🌷🌷🌷
آيا ما والدين خوبى هستيم؟
كافى است نگاهى به عكس پروفايلها و صفحات مجازى كنيم؛ سارينا خنديد، سارينا غذا خورد، سارينا خوابيد، سارينا جيش كرد، سارينا گفت مامان، و سارينا و ساريناها... ما با بچه هايمان شبيه ملكه ها و ستاره هاى هاليوودى رفتار ميكنيم، از بدو تولد دوربين به دست هر حركتش را ثبت ميكنيم، همان حركت ها و رفتارهايى كه قرنهاست نسل بشر انجام داده و رشد طبيعى يك انسان است حالا همگى شده اند رفتارهاى حيرت انگيزى كه شايسته تقدير و ديده شدن هست.. ما ميخواستيم والدين خوبى باشيم... پس تمام هم و غممان شد كشف بهترينها... بهترين مدرسه، معلم، تغذيه، كلاسهاى فوق العاده ى به درد نخور...گروهى از ما به همين هم اكتفا نكرد و رنج هجرت را هم تحمل كرديم كه بچه هايمان در بهترين باشند، گمان نكنيد بعد از مهاجرت آرام شديم كه حالا كشف هاى جديد داشتيم، خداى من چه كسى ميداند مدرسه اى كه جان لنون ميرفته بهتر است يا مدرسه سلين ديون؟! فرانسوى بخواند يا انگليسى؟ پيانو بنوازد يا ويالون ؟ عده ديگرى حتى از ما هم بيشتر بچه هايشان را دوست داشتند انقدر كه گفتند " دنيا به اندازه كافى براى بچه ى ما زيبا نيست پس نمى آوريمش" واو... چقدر مسئول و عاشق!...
هفته گذشته بايد جواب ايميلى را ميدادم مبنى بر اين فاجعه كه چرا پسرم در خواب جيش كرده! آخر ميدانيد بايد تحقيق شود كه اعلى حضرت تحت فشار يا استرسى نبوده باشند! جيش عصرانه اصلا موضوع ساده اى نيست! چند روز پيش بين همه اين عكس ها و فيلمها از مامان امير على ودويست گرم اضافه وزن پريناز و حساسيت فصلىِ " همه ى زندگيم" عكسى برايم آمد از يك پسربچه كه به دوربين زل زده بود، نميدانم حتى عكس ، واقعى است يا نه ؟ كجاى اين مملكت است ،؟پسرى كه دست نداشت و پدرش با بطرى آب معدنى برايش دست ساخته بود! باورتان ميشود پسرى كه بايد كلاس پنجم ميبود تازه با دستش كه يك بطرى آب بود تمرين نوشتن ميكرد، تصوير آن نگاه از جلوى چشمم نميرفت ، حالم از خودم به هم ميخورد... از خودم كه ديروز سه بار بابت سردى هوا از پسرم معذرت خواسته بودم ! بله ، بابت سردى هوا ! راستش هر چقدر به بچه خودم و هم نسلانش نگاه ميكنم به جز نسلى نازپروده كه كيفهايشان را هم مادر و پدرانشان حمل ميكنند و هميشه گويى يك غول چراغ جادو براى خواسته هايشان دارند چيزى نميبينم ... راستش ما به طور اغراق آميزى مادرى/ پدرى ميكنيم چون به طور غم انگيزى كودكى نداشتيم و در واقع هر دو سر بازنده ايم... ما همه كار ميكنيم و هميشه هم عذاب وجدان داريم كه آيا مادر- پدر خوبى بوده ايم؟ با همه اين دويدن ها و هزينه ها من يكى كه چيزى جز نسلى ضعيف و لوس نميبينم...و والدينى با حسرت و روياهاى از دست رفته...
#منصوره_صالحي
@ghaseedak
🌷🌷🌷
نشستم بر خم کوچه، دو چشمم مانده بر راهت؛
وفادارم به رویایی، که هرگز قسمت من نیست...
@ghaseedak
-------*l 🍃🌺🍃l*-------
دل نوشته يك زن
بعد از این که زایمان کردم 40 روز خونه مادرم موندم
روز چهلم همسرم تماس گرفت و گفت میخوام بیام دنبالت برای این که خونه بدون تو هیچ ارزشی نداره
خواستم ناز کنم 4 تا خواهر مجردم هم تشویقم کردن بنابراین گفتم نه نمیام میخوام دو هفته بیشتر بمونم
البته این حرف خواهرام بود منم حرف گوش کن
@ghaseedak
ناراحت شد و تلاش کرد قانعم کنه ( این جمله رو نمیدونم چیه )
عصر دوباره زنگ زد و ازم خواست که برگردم خونه اما من بر نظر خودم اصرار کردم
دیگه با من حرف نزد و سراغمو نگرفت تا دو هفته بعد اومد منو از خونه مادرم برد
تو راه بهم گفت : من خواستم بیام ببرمت اما تو لج کردی
منم نتونستم تو خونه تنها بمونم زن دوم گرفتم
و طبقه بالای خونمون جاش دادم
تلاش کردم باهاش حرف بزنم سرم داد زد :
👊اگر میخوای خونه پدرت بمونی بمون اگرم میخوای با من بیای بیا
مطمئنا انتخاب من این بود که باهاش برم 👫 و قیافه زن دوم رو ببینم و حالشو بگیرم 😈
وقتی وارد خونمون 🏡 شدم از غصه و حرص سوختم چون می شنیدم صدای کفش پاشنه بلندش 👠 رو که مدام تو خونه حرکت می کرد این صدا گوشامو کر میکرد و از غصه می کشت😡
همسرم هرساعت میرفت بالا پیشش
چیزی که خونمو بجوش می اورد 😡 صدای کفشش👠 بود
@ghaseedak
یعنی 24 ساعته ⌚ بخاطر همسرم بخودش رسیده 💃و تو خونه راه می ره
دو روز بعد همسرم اومد و گفت میخوام آماده بشی تا بریم بالا به عروس👰 خانم یه سلامی کنی اینم اجباریه
بهترین لباسامو 👗 پوشیدم 🕶 و باهم رفتیم بالا و دم در ایستادیم که کلید رو در بیاره و بذاره تو قفل در 🗝
در همین حین تا شنید کسی در 🚪 رو داره باز میکنه اومد سمت در
منم که صدای کفشش👠 رو. شنیدم داره میاد
تعادلمو از دست دادم و از هوش رفتم
به هوش نیومدم تا این که دیدم همسرم بهم آب می پاشه 💦 صدام کرد و گفت پاشو ببین👀
وقتی نگاه کردم دیدم گوسفندی که سم هاش تو قوطیه 🛢
گفت این قربونیه سلامتی تو و نی نی 👶👸
فقط اشتباهی که کردی نمیخوام دیگه تکرار بشه
گوسفند بیشعور این همه وقت یه صدا نداد بگه بعععععععع🐏😂😂
@ghaseedak
خیره شده بود به دوردست ، حرف نمی زد .
گفتم : "به چی فکر می کنی ؟"
گفت : "به گذشته ام . به این که هیچ جای برگشتی نیست . به پیر شدنم ، به خیلی چیزها !
و دستش را میان موهای سفیدش فرو برد و باز زیبا شد .
راست می گفت . پیر شده بود . به چروک زیر چشمش نگاه کردم ، به چشم های یک پیر دختر . نگاهم به خال کوچک روی گونه اش افتاد . هنوز هم زیبا بود ، هنوز خیلی زیبا بود ...
گفتم : " آدم تا وقتی جوان است و دل شاد ، به آینه فکر می کند . اما وقتی پیر شد و دل مرده ، یاد گذشته می کند ، سکوت می کند ، خاطرات خفه اش می کند و کم کم می میرد . لطفاً دل مرده نباش !
👤شاهین شیخ الاسلامی
@ghaseedak
چقدر خوب است یک نفر باشد آدم را همانطوری که هست دوست بدارد ...!
قدش را، وزنش را، کارش را، حتی دیوانه بازیهایش را ...!
@ghaseedak