eitaa logo
قرارگاه حاج قاسم سلیمانی
12.3هزار دنبال‌کننده
21.3هزار عکس
17.3هزار ویدیو
63 فایل
«بِسْمِ اللَّهِ القٰاصِمِ الجَبّٰاریٖنْ» خط خون نقطه‌ی پایان سلیمانـی نیست... بِھ‌َراسـ💪ـید که این اولِ بسم الله است...🌷 کانون تبلیغاتی پربازده قاصدک ❄️👇 https://eitaa.com/joinchat/3340238882Ca4b5329bfc
مشاهده در ایتا
دانلود
💢حاج قاسم... مهندس پرواز✈️ 🔰قسمت دوم: 🔶من جدای از هفت تُن بار، حجم بنزین هواپیما را که تا دمشق در نظر گرفته شده بود محاسبه کرده بودم تا به دمشق برسیم بنزین می سوخت و بار هواپیما سبک تر می شد. تقریباً یک ربع با برج مراقبت کلنجار رفتم، اما فایده نداشت. بی توجه به شرایط من فقط حرف خودش را می زد. آخرش گفت: آنقدر در آسمان بغداد دور بزن تا حجم باک بنزین هواپیما سبک شود. حاج قاسم آرام کنار من نشسته بود و شاهد این دعوای لفظی بود. گفتم: حاج آقا الان من میتونم دو تا کار بکنم، یا بی توجه به اینها برگردم که با توجه به تهدید شان ممکنه ما رو بزنن، یا اینکه به خواسته شان عمل کنم. حاج قاسم گفت: کار دیگه ای نمیتونی بکنی؟ گفتم: نه. گفت: پس بشین! آقای رحیمی مهندس پروازمان بین مسافرها بود، صدایش کردم. داخل کابین گفتم؛ لباس هات رو در بیار. به حاج قاسم هم گفتم: حاج آقا لطفاً شما هم لباس هاتون رو در بیارید. حاج قاسم بی چون و چرا کاری که خواستم انجام داد. او لباس های مهندس فنی را پوشید و رحیمی لباس های حاج قاسم را. یک کلاه و یک عینک هم به حاجی دادم. از زمین تا آسمان تغییر کرد. و حالا به هر کسی شبیه بود الا حاج قاسم. رحیمی را فرستادم بین مسافرها بنشیند و بعد هم به مسافرها اعلام کردم: برای مدت کوتاهی جهت برخی هماهنگی های محلی در فرودگاه بغداد توقف خواهیم کرد. روی باند فرودگاه بغداد به زمین نشستیم. ما را بردند به سمت "جت وی" که خرطومی را به هواپیما می چسبانند. نیم ساعت منتظر بودیم، ولی خبری نشد. اصلاً سراغ ما نیامدند. هر چه هم تماس می گرفتم می گفتند صبر کنید... بالاخره خودشان خرطومی را جدا کردند و گفتند استارت بزن و برو عقب و موتورها را روشن کن و دنبال ماشین مخصوص حرکت کن. هرکاری گفتند انجام دادم. کم کم از محوطه عادی فرودگاه خارج شدیم، ما را بردند انتهای باند فرودگاه جایی که تا به حال نرفته بودم و از نزدیک ندیده بودم. موتورها را که خاموش کردم، پله را چسباندند. کمی که شرایط را بالا و پایین کردم به این نتیجه رسیدم که در پِیِ حاج قاسم آمده اند. به حاجی هم گفتم، رفتارش خیلی عادی و طبیعی بود. نگاهم کرد و گفت: تا ببینیم چه میشه. به امیر حسین وزیری که کمک خلبان پرواز بود گفتم: امیرحسین! حاجی مهندس پرواز و سر جاش نشسته! تو هم کمک خلبانی و منم خلبان پرواز. من که رفتم، دَرِ کابین رو از پشت قفل کن. بعد هم با تاکید بیشتر بهش گفتم: این "در" تحت هیچ شرایطی باز نمی شه، مگه اینکه خودم با تو تماس بگیرم. ....... ⛔️کپی ممنوع⛔️ کانال سردار شهید حاج قاسم سلیمانی @ghasem_solaymani
💢حاج قاسم... مهندس پرواز✈️ 🔰قسمت سوم: 🔶از کابین بیرون آمدم. نگاهم روی باند چرخید. سه دستگاه ماشین شورلت ون، به سمت ما می آمدند. دو تایشان، آرم سازمان اف بی آی آمریکا را داشتند و یکی شان آرم استخبارات عراق را. شانزده، هفده آمریکایی و عراقی از ماشین ها پیاده شدند و پله ها رابالا آمدند و توی پاگرد ایستادند. برایشان آب میوه ریختم و سر حرف را باز کردم. به زبان انگلیسی کلی تملق شان را گفتم و شوخی کردم و خنداندمشان تا فقط حواسشان را از سمت کابین پرت کنم. سه چهار نفرشان که دوربین های بزرگ فیلمبرداری داشتند وارد هواپیما شدند. توی هر راهرو هواپیما دو تا دوربین مستقر کردند. بعد هم یکی یکی لنز دوربین را روی صورت مسافر ها زوم می کردند.رفتارشان عادی نبود. به نظرم داشتند چهره ی مسافران پرواز را اسکن می کردند و با چهره‌ای که از حاج قاسم داشتند تطبیق می دادند. این کارها یک ربع، بیست دقیقه ای طول کشید و خواست خدا بود که فکرشان به کابین خلبان نرسید. آمریکایی ها دست از پا درازتر رفتند و عراقی‌ها ماندند. تا اینکه گفتند: زود در "کارگو" را باز کن تا بار رو چک کنیم. نفسم بند آمد. خیالم از حاج قاسم تا حدودی راحت شده بود، اما با این بار ممنوعه چه کار باید می کردم؟! این را که دیگر نمی شد قایم یا استتارکرد. مانده بودم چطور رحیمی را بفرستم کارگو را باز کند؟ این جزو وظایف مهندس فنی پرواز بود، اما رحیمی که لباس شخصی تنش بود هم مثل بید می لرزید، منم بلد نبودم. دیدم چاره‌ای برایم نمانده، خودم همراهشان رفتم. از پله ها بالا رفتم و از روی دستورالعملی که روی در کارگو نوشته بود در را با زحمت و دلهره باز کردم. یکی شان با من آمد یک جعبه را نشان داد و گفت: این جعبه رو باز کن... سعی کردم اصلا نگاش نکنم. قلبم خیلی واضح توی شقیقه هایم می زد. حس می‌کردم رنگ به رویم نمانده. دست بردم به سمت جیب شلوارم، کیف پولم را بیرون کشیدم و درش را باز کردم و دلارهای داخلش را مقابل چشمش گرفتم. لبخند محوی روی لبش آمد و چشمکی حواله ام کرد. نمی‌دانم چند تا اسکناس بود همه را کف دستش گذاشتم، او هم چند عکس گرفت و گفت بریم... 🔶روی باند فرودگاه دمشق که نشستیم، هوا گرگ و میش بود. حاجی رو به من گفت: امیر پیاده شو. پیاده شدم و همراهش سوار ماشینی که دنبالش آمده بود شدیم. رفتیم مقرشان توی فرودگاه. وقت نماز بود. نمازمان را که خواندیم گفت: کاری که بامن کردی کی یادت داده؟ گفتم: حاج آقا من ۶۰ ماه توی جنگ بوده ام این جورکارها رو خودم از برم... قد من کمی از حاجی بلندتر بود، گفت: سرت رو بیار پایین. پیشانی ام را بوسید و گفت: اگرمن رئیس جمهور بودم مدل افتخار گردنت می انداختم. گفتم: حاج آقا اگه با اون لباس میگرفتنتون قبل از اینکه بیان سراغ شما، اول حساب من رو می‌رسیدند، اما من آرزو کردم پیشمرگ شما باشم... تبسم مهربانی کرد و اشک از گوشه ی گونه هاش پایین افتاد. ♦️راوی کاپیتان امیر اسداللهی خلبان هواپیمای ایرباس شرکت هواپیمایی ماهان. ❤️ ⛔️کپی ممنوع⛔️ کانال سردار شهید حاج قاسم سلیمانی @ghasem_solaymani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 مداحی حاج مجتبی رمضانی درجوار مزار سیدالشهداء مقاومت شهید سپهبدحاج قاسم سلیمانی🌷 "رزق معنوی🌷 "پیشنهاد دانلود _ دلها 🥀چای روضه🥀
✅نبوغ نظامی، ✍سردار سلیمانی از نبوغ نظامی خاصی برخوردار بود. او مسلط به دانش رزم بود. و برای کسب این دانش و مهارت دقیق و حساس، به ­گونه­‌ای کاربردی و نه صرفاً نظری، بایستی در میدان نبرد، حضوری مستمر داشت و آرام ­آرام با زوایای مختلف و پیچیدگی­‌های فراوان آن آشنا شد. او دست­کم، سه میدان عمده رزم را آزموده بود: میدان دفاع مقدس، میدان مبارزه با اشرار مسلح و سرانجام میدان مبارزه در عرصه فرامرزی و منطقه­­­ای در عراق و سوریه (در مقابل جریان سفّاک داعش با همه پشتیبانی­‌هایی که از سوی قدرت­‌های استکباری و اذنابشان از آن صورت می­‌گرفت) و نیز در هر نقطه دیگری از منطقه که حضور او ضرورت می‌­یافت.
📸 نخستین انتشار / فرمانده‌ شهید حاج قاسم سلیمانی پادگان قدس کرمان ۱۳۵۹
✍سردار قاسم سلیمانی : وابسته ترین کشور را که در ابعاد فرهنگی، در ابعاد اقتصادی، در ابعاد نظامی، در ابعاد امنیتی، در ابعاد سیاسی وابسته به غرب بود و تحت سیطره غرب بود، امام از زیر یوغ صلیبی ها خارج کرد؛ بعد در درون این حکومتی که وابسته ترین بود، تحت سیطره کامل بود آمد جمهوری اسلامی تأسیس کرد. این عظمت امام بود کسی جز امام نمی توانست این کار را بکند.
🕊معنای نگاهش... 🌷کرشمه ی نگاهش، تو را رها نمی کند، وقتی به نگاه او، گره می خورد نگاهت... نمیتوانی از زیر پرتو انوار نگاهش، بگذری و ... گرمای نگاه آبیِ آسمانی او را حس نکنی... چقدر معنا دار است، نگاه پر تلاطم این مرد قبیله ی خورشید..
🇮🇷 عکس کمتر دیده شده از حاج قاسم سلیمانی در کنار سرداران شهید مهدی ‌باکری احمد کاظمی و مهدی زین الدین .... صفا و اخلاص شما کجا من جامانده کجا....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امکان داره شما را خارج از الحشد الشعبی ببینیم⁉️ بله ممکن است ان شالله شهادت🕊 💠 انتشار به مناسبت سالروز تشکیل حشدالشعبی عراق
سپهبد قاسم سلیمانی: خدایا مرا به قافله‌ای که به سویت آمدند، متصل کن بخشی از وصیت‌نامه سپهبد قاسم سلیمانی
💠دیدار سردار شهید حاج قاسم سلیمانی ، با مادر شهیدان سیف الدینی.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این خاک هزار شیر حیدری دارد رهبری شجاع بنام سید علی دارد♥️ از هر نقطه این خاک بر میخزند وقتی که حکم جهاد رهبری دارد✌️ از هیچ  ندارند هراس مردم این دیار چون مِهر علی نشان به دل دارند🌹 افسار بر گردن دشمن خاصم باشد آن لحظه که عزم نبرد حیدری دارند🍃 گر در سرشان هوای آزاده گی است ارثیه از جوانان بنی هاشمی دارند🌷 کاری نکنید و فکری نکنید از سر بغض کین جا همه تیغ حیدری در بَر دارند☝️ گردن که هیچ، چشمانتان هدف میگیرند ازبس که دراین‌نقطه‌زنی مهارت دارند💪
🔸 برادر محبوب و فرمانده بزرگ حاج قاسم سلیمانی به آرزوی نهایی خود رسید و ارزشمندترین آرزوی او محقق شد و به درجه رفیع شهادت نائل آمد تا حقیقتا سید الشهدای محور مقاومت باشد. 📌سید حسن نصرالله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با چه وصف کنم روزگار را...یک قدم چشم به راه/ده قدم دلتنگی/صد قدم تکرار قشنگ یادت...ندارم آهی در بساطم اما...آه از روزگاری که تو را از ما گرفت😢😢
✍شب عملیات قبل اینکه به خط بزنیم آمدو گفت:《من خودم باید همراه نیرو ها برم.》خیلی موافق نبودم.گفتم:《جانشینت روبفرست. 》اصرار کردو گفت:《نه باید خودم برم.》رمز عملیات که اعلام شد همراه نیرو ها زد به خط. دشمن آتش شدیدی می ریخت.گردان سلیمانی خط اول را شکستند دوباره راه افتادند سمت خط دوم. چیزی نگذشته بود که خبر رسید فرمانده گردان شهید شده.چندنفر را فرستادم و گفتم هرجور شده بیاورند عقب. توی اورژانس سوسنگرد دیدمش.بیهوش بود.تیرست راستش را آش ولاش کرده بودن بود به استخوان.ترکش هم خورده بود به سینه اش.خونریزی داشت.گفتم آمبولانس بیایدو بفرستندش اهواز. بیست روز بعد عملیات قاسم را در قرارگاه دیدم.از اهواز برده بودندش تهران وانجا جراحت دستش را ترمیم کرده بودند.هنوز خوب نشده بود وبا دست آویزان به گردن برگشته بود منطقه.معطل نکردم وهمانجا اورا به آقا محسن رضایی معرفی کردم.گفتم:《این آقای سلیمانی هم شجاعه هم مقتدر.از پس اداره یک تیپ نیرو به راحتی بر میاد. 》آقا محسن هم حکم فرماندهی تیپ ثارالله علیه السلام را برایش نوشت. 📚راوی سردار مرتضی قربانی
✍امام صادق (علیه‌السلام): سخاوتمندترین مردم آن کسی است که جان و مال خود را جوانمردانه در راه خدای متعال تقدیم نماید.  📚مستدرک، ج ١١، ‌ص ٨ ✨شهادت رئیس مذهب شیعه، امام جعفر صادق (ع) تسلیت باد✨
✍شب عملیات قبل اینکه به خط بزنیم آمدو گفت:《من خودم باید همراه نیرو ها برم.》خیلی موافق نبودم.گفتم:《جانشینت روبفرست. 》اصرار کردو گفت:《نه باید خودم برم.》رمز عملیات که اعلام شد همراه نیرو ها زد به خط. دشمن آتش شدیدی می ریخت.گردان سلیمانی خط اول را شکستند دوباره راه افتادند سمت خط دوم. چیزی نگذشته بود که خبر رسید فرمانده گردان شهید شده.چندنفر را فرستادم و گفتم هرجور شده بیاورند عقب. توی اورژانس سوسنگرد دیدمش.بیهوش بود.تیرست راستش را آش ولاش کرده بودن بود به استخوان.ترکش هم خورده بود به سینه اش.خونریزی داشت.گفتم آمبولانس بیایدو بفرستندش اهواز. بیست روز بعد عملیات قاسم را در قرارگاه دیدم.از اهواز برده بودندش تهران وانجا جراحت دستش را ترمیم کرده بودند.هنوز خوب نشده بود وبا دست آویزان به گردن برگشته بود منطقه.معطل نکردم وهمانجا اورا به آقا محسن رضایی معرفی کردم.گفتم:《این آقای سلیمانی هم شجاعه هم مقتدر.از پس اداره یک تیپ نیرو به راحتی بر میاد. 》آقا محسن هم حکم فرماندهی تیپ ثارالله علیه السلام را برایش نوشت. 📚راوی سردار مرتضی قربانی
💠هم اکنون،درشام شهادت امام جعفر صادق(ع) اجرای ویژه برنامه شب فیروزه ای از جوار مزار شهیدان گلزار شهدای کرمان. 🕊 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
لبخنــدت را بـه دل گـرفتـم جهانـم را بـــردی ...!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آدم گاهی اوقات کلاه گشاد روزگار سرش می رود که دارد چه می‌شود و چه باید کرد! اما این روزگار گاهی اوقات چنان بازی در می‌آورد که باز هم در کارش متحیر می‌مانیم که عاقبت چه خواهد شد... این عکس حرف‌هایی برای گفتن دارد که شاید آنهایی که در روزگار گذشته بوده و آینده را از همان دوران شروع کردند، معنایش را می‌فهمند. چه کسی فکر می‌کرد این پاسدار ساده و جوانی که دارد پشت خاکریز کتانی‌اش می‌پوشد، روزی فرمانده نظامی آسیای غربی باشد و دوستدارانش در چهار گوشه ایران بزرگ برای دیدنش صف بکشند و در نبودش اشک بریزند... داستان عزت و ذلت دست خداست، اینجا معنی پیدا می‌کند، چه کسی فکر می‌کرد «پاسدار قاسم سلیمانی» روزی «حاج قاسم سلیمانی» شود که حضورش لرزه بر اندام دشمنان این خاک انداخت و قدرت ایران ما را در چهار گوشه مرزها عاشقانه می‌کوبید... این است یک ایرانی که اینگونه ققنوس‌وار از خاک برمی‌خیزد، اوج می‌گیرد، به جهان فخر می فروشد و عاقبت آنجا که باید دوباره به خاک باز می‌گردد... ققنوس‌ها بسیارند و دوباره از خاک ما خواهند رویید و باز برای ایران ما عزت خواهند آفرید...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 حضور خانواده شهدا بر سر مزار شهید حاج قاسم سلیمانی 🔺گلزار شهدای کرمان و مزار حاج قاسم سلیمانی میزبان خانواده شهدا از استان‌های مختلف کشور است.
شهید وحید زمانی‌نیا می‌گوید...
1️⃣ نبوغ نظامی، سردار سلیمانی از نبوغ نظامی خاصی برخوردار بود. او مسلط به دانش رزم بود. و برای کسب این دانش و مهارت دقیق و حساس، به ­گونه­‌ای کاربردی و نه صرفاً نظری، بایستی در میدان نبرد، حضوری مستمر داشت و آرام ­آرام با زوایای مختلف و پیچیدگی­‌های فراوان آن آشنا شد. او دست­کم، سه میدان عمده رزم را آزموده بود: میدان دفاع مقدس، میدان مبارزه با اشرار مسلح و سرانجام میدان مبارزه در عرصه فرامرزی و منطقه­­­ای در عراق و سوریه (در مقابل جریان سفّاک داعش با همه پشتیبانی­‌هایی که از سوی قدرت­‌های استکباری و اذنابشان از آن صورت می­‌گرفت) و نیز در هر نقطه دیگری از منطقه که حضور او ضرورت می‌­یافت.