عبید الدنیا) و دین از سر زبان آنها فراتر نرود و دین را تا آنجا که زندگی شأن را روبه راه سازد...وچون آزمایش شوند، دینداران اندکند.
براستی برخی از مردم اگر از طرف دین به آرامشی دست یابند مطمئن و خوشحال اند و اگر از جانب دین به ایشان سختی برسد (خمس و حجاب و..) از دین برمیگردند و اینها دچار خسران مبین هستند.
☘امام کاظم علیه السلام میفرمایند:
اللهم لا تجعلنی من المُعارّین ؛ خدایا من را از کسانی که دین عاری ای دارند قرار نده🤲
🌟مُعارّین ؛ صبح دین دارند و ظهر ندارند یا شب دین دارند و صبح دین ندارند.و این نوع دین داری همیشه با ایشان همراه نیست(مثلا شب اول قبر و.زمان پرسش و پاسخ آنها را تنها می گذارد .
💠 امام صادق عليهالسلام
🔺صَدَقَةٌ يُحِبُّهَا اللّه ُ: إِصْلاحٌ بَيْنَ النّاسِ إِذا تَفاسَدوا، وَتَقارُبٌ بَيْنَهُمْ إِذاتَباعَدوا؛
🔰اصلاح ميان مردم جهت رفع فساد و آشتي دادن آنها در وقت قهر و دوئيّت، يک صدقه و احساني است که خداي متعال آن را دوست ميدارد.
📙لئاليالاخبار، ج 2، ص 214
#در_ثواب_نشر_سهیم_باشید
#داستانک
بسیار زیبا و آموزنده👌
پیرمردی در دامنه کوه های دمشق هیزم جمع می کرد ودر بازار می فروخت تا ضروریات خویش را رفع کند
یک روز حضرت سلیمان (ع) پیر مرد را درحالت جمع آوری هیزم دید دلش برایش بسیار سوخت
تصمیم گرفت زندگی پیرمرد را تغییر دهد یک نگین قیمتی به پیرمرد داد که بفروشد تا در زندگی اش بهبود یابد
پیرمرد ازحضرت سلیمان (ع) تشکری کرد وبسوی خانه روان شد
و نگین قیمتی را به همسرش نشان داد همسرش بسیار خوشحال شد ونگین را در نمکدانی گذاشت یک ساعت بعد بکلی فراموشش شد که نگین را کجا گذاشته بود
زن همسایه نمک نیاز داشت به خانع آنها رفت و زن نمکدان را به او داد
اما زن همسایه که چشمش به نگین افتاد نگین را پیش خود مخفی کرد.
پیر مرد بسیار مایوس شد و از دست همسرش بسیار ناراخت و عصبانی
وخانم پیرمرد هم گریه میکرد که چرا نگین را گم کردم
چند روز بعد پیرمرد به طرف کوه رفت درآنجا با حضرت سلیمان (ع) روبرو شد جریان گم شدن نگین به حضرت سلیمان (ع) را گفت . حضرت
سلیمان (ع) یک نگین دیگری به او داد و گفت احتیاط کن که این را هم گم نکنی
پیرمرد ازحضرت سلیمان (ع) تشکری کرد و خوشحال بسوی خانه روان شد در مسیر را ه نگین را ازجیب خود بیرون کشید و بالای سنگ گذاشت و خودش چند قدم دور نشست تانگین را خوب ببیند ولذت ببرد
دراین وقت ناگهان پرنده ای نگین را در نوکش گرفت وپرید
پیرمرد هرچه که دوید وهیاهو کرد فایده نداشت
پیرمرد چند روز از خانه بیرون نرفت همسرش گفت برای خوراک چیزی نداریم تا کی در خانه مینشینی
پیرمرد دوباره به طرف کوه رفت هیزم را جمع آوری کرد که صدای حضرت سلیمان (ع) را شنید دید که حضرت سلیمان (ع) ایستاده است وبه حیرت بسوی او می نگرد
پیر مرد باز قصه نگین را تعریف کرد که پرنده آن را ربود. حضرت سلیمان (ع) برایش گفت میدانم که تو به من دروغ نمی گویی این نگین را از هر دو نگین قبلی گرانبهاتر است بگیر و مراقب باش که این را گم نکنی
و حتما بفروش که در حالت زندگیت تغییری آید
پیر مرد وعده کرد که به قیمت خوب میفروشد پشتاره خود را گرفت بسوی خانه حرکت کرد خانه پیر مرد کنار دریا بود
هنگامی به لب دریا رسید خواست که کمی نفس بگیرد ونگین را از جیب خود کشید که در آب بشوید نگین از دستش خطا رفت به دریا افتاد
هرچه که کوشش کرد و شنا کرد. چیزی بدستش نیآمد .
با ناراحتی و عجز تمام به خانه برگشت از ترس سلیمان (ع) به کوه نمی رفت
همسرش به او اطمینان داد صاحب نگین هر کسی که است ترا بسیار دوست دارد اگر دوباره اورا دیدی تمام قصه برایش بگو من مطمئن هستم به تو چیزی نمیگوید
پیرمرد با ترس به طرف کوه رفت هیزم را جمع آوری کرد به طرف خانه روان شد که تخت حضرت سلیمان (ع) را دید پشتاره را به زمین گذاشت دویدو گریخت .
حضرت سلیمان (ع) میخواست مانعش شود که فرستاده خدا جبریل امین آمد که ای سلیمان خداوند میگوید که تو کی هستی که حالت بنده مرا تغییر میدهی ومرا فراموش کرده ای ! سلیمان (ع) باسرعت به سجده رفت واز اشتباه خود مغفرت خواست
خداوند بواسطه جبرییل به حضرت سلیمان گفت که تو حال بنده مرا نتوانستی تغییر دهی حال ببین که من چطور تغییر میدهم
پیرمرد که به سرعت بسوی قریه روان بود با ماهی گیری روبرو شد
ماهی گیر به او گفت ای پیر مرد من امروز بسیار ماهی گرفتم بیا چند ماهی به تو بدهم
پیرمرد ماهی ها را گرفت وبرایش دعای خیر کرد وبه خانه رفت
همسر ش شکم ماهی ها را پاره کرد که در شکم یکی از ماهی ها نگین را یافت وبه شوهرش مژده داد
شوهرش با خوشحالی به او گفت توماهی را نمک بزن من به کوه میروم تا هیزم بیاورم
هنگامیکه زن پیرمرد نام نمک را شنید نگین اول به یادش آمد که در نمکدانی گذاشته بود سریع به خانه همسایه رفت وقتی که زن همسایه زن پیرمرد را دید ملتمسانه عذر خواهی کرد گفت نگینت را بگیرمن خطا کردم خواهش میکنم به شوهرم چیزی نگویی چون شخص پاک نفس است اگر خبردار شود من را از خانه بیرون خواهد کرد.
پیرمرد در جنگل بالای درختی رفت که شاخه خشک را قطع کند
چشمش به نگین قیمتی درآشیانه پرنده خورد .
نگین را گرفت به خانه آمد زنش ماهی ها را پخت و شکم سیر ماهی ها را خوردند
فردا پیرمرد به بازار رفت هر سه نگین را به قیمت گزاف فروخت .حضرت سلیمان (ع) تمام جریان را به چشم دید و یقین یافت که بنده حالت بنده را نمیتواند تغییر دهد تاکه خداوند نخواهد
به خداوند یقین و باور داشته باشید.
🌼مَنْ یتَوَکلْ عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ
☘و هر کس بر خدا توکل کند پس او برایش کافی است؛ در حقیقت خدا کارش را (به انجام) می رساند.(طلاق آیه3)
🌹حق غنّی است، برو پیش غنی
🌹نزد مخلوق، گدایی بس کن
🍃
🌺🍃 @ghasedak40
#اَلسَّلامُعَلَیکَیابَقیَّهالله
گرچـہ ایـن شـہـر شلـوغ اسـتــــ
ولـے باور ڪن.....
آنچـنـان جـاے تـو خـالےاست؛
صـدا مےپـیچـد...
اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجـْــ
•┈••✾•🍃🌸🍃•✾•┈•