eitaa logo
قرارگاه حاج قاسم سلیمانی
12.3هزار دنبال‌کننده
21.3هزار عکس
17.3هزار ویدیو
63 فایل
«بِسْمِ اللَّهِ القٰاصِمِ الجَبّٰاریٖنْ» خط خون نقطه‌ی پایان سلیمانـی نیست... بِھ‌َراسـ💪ـید که این اولِ بسم الله است...🌷 کانون تبلیغاتی پربازده قاصدک ❄️👇 https://eitaa.com/joinchat/3340238882Ca4b5329bfc
مشاهده در ایتا
دانلود
46.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ارتباط روح الله زم با ساغر کسرایی به روایت مستند ترور 🔺 انتشار تازه‌ترین اعترافات 👈گوشه‌ای از اعترافات سرشبکه کانال آمدنیوز درباره ساغر کسرایی، مامور سرویس‌های امنیتی و جاسوسی آمریکا در مستند "شبکه ترور"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥فیلم دیگری از شهیدان حاج قاسم سلیمانی و حاج اصغر پاشاپور دقت به شهادتشان کردین هردو در یک عدد تشابه دارند ۱۳ دی ماه حاج قاسم ۱۳ بهمن ماه حاج اصغر و هر دو همچو مولا إرباً اربا شدند اما پیکر حاج اصغر هنوز برنگشته.... شاید آن روز که به حاج قاسم میگفت مراقب باشین جلو نرید میخواست به حاجی بگوید نروید جلو تا من هم با شما بیایم و بعد از یک ماه به فرمانده اش رسید....
❤️🕊...یاد حرف حاج‌ قاسم افتادم که میگفت: باید به این برسیم که نباید دیده شویم آنکس که باید ببیند می‌بیند... الحق‌ که‌ راست‌ میگفت...🕊❤️
💥 برش هایی از خاطرات شفاهی شهید نویسنده در این کتاب خاطراتی را برای اولین بار از دوران دفاع مقدس تا مجاهدت‌ هایی که سردار قاسم سلیمانی در جبهه مقاومت سوریه و عراق شکل گرفته را بیان می‌کند...
💥 این کتاب نوشته مرتضی کرامتی است که در موردشجاعت ها و رشادت های سردار شهید حاج قاسم سلیمانی وشهدای مدافع می باشد...
🔴 خانم کم‌حجابی که به شیشه‌ی ماشین می‌زند... 💠 نقل می‌کند یکبار با دخترم زینب رفته بودیم که میوه بخریم. من داخل ماشین نشسته و منتظر دخترم بودم. هم زمان دختر خانمی که پوشش مناسبی نداشت، با شک و تردید من را نگاه می‌کرد و به همراهش می‌گفت: او سردار سلیمانی است؟ همراهش می‌گفت: مگر ممکن است که چنین شخصیتی بدون گارد و حفاظت بیاید و انکار می‌کرد. تا آن که نزدیک آمدند و به شیشه ماشین زدند و از من پرسیدند که شما سردار سلیمانی هستید؟ گفتم بله. با تعجب از من خواستند که چیزی به آنها به عنوان یادگاری بدهم. من هم تسبیح دستم را به آنها هدیه کردم. اما دیدم دارند سر آن با هم مجادله می‌کنند. انگشترم را هم به آن‌ها بخشیدم. 🔴 راوی سرهنگ حمزه‌ای
طلبه های جوان👳آمده بودند برای 👀 از جبهه 0⃣3⃣نفری بودند. که خوابیده 😴بودیم دوسه نفربیدارم کردند😧 وشروع کردند به پرسیدن سوال های مسخره و الکی!😜 مثلا میگفتند: چه رنگیه برادر؟!😐 شده بودم😤. گقتند: بابابی خیال!😏 توکه بیدارشدی نخور بیا بریم یکی دیگه رو کنیم!😎 دیدم بد هم نمیگویند😍😂☺️ خلاصه همین طوری سی نفررابیدارکردیم!😅😉 حالا نصف شبی جماعتی بیدارشدیم و همه مان دنبال شلوغ کاری هستیم!😇 قرار شد یک نفر خودش را به مردن بزند و بقیه درمحوطه قرارگاه کنند!😃😄 فوری پارچه سفیدی انداختیم روی محمد رضا و گرفتیم تحت هرشرایطی 😶خودش رانگه دارد! گذاشتیمش روی 🚿بچه ها و راه افتادیم👞 •| و زاری!😭😢 یکی میگفت: ممدرضا ! نامرد چرا رفتیییی؟😱😭😩 یکی میگفت: تو قرار نبود شهید شی! دیگری داد میزد: دیگ چی میگی؟ مگه توجبهه نمرده! یکی میکشید😫 یکی می کرد😑 در مسیر بقیه بچه ها هم اضافه➕میشدند و چون از قضیه با خبر نبودند واقعا گریه 😭و شیون راه می انداختند! گفتیم برویم سمت اتاق را بردیم داخل اتاق این بندگان خدا که فکر میکردند جدیه رفتند وضو گرفتند و نشستند به قران 📖خواندن بالای سر در همین بین من به یکی از بچه ها گفتم : برو خودت رو روی محمد رضا بینداز ویک نیشگون محکم بگیر☺️😂 رفت گریه کنان پرید روی محمد رضاوگفت: محمد رضا این قرارمون نبود😩 منم میخوام باهات بیااااام😭 بعد نیشگونی 👌گرفت که محمد رضا ازجا پرید وچنان جیغی کشید😱که هفت هشت نفر از بچه ها از حال رفتند! ماهم قاه قاه میخندیدیم😬😂😂😂😅 .....خلاصه آن شب با اینکه 👊سختی شدیم ولی حسابیی خندیدیم ~┄┅┅✿❀🖤❀✿┅┅┄~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥⭕️ رجزخوانی دیدنی دلاورمردی از ارتش جمهوری اسلامی ایران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 قطعه‌ای از بهشت اینجاست.. 🌷اینجا یه قطعه از بهشت است؛ یه قطعه از کربلاست؛ یه قطعه از حرم است. آرامشی که اینجا داره را فقط در حرم اهل بیت علیهم السلام می‌بینید... 🌷 مشهد شاهدان شهیدی است که با نوشیدن شربت شهدآمیز شهادت به درجه شهودیت رسیده‌اند. 🌷اینجا مقتل و یاران شهیدش است که روزی در جفا و خیانت رئیس جمهور وقت - بنی صدر - در نبرد تن با تانک، مقابل ارتش صدام ایستادند و بدن‌هایشان زیر تانک ارباً ارباً شد. 🌷هویزه را دوست دارم؛ هویزه و مقتل علم الهدی را دوست دارم و با تمام دنیا معاوضه‌اش نمی‌کنم. اینجا نزدیک ترین جا به مقتل اباعبدالله الحسین(ع) و عرش خدای متعال است.
🔴تنها نماینده ای که مدافع حرم شد 🍃🌸حجتدالاسلام سید علی محمد بزرگواری از سادات منتسب به امام جواد علیه السلام و نماینده اسبق دوره هشتم و نهم کهکیلویه که از صندلی سبز مجلس خداحافظی کرد و سالهاست در سوریه در میدان جهاد علیه تکفیری ها و دواعش حضور مستمر دارد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 ویدیویی منتشر نشده از شهید ابومهدی المهندس: فرقی نمی‌کند به دست آمریکا شهید شوم یا اسراییل و داعش؛ هر سه یکی‌اند وقتی که کنار حاج قاسم باشم، آرامش دارم چون سیمش به «آقا» وصل است
✿‍✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿‍ 🔸داســـــــ 📚ـتان شــ🌙ــب ☕️🔸 *دختری جویای نوازش پدر شهیدش* _موضوع داستان: شهدایی مسئول ڪاروان شهدا بود؛ مے‌گفت : پیڪر شهدا رو واسه تشییع مے‌بردن، نزدیڪ خرم آباد دیدم جلو یڪے از تریلےها شلوغ شده..! اومدم جلو دیدم یه دختر 14 ، 15 ساله جلو تریلے دراز ڪشیده..! گفتم : چے شده ؟!! گفتن: هیچے این دختره اسم باباشو رو این تابوت ها دیده گفته تا بابامو نبینم نمیذارم رد بشید ... بهش گفتم: صبر ڪن دو روز دیگه می‌رسه تهران معراج شهدا ، بعد برمیگردوننشون ... گفت : نه من حالیم نمیشه، من به دنیا نیومده بودم بابام شهید شده، باید بابامو ببینم... تابوت ها رو گذاشتم زمین، پرچمو باز ڪردم یه ڪفن ڪوچک درآوردم ... سه چهار تا تیڪه استخوان دادم بهش؛ هی میمالید به چشماش، هے مے‌گفت : بابا ، بابا ، بابا ... 😭 دیدم این دختر داره جون میده؛ گفتم : دیگه بسه عزیزم بذار برسونیم ... گفت : تو رو خدا بذار یه خواهش بڪنم ؟ گفتم : بگو ... ؟ گفت: حالا ڪه میخواید ببرید، به من بگید استخوان دست بابام ڪدومه ؟!!! همه مات و مبهوت مونده بودن ڪه میخواد چیڪار ڪنه این دختر !!! اما ... ڪاری ڪرد ڪه زمین و زمانو به لرزه درآورد ...😭 استخوان دست باباشو دادم دستش؛ تا گرفت گذاشت رو سرش و استخوان دست باباش را میکشید روی سرش می گفت : *"آرزو داشتم یه روز بابام دست بڪشه رو سرم"* 😭 *:🔹🔸شما بگید ما چقدر به شهدامون مدیونیم ؟؟؟!!!*
ماجرای کتک‌ خوردن سردار سلیمانی از خاطرات دکترقالیباف محمدباقر قالیباف در ضمن خاطره نویسی از دوران جنگ ماجرای جالبی از باز کردن راه آب به همراه چند تن از فرماندهان ارشد جنگ را روایت می کند. فرارو: قالیباف در خاطره ای که در وب سایت رسمی اش منتشر شده است می نویسد: حدود ساعت ٣ بعد از ظهر، به همراه سه نفر دیگر از فرمانده ها در ارتفاعات گولان بودیم. من، آقای قاسم سلیمانی، آقای مرتضی قربانی، و آقای اسدی.   از ماموریتی بر می گشتیم که دیدیم راه را آب گرفته و ماشینهایی که نیروها را می آوردند، در راه مانده اند و وضعیت بدی ایجاد شده بود. وانت ما هم در راه ماند و پیاده از ارتفاعات بالا آمدیم.   دیدیم علت خراب شدن راه، این است که بچه های ادوات قرارگاه، برای کار گذاشتن قبضه های خمپاره ها، زمین رو کندند و خاکهایش را ریخته اند در جوی آب. آب هم مسیرش عوض شده بود و تا پایین، هم گل درست کرده بود و هم یخ زده بود. همین باعث شده بود تا راه خراب شود و ماشین ها در راه بمانند. بچه ها هم متوجه نبودند این مسائل ایجاد شده است؛ ما هم بیل برداشتیم و خاکها رو جابه جا کردیم تا راه آب درست بشود.   در همین حین یکی از بچه های بسیجی آمد طرف ما و گفت: شما اینجا چی کار دارید؟ چه کار می کنید؟ به بیل ما چه کار دارید؟   آقای قربانی گفت: ول کن... بگذار کارمون رو بکنیم و جر و بحث شد و او وقتی دید تنهاست و ما چهار نفریم، برگشت آنطرف تپه، تا بقیه رفیقهایش را خبر کند!   دوید که برود طرفشان، مرتضی قربانی احساس کرد طرف فرار کرده! دنبالش دوید و کلتش رو درآورد و یک تیر هوایی زد! طرف رفت بالای تپه، رفیقهایش را خبر کرد، برگشت و گفت کی تیر زد؟! مرتضی گفت من زدم!   گفت تو بیخود کردی زدی... و محکم زد تو گوش مرتضی! مرتضی هم زد و حاج قاسم هم دوید کمک و آنها هم آمدند و خلاصه دعوا شد!   من دیدم اونها دارند همدیگر رو می زنند، بیل را رها نکردم و ادامه دادم و راه آب را باز کردم!   حاج قاسم را انداخته بودند روی ماشین و حسابی او را میزدند! کمی گذشت و آنها نسبت به ما حدس هایی زدند. خلاصه بعد از کتک کاری رفتند.   از آن موقع هر وقت حاج قاسم را می بینم می گوید تو آن موقع سیاست مداری کردی و با بیلت به کمک ما نیامدی! من هم می گویم ما رفته بودیم جوی باز کنیم  نرفته بودیم دعوا کنیم که!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥فیلم دیگری از شهیدان حاج قاسم سلیمانی و حاج اصغر پاشاپور دقت به شهادتشان کردین هردو در یک عدد تشابه دارند ۱۳ دی ماه حاج قاسم ۱۳ بهمن ماه حاج اصغر و هر دو همچو مولا إرباً اربا شدند اما پیکر حاج اصغر هنوز برنگشته.... شاید آن روز که به حاج قاسم میگفت مراقب باشین جلو نرید میخواست به حاجی بگوید نروید جلو تا من هم با شما بیایم و بعد از یک ماه به فرمانده اش رسید....
✨☺️ 🌸🌿بانوی نجیبی و دلم از تو بنا شد... 🌸🌿بانو شدنت موجب آقایی ما شد 🙃😍
گذر تک تک این ثانیه های عمرم به قدیمی شدن نوکریت میارزد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
46.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ارتباط روح الله زم با ساغر کسرایی به روایت مستند ترور 🔺 انتشار تازه‌ترین اعترافات 👈گوشه‌ای از اعترافات سرشبکه کانال آمدنیوز درباره ساغر کسرایی، مامور سرویس‌های امنیتی و جاسوسی آمریکا در مستند "شبکه ترور"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥⭕️حاج قاسم روحت شاد بالا بردن پرچم ایران و آوردن نام حاج قاسم توسط قهرمان ملی کشورمان آفرین به مردانگی این پهلوان👏👏👏👏
⭕️ قرائت وصیت‌نامه حاج قاسم توسط سردار قاآنی/ حضور مهمان‌های خارجی در اربعین سردار سلیمانی 🔻سردار یزدی فرمانده سپاه تهران بزرگ و رئیس ستاد بزرگداشت اربعین سردار شهید سلیمانی در نشست خبری: 🔻مراسم چهلمین روز شهادت سردار سلیمانی پنج شنبه ۲۴ بهمن بعد از نماز مغرب و‌عشاء در مصلی تهران برگزار خواهد شد که در این مراسم مهمان هایی از کشورهای مختلف حضور دارند. 🔻در این مراسم وصیت نامه شهید سردار سلیمانی، توسط سردار قاآنی فرمانده نیروی قدس سپاه قرائت می شود و علاوه بر این سردار سلامی فرمانده کل سپاه پاسداران نیز به ایراد سخن می پردازد.
📸عکس منتشر نشده از شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید حاج احمد کاظمی
❣ . حیف که زبان عربی"چ"ندارد... . وگرنه سوره ای داشتیم.. به نام"چادر"باسجده واجـب😌😍♥
🚨رفقا! غمِ مردم بخورید... 💬حاج حسین یکتا: رفقا! غمِ مردم بخورید؛ آتیش به اختیار یعنی غصه‌ی مردم به دل می‌ریزه، آتیش به اختیار یعنی به اختیار می‌ره وسط غصه‌های مردم، آتیش به اختیار یعنی کسی که اومده وایساده پای درد مردم. وایسید پای قصه و غصه‌ی مردم! مردم گرفتارن الان. شهدا پای غصه‌ی مردم بودن. پای غم مردم بودن. بزرگترین انفاق هم شهدا کردن که خون‌شون رو دادن.
سردار سلیمانی: من در آن لحظه آخر که را دیدم، یک لحظه تکان خوردم فهمیدم که او از شهادتش مطلع بوده است☝️ آنجا با خنده به من گفت که بیا با هم یک 📸عکسی بگیریم؛ شاید این آخرین عکس من و تو باشد....😊 خیلی اهل این کارها نبود که به چیزی اصرار کند مثلاً بخواهد عکسی بگیرد؛ چه از خودش چه با کسی☹️ من وقتی این حرف را زد تکان خوردم، خواستم بگویم که شما نروید، به همان جایی که او می‌خواست برود، من داشتم برمی‌گشتم، ولی یک حسی به من گفت خوب چیزی نیست، خبری نیست، چیزی به او نگفتم. حیف که نگفتم...😞💔 🌹