eitaa logo
قاصدک
102.5هزار دنبال‌کننده
67.4هزار عکس
47هزار ویدیو
139 فایل
👈ما نمیتونیم آینده رو انتخاب کنیم، فقط رقمش میزنیم همین...😉 . . . . آیدی ادمین تبادلات: @Maleka_ad تعرفه تبلیغات؛ https://eitaa.com/joinchat/3446669459Cc4cd1f4ae2 جهت رزرو تبلیغات به لینک بالا بپبوندین👆👆 🎎خیلی کانال خوبیه. @shapaarak
مشاهده در ایتا
دانلود
یکی باشه هی بغلت کنه😻🍃💋✨ ┄┅┄┅┄ ❥❤️❥ ┄┅┄┅┄ 👫•💏•●❥JOiN👇 •| @ghaseedak
. جهانم تویی... ❤️ چنان دورت بگردم... که هیچ کس... به این زیبایی... جهانگردی را... تجربه نکرده باشد...! @ghaseedak
. حال من خوب است اما با تو بهتر می شوم .....❤️ @ghaseedak
1_22788093.mp3
2.54M
سامان جلیلی « قلب تو » 🎶 @ghaseedak
1_22724598.mp3
2.52M
آهنگ جدید. 🎶 تو فکر کن @ghaseedak
قاصدک
#پارت71 یلدا فصل هفتم « گوشی رو گذاشتم سر جاش و رفتم تو فکر. واقعا نمی شد کاري براي این دختر ک
یلدا پس چیکار کنم؟ نیما ـ حداقل یه کاري بکن که سیما یه دقیقه بیاد بیرون و من باهاش حرف بزنم ببینم اصلا می خواد زن من بشه یا نه. ـ خب همینجا حرف بزن دیگه! نیما ـ آخه باباش سر خره! ـ زهر مار بی تربیت بی ادب! نیما ـ اِ..! یادم رفت باباي سیما، باباي توام هس! البته زیادم معلوم نیس! چون هیچکدوم شبیه هم نیستین! ـ بلند شو گم شو! نیما ـ خب بابا! شبیه هم این! حالا صداش می کنی یا نه؟! ـ آخه به چه بهانه صداش کنم بیرون؟ نیما ـ خبر مرگت یه چیزي بگو دیگه! ـ تو بگو به من، من می گم. نیما ـ مثلا بگو سیما بیا ببین رو درخت یه کفتره تخم گذاشته! ببر بهشون نشون بده! یا بگو سیما بیا ببین درختا چه شکوفه هاي خوشگلی کردن! ـ درختا که الان شکوفه نمی کنن! نیما ـ خب کفتره رو بگو. ـ رو درخت لخت کفتر لونه می کنه؟! نیما ـ اِه...! کله پدر هر چی کفتر و شکوفه س! یه چیزي خودت بگو دیگه! « یه خرده دست دست کردم و بعد گفتم » ـ سیما، پاشو بیا یه چیزي تو حیاط بهت نشون بدم. پدرم ت الان شام حاضر می شه! چی رو می خواي بهش نشون بدي؟ « هول شدم و یه دفعه بی اختیار گفتم » حوض رو! پدرم ـ حوش که آب نداره! « مونده بودم چی بگم که نیما زود گفت » ـ آره آره! منم دیدم! یه عالمه بچه قورباغه توش از تخم اومدن بیرون! انقدر قشنگن! « مادرم سرشو از اشپزخونه آورد بیرون و گفت » ـ بچه قروباغه؟! تو حوض؟! نیما ـ اره به جون شما! شمردم، پنجاه تا بودن! « بهش چپ چپ نگاه کردم! مادرم یه نگاهی به من کرد و رفت تو اشپزخونه. پدرمم دوباره مشغول روزنامه خوندن شد. » سیما ت جدي می گی سیاوش ؟ ـ نه، یعنی آره.
قاصدک
#پارت72 یلدا پس چیکار کنم؟ نیما ـ حداقل یه کاري بکن که سیما یه دقیقه بیاد بیرون و من باهاش حرف بز
سیما در حالیکه تند از جاش بلند می شد، مثل بچه گی هامون که من یه چیزي تو حیاط پیدا می کردم و بهش خبر مـی دادم و اونم با ذوق دنبالم راه می افتاد که اون چیزو تماشا کنه، دست منو گرفت و با خودش کشسد و دو تایی رفتیم طرف در راهرو و رفتیم تو حیاط! مونده بودم که چه غلطی کردم! حالا ببرمش چی رو بهش نشون بدم! خلاصـه منـو کـشون کـشون بـرد لـب حوض و هی تو حوض رو نگاه می کرد و می گفت » ـ پس کوشن سیاوش؟! « داشتم فکر می کردم چی بگم که نیمام اومد بیرون و از همونجا انگشت ش رو مثل بچه هاي کـلاس اول کـه از معلـم شـون اجازه می گیرن، گرفت بالو به سیما گفت » ـ سیما خانم اجازه س منم بیام بچه قورباغه ها رو ببینم؟ « سیما خندید و نیما اومد طرف منو آروم بهم گفت » ـ مرتیکه ي الاغ، این چاخان رو کردیم که من بیام بیرون با سیما حرف بزنم، اون وقـت دوتـایی سـرتون رو انـداختین پـایین و اومدین بیرون؟ خودتم باور کردي که پنجاه تا بچه قورباغه تو حوضه؟! سیما ـ نیما خان پس بچه قروباغه ها کوشین؟! « نیما رفت سرحوض و یه نگاهی توش کرد و گفت » ـ آخیش! طفلکاي زبون بسته، خوابشون گرفته، رفتن خوابیدن! « سیما یه نگاهی به نیما کرد و بعد یه نگاهی به من کرد و خندید. » نیما ـ خب حالا که بچه قروباغه هتا رفتن گرفتن خوابیدن، بیاین بـریم اون گوشـه ي حیـاط مورچـه هـا رو نگـاه کنـیم. انقـدر خوشگلن! دونه ور می دارن می برن تو لونه شون! آذوقه جمع می کنن! غذا جمع می کنن! ـ این وقت شب؟! نیما ـ اره، اینا کارمنداي شیفت شب شونن! « همینطور که با سیما می رفتن طرف دیوار، مثل کسایی که دارن قصه تعریف می کنن، شروع کرد حرف زدن » نیما ـ آره، واسه خودشون لونه می سازن! زن می گیرن! شوهر می کنن! بچه دار می شن! انقدر خوبه! « من زدم زیر خنده که گفت » ـ زهر مار کجاي این حرفا خنده داره؟! ـ به حرف تو نخندیدم، همینطوري خنده م گرفت! نیما ـ مگه تو دیوونه اي که بیخودي می خندي؟! اصلا تو برو سر حوض بچه قروباغه ها رو تماشا کن. ـ بچه قروباغه ها که تو حوض نیستن. نیما ـ تو برو اونجا واستا، هر وقت اومدن ما رو صدا کن! یه چرت بزنی، می آن! « بعد برگشت طرف سیما که می خندید گفت » ـ بعله، داشتم می گفتم. ایم مورچه ها نظم خاصی تو زندگی شون دارن. سر وقت کار می کنن، سر وقـت غـذا مـی خـورن، سـر وقت می خوابن، ... « وسط حرفش گفتم » ـ سر وقت دختر بازي می کنن!
نیاز به التـــــــــــــماس نیست کســـــــــے که دلش پیــــــــش تو باشد با کـــــــوچک ترین بهــــــانه هم میمــــــــــــاند @ghaseedak
💓کُهنه قُماری اَست 💓غَزَل ساختن ...! 💓یک شَبه، 💓دَه قافیه را باختَن ...!! 💓دَست خَراب اَست، 💓چرا سَر کُنم؟ 💓"آس" نِشانَم بِده 💖باوَر کُنم ...! @ghaseedak
💙قافیـه را بـاخــته ام بـه ردیــفِ 💙شــعرهایـم 💙در خُنـڪـای شـــب هـای بــــــی 💙تُــــــــــــــو، 💙شــعـرهـای زِمـهریــری ،نـــــوش 💙مـی کنــــــم! @ghaseedak
❣️به تو می‌اندیشم ❣و زمان را لمس می‌کنم ❣معلق و بی‌انتها ❣عریان ❣می‌وزم، می‌بارم، می‌تابم.. 🌹احمد_شاملو♥ @ghaseedak
اگر برای بدست آوردن پول، مجبوری دروغ بگوئی و فریبکاری کنی، تهیدست بمان!!! اگر برای به دست آوردن جاه و مقام باید چاپلوسی کنی و تملّق بگوئی، از آن چشم بپوش. بگذار دیگران پیش چشم تو با دروغ و فریب ثروتمند شوند، با تملّق و چاپلوسی شغلهای بزرگي را بدست آورند. تو گمنام و تهیدست و قانع باش، زیرا اگر چنین کنی تو سرمایه ای را که آنها از دست داده اند، به دست آورده ای. و آن "شرافت "است... @ghaseedak