eitaa logo
قاصدک
102.6هزار دنبال‌کننده
67.2هزار عکس
46.6هزار ویدیو
139 فایل
👈ما نمیتونیم آینده رو انتخاب کنیم، فقط رقمش میزنیم همین...😉 . . . . آیدی ادمین تبادلات: @Maleka_ad تعرفه تبلیغات؛ https://eitaa.com/joinchat/3446669459Cc4cd1f4ae2 جهت رزرو تبلیغات به لینک بالا بپبوندین👆👆 🎎خیلی کانال خوبیه. @shapaarak
مشاهده در ایتا
دانلود
از هــر دستے بدے از همون دست پس ميگيرےﻣﮕﺮ مےﺷﻮﺩ قلبے ﺭﺍ بشکنے ﻭقلبت شکسته ﻧﺸﻮد؟! ﻣگر مےﺷﻮﺩچشمے ﺭﺍگرﯾﺎﻥ کنے ﻭ ﭼﺸﻤﺖ ﮔﺮﯾﺎﻥ ﻧﺸﻮﺩ؟! مگر می شود؟ خدا همیشه هست .... ❣ @ghaseedak ❣
و خدا ترا نقاشی کرد برای تنهایی من معشوقه من با یاد تو نفس کشیدن ، خوش است . #امید_عبدالهی ‌‌ ❣ @ghaseedak ❣
هیچ چیز در جهان... به خوبی... بوی کسی... که دوستش داری.... نیست....! •| 👤شکسپیر | ‌‌ ❣ @ghaseedak ❣
کاش میشُد••• زیر لَحضه های با تو بودَن••• کاربُن گُذاشت ‌••• ‌❣ @ghaseedak ❣
بار اول که دیدمـت چنان بی مقدمه زیبا بـودی که چند روز بعـد...یادم افتـاد باید عاشقـت می شدم ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ #فروغ_فرخزاد ❣ @ghaseedak ❣
طوری زندگی کن که دشمنانت از افتادنت هم بترسند. کاری کن بدانند بعد از هر برخواستن، قدم هایت محکمتر از قبل می شود Join➥ @ghaseedak
این مرد امشب میمیرد🌹❣ پارت– 390 _ اتفاقا مشكل اصلى تو وقتى حل ميشه كه وقتيه كه قلبت درمان بشه وقتى درد قلبت التيام پيدا كنه مانع پيشرفت اين بيمارى ميشه اين نتيجه ٣٣ سال تحقيقاتمه، االنم فكر نكنم بيشتر از نيم ساعت بتونى سرپا بمونى واسه ثابت شدن وضعيتت حداقل ٢٢ ساعت بايد از مغزت كار اضافه نكشى راه رفتن احتياج به كنترل و دستور اندام هاى حركتى توسط مغز داره بهتره ثابت باشى نه محال بود بى حركت بمانم تا معين برسد ٨ ماه با خودم و احساسم نجنگيده بودم كه حاال راحت تسليم شوم من اگر بعد ٨ ماه ببينمش چه جوابى براى آن عكس ها جز شرمندگى دارم؟! هرچه قدر هم سرهنگ طلوعى توضيح داده باشد باز هم من شرم دارم... رو بر گرداندم بايد ميرفتم دكتر با صداى بلندترى گفت _ دارى خودكشى ميكنى؟ ميتونم دستور بدم مانعت شن سادات خانم دلش طاقت نياورد قسمم داد _ يلدا تو رو ارواح خاك عزيزات نرو مادر حالت خوب نيست _ ميريم ٢ بيمارستان ديگه تو رو خدا كمكم كن با مهربانى و مثل هميشه زير بغلم را گرفت دكتر شمس ديگر حرفى براى گفتن نداشت در آسانسور باز شد و به طبقه هم كف رسيديم ديدمش!! معين من بود!!! خودم را ميان جمعيت پنهان كردم نفس نفس زنان وارد بيمارستان شد هراسان بود ٢ نفر از كارمند هايش هم همراهش بودند چه قدر عوض شده بود!!! خيلى الغرتر و شكسته شده بود تا به حال با آن هجم ريش نديده بودمش!! مثل اكثر اوقات سر تا پا مشكى پوشيده بود نگاهش پر از غم و درگير يك جست و جو بود جمعيت كه متفرق شد پشت ديوارى پنهان شدم و دست سادات خانم را كشيدم _ از در پشتى بيمارستان بايد بريم بيچاره هرچه ميگفتم انجام ميداد زير بغلم را گرفته بود و كمكم ميكرد حتى راه رفتن قدرى برايم مشكل شده بود باالخره به در خروج رسيديم سادات خانم گفت _همينجا بنشين تا ماشين بگيرم بيام همينجا سوارت كنيم واقعا نا نداشتم روى يك پله نشستم و سرم كه شديد گيج ميرفت را ميان دستانم گرفتم قلبم از وقتى ديده بودمش ريتميك مينواخت لعنت به من كه معين را با حماقتم تا مرز مرگ و سكته بردم مرد من خيلى شكسته شده بود... من محو گذشته شدم! چه قدر همان چند ثانيه ديدنش مرا به جنون كشيده بود طور ديگرى نفس ميكشيدم چرا اگر سرنوشتم جدايى بود بايد چنين ديوانه وار عاشق اين مرد ميبودم؟ خدايا سادات خانوم هميشه ميگه هيچ كاريت بى حكمت نيست هيچ رنجى به اجر نيست حكمت اين عشق چيه؟ @ghaseedak
قاصدک
این مرد امشب میمیرد🌹❣ پارت– 390 _ اتفاقا مشكل اصلى تو وقتى حل ميشه كه وقتيه كه قلبت درما
این مرد امشب میمیرد🌹❣ پارت– ۳۹۱ وقتى به معين فكر ميكردم و تجسمش ميكردم ارتباطم با دنياى بيرون كامال قطع ميشد عطرش همه جانم را تسخير ميكرد اين عطر چه قدر ارزشمند و منحصر به خود معين بود تلخ و خواستنى چشم هايم را بسته بودم و در گذشته و خاطراتم غرق بودم سرم را ميان دستانم محكم ميفشردم عطرش !! سرش را كه روى پايم ميگذارد چشمانم ناخودآگاه باز ميشود اين معين است كه روى زمين زانو زده است چون كودكى سرش را روى پاى من گذاشته است؟! شانه هايش ميلرزد خدايا باور كردنى نيست خشكم زده است توان انجام كوچكترين حركتى را ندارم رويا ميبينم؟! همه زمان و جهان متوقف شده است انگار فقط ما در اين دنيا هستيم و بس!! خدايا اين صداى بم و مردانه توام با گريه مرا به جنون ميكشاند _ اى بى معرفت ، بى معرفت مرا بى معرفت ميخواند؟! منى كه همه معرفتم را خرج جدايى كردم تا با وجودم دليل عذابش نباشم
این مرد امشب میمیرد🌹❣ پارت– ۳۸۹ از خواب كه بريدم نامش را صدا زدم يادم نبود ٢١ ماه بيشتر است كه شبها تنها ميخوابم !!! چه نياز ضرورى است بودن " او" در كنارت،آن زمان كه وحشت زده با گونه هاى خيس از كاب*و*س بيدار ميشوى و تن تبدارت را در آغوش ميفشارد و زمزمه ميكند: فقط يك خواب بود نترس من هميشه كنارتم... *** تبم ممتد شده بود از شب قبل هر كار كرديم پايين نمى آمد سادات خانم با نگرانى با تلفن شخصى دكتر زند تماس گرفت و نيمه شب مرا به بيمارستان بردند اصال توقعش را نداشتم كه فداكارى يك پزشك باعث بر مال شدن راز من شود دكتر زند كه فكر ميكرد مشكل مالى دليل سرباز زدن م ن براى مراجعه به دكتر شمس است با وساطت و معرفى من دكتر را شبانه به اين بيمارستان آورده بود دكتر شمس كه با هدف كمك به يك زن تنها و فقير آمده بود با ديدن من شوكه شد اينقدر حالم بد بود كه نتوانستم التماسش كنم به معين خبر ندهد از حال رفته بودم... وقتى كه به هوش آمدم از اينكه تنها سادات خانم كنارم بود خوشحال شدم _ حالت بهتره دخترم؟ _ چند ساعته اينجام؟ صورتم را نوازش كرد _ هنوز يك ساعتم نشده، دست اين دكتر شفاست تبت بند اومده هراسان گفتم: _ دكتر شمس كجاست بايد ببينمش _ االن صداش ميكنم مادر سادات خانم كه رفت خودم سوزن سرمم را از دستم كشيدم خونش شديد بود اما اهميتى نداشت ماندنم جايز نبود قطعا به معين خبر داده بود هنوز سست بودم و سرگيجه داشتم پرستار كه وارد شد و من را در آن وضعيت ديد شروع به غر غر كرد اما نتوانست مانعم شود همه توانم را جمع كرده بودم كه از آن بيمارستان بروم در راهرو با دكتر شمس و سادات خانم مواجه شدم دكتر با تعجب نگاهم كرد _ يلدا هنوز ميخواى فرار كنى؟ _ شما دكتر منى و محرم اصرار مريضتون اميدوارم به معين خبر نداده باشين لبخند موجهى زد و گفت: _ ٢ دكتر ميتونه واسه پيشرفت درمان با همكارش مشورت كنه خانم نامدار معنى حرفش را تا آخر خواندم _ واقعا كه !! توجيه مسخره اى بود همكارتون تخصصش قلبه نه مغز باز از همان نوع لبخند تحويلم داد @ghaseedak
این مرد امشب میمیرد❣🌹 پارت– 388 _ نه من پول بيمارستان خصوصى ندارم ، فقط دارو بهم بدين كه درد و تبم كنترل شه بتونم كار كنم دكتر زند عينكش را با كالفگى از صورتش برداشت و دست روى شقيقه اش گذاشت تَر ميشه خشك _ مغزت داره فلج ميشه، پير مغزى زود رس اصطالح آميانه ش شدن آب مغز ! آلزايمر از كمترين عوارض بعديه بيماريته چه قدر خوش باور بود كه فكر ميكرد اين قدر اميد به زندگى دارم كه از شنيدن اين خبر زجر ميكشم نميدانست من خيلى وقت است مغز و احساسم پير شده است ... من از مردن و بدترين دردها هراس نداشتم تنها وحشت من فراموشى معينم بود... كار در كانون اصالح و تربيت ميان دختر هاى نوجوانى كه شرايط سخت زندگى آنها را به سمت ه ز ب كشيده بود گاهى مرا عجيب ياد نوجوانى ام مى انداخت در وجود من هم هميشه يك شجاعت احمقانه كه از انجام همه نبايد ها لذت ميبرد وجود داشت كه قطعا اگر عمه در زندگى ام نبود بدترين ها را مرتكب ميشدم!! دختركانى از دامان خانواده هاى از هم گسيخته و يا زاده اعتياد و فقر و هرگونه جرمى بعضى از آن ها با جرم و اعتياد متولد شده بودند تعدادى پرخاشگر و تعدادى گوشه گير همه غم ها و بدبختى هايم را در كنارشان ناچيز ميديدم دخترى كه مورد تجاوز پدرش قرار گرفته بود او را كشته بود دختر ٢٥ ساله اى كه به زور ازدواج كرده بود و شوهر معتادش او را مجبور به خود فروشى كرده بود و چون امتناع كرده بود تمام بدنش را داغ گذاشته بود و باالخره از او يك ساقى مواد حرفه اى ساخته بود در زندگى هيچكدام نه معجزه اى مثل عمه وجود داشت نه ناجى نهيب زن عاشقى چون معين من... حال جسمى ام خوب نبود سادات خانم مجبورم كرد چند وقتى پيشش بمانم تقريبا هرشب تب ميكردم دكتر زند همچنام مصر بود كه جز پرفسور شمس كسى نميتواند اين بيمارى را متوقف كند حق داشت آن پير مرد در حرفه خودش بى نظير بود در اين هشت ماه دورى و جدايى و فرار با سخت ترين شرايط زندگى با اين بيمارى كنار آمده بودم با چادر نماز عمه فيلم هاى عماد و خانواده ام با خاطره بازى جان جانانم... كاب*و*س ها هم بودند اما آن شب ، در گيرى پيمان و معين و تن خون آلود معينم بدترينش بود @ghaseedak
عاشقتم...❣ انقدر که شک ندارم جای اذان ، ❣ نام تو را در گوشم خوانده اند💕❣💕 @ghaseedak