eitaa logo
قرارگاه حاج قاسم سلیمانی
11.9هزار دنبال‌کننده
21.7هزار عکس
18.5هزار ویدیو
64 فایل
«بِسْمِ اللَّهِ القٰاصِمِ الجَبّٰاریٖنْ» خط خون نقطه‌ی پایان سلیمانـی نیست... بِھ‌َراسـ💪ـید که این اولِ بسم الله است...🌷 کانون تبلیغاتی پربازده قاصدک ❄️👇 https://eitaa.com/joinchat/3340238882Ca4b5329bfc
مشاهده در ایتا
دانلود
| جمعه.. بیا ڪه بی‌تو؛ قنوتــ شاخه‌ها؛ اجابتی جز غروب تلخِ خزان ندارد ..
5.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یہ‌مـ‌دیـنہ...🥀 یہ‌بقـیـ؏ـــہ...🕊 یہ‌امـامــے‌ڪہ...💔 @ghasem_solaymani
7.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•• 🎞🍃 •• ‏خَلِصنامَنَ‌الفِراق‌ِالحُسین‌یارَب(:💔!' ..
Γ📲🍃•• | | وسوگندبه‌نامت‌که‌... توآرام‌منی♥️!' سرداردلها🙂✌️🏼 ‌
یـا ذَاالْجلالِ وَ الْاِکرام.'🌱
‹اللّٰهم لا تَکِلنی اِلـی خَلقِڬ› +خدایـا مرا به بندگانتــ وا مگذار .. ۲ @ghasem_solaymani
11.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
|  وَ الشِّفاَّءَ فى تُرْبَتِهِ  | جهان، اقیانوسِ درد است و تُربتَت درمان... أدْرکْنـــا یا سَفينَةَ النَّجاة ... ✨ ❤️ @ghasem_solaymani
اگر کسی صدای رهبر خود را نشنود به طور یقین صدای امام زمـانِ(عج) خود را هم نمی‌شنود،و امروز خط قرمز باید توجه تمام و اطاعت از ولی خود، رهبری نظام باشد...! |@ghasem_solaymani
ماجرای اولین درگیری سردار سلیمانی با پلیس در 20 سالگی محرم سال 55 اولین درگیری با پلیس را تجربه کردم،‌ روز عاشورا بود که معمولاً در این وقت به امامزاده سید حسین در جوپار (شهری ییلاقی در بخش مرکزی شهرستان کرمان)می رفتیم، برای سر زدن به دوستم به هتل کسری آمده بودم،‌ هوا گرم بود و هر دو ما از پنجره ساختمان پایین را نگاه می کردیم. آن طرف خیابان در مقابل ما شهرداری و شهربانی کرمان بود، دختر جوانی با سرِ برهنه و موهای کاملاً بلند در پیاده رو در حال حرکت بود که در آن روزها یک امر طبیعی بود، در پیاده رو یک پاسبان شهربانی به او جسارتی کرد، این عمل زشت او در روز عاشورا برآشفته ام کرد، بدون توجه به عواقب آن تصمیم به برخورد با آو گرفتم. به سرعت با دوستم از پله های هتل پایین آمدم، آنقدر عصبانی بودم که عواقب این حمله برایم هیچ اهمیتی نداشت، با چند ضربه کاراته او را نقش بر زمین کردم، خون از بینی اش فواره زد! پلیس راهنمایی سوت زد، دو پاسبان به سمت ما دویدند،‌ با همان سرعت فرار کردم و به ساختمان هتل پناه بردم، زیر یکی از تخت ها دراز کشیدم. تعداد زیادی پاسبان به هتل هجوم آوردند، قریب دو ساعت همه جا را گشتند اما نتوانستند مرا پیدا کنند.  زدن پاسبان شهربانی مغرورم کرده بود، حالا دیگر از چیزی نمی ترسیدم...»