eitaa logo
قرارگاه حاج قاسم سلیمانی
12.3هزار دنبال‌کننده
21.3هزار عکس
17.4هزار ویدیو
64 فایل
«بِسْمِ اللَّهِ القٰاصِمِ الجَبّٰاریٖنْ» خط خون نقطه‌ی پایان سلیمانـی نیست... بِھ‌َراسـ💪ـید که این اولِ بسم الله است...🌷 کانون تبلیغاتی پربازده قاصدک ❄️👇 https://eitaa.com/joinchat/3340238882Ca4b5329bfc
مشاهده در ایتا
دانلود
اینکه برای ک همسرتون💞 میکشه ازش میکنید خیلی خوبه... 💥اما تشکر فقط نباشه❌ گاهی به پاس تشکر او را به ابمیوه خوردن یا دعوت کنید. گاهی برایش دسته گل💐 وحتی یک شاخه گل🌹 بخرید. 📝 🔰حمید شبهای جمعه میرفت چندین بار به من میگفت؛ ولی چون میکشیدم☺️ نمیرفتم این بار حرفش را نکردم. 🔰فردای آن روز بعد از کلاس طبق معمول با موتور دنبالم اومده بود ولی این بار با 💐 قشنگ 🔰پرسیدم، به چه مناسبت گرفتی⁉️ گفت این قابلتو نداره ولی از اونجا که قبول کردی بیای هیئت این دسته گل رو برای برات گرفتم. ✍راوی: همسر شهید 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ http://eitaa.com/joinchat/3829268513C24b28f680e
📝 ... ☘ روضه بذار گوش کنیم.... 🍃یک دوست دیگری هم داشت که به واسطه شهید خلیلی با او آشنا شده بود. همین بنده خدا تعریف می‌کرد: با شهید دهقان امیری در گلزار شهدا بهشت زهرا(سلام الله علیها) قرار داشتیم وقتی رسید، حدود دو ساعت سر مزار رسول حرف زدیم. 🍃بعد سر خاک بقیه شهدا رفتیم و هر شهیدی را که می‌شناخت سر خاکش می‌ایستاد و حدود یک ربع راجع به شهید صحبت می‌کرد، جوری حرف می‌زد و خاطره تعریف می‌کرد که انگار سال ها با آن شهید رفیق بوده است. 🍃گرمای طاقت فرسایی بود اما چنان غرق مطالب و حرف بودیم که گرما را حس نمی کردیم. سپس برگشتیم بر سر مزار شهید رسول خلیلی و صحبت‌هایمان را ادامه دادیم. موقع خداحافظی گفت: روضه بزار گوش کنیم و این جمله شهید خلیلی را یادآوری می‌کرد که: «ای که بر تربت من می‌گذری، روضه بخوان/نام زینب(سلام الله علیها) شنوم زیر لحد گریه کنم» 🍃گفتم: بابا لازم نیست اما اصرار کرد و خلاصه یک روضه گوش کردیم. وقتی تمام شد با آهی سوزناک سکوت را شکست، حسرت داشت،حسرت شهادت. 🍃بوی عطر پیراهنش را هیچ وقت فراموش نمی‌کنم. خداحافظی کردیم و این آخرین خداحافظی من و محمدرضا بود. 🕊 🌹 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ http://eitaa.com/joinchat/3829268513C24b28f680e
🎞📒 🌱♥️ : وقتی که شنید حرم حضرت زینب(س) در معرض خطر تکفیری‌هاست و زمانی که متوجه شد تروریست‌ها وارد عراق شده‌اند همه وجودش را گذاشت تا تروریست‌ها را عقب براند و در هم بشکند. سردار سلیمانی از سال 1359 که وارد جنگ شد تا لحظه شهادت حتی یک روز هم سلاح را بر زمین نگذاشت و همیشه در میدان جنگ بود. امام خامنه‌ای فرمودند: او شاگرد مکتب امام(ره) است. در واقع مکتب سلیمانی نیز شاخه‌ای از مکتب امام راحل است. آقا در زمان حیات حاج قاسم در سال 1384 در کرمان در خانه یکی از شهدای کرمان زمانی که یکی از خانواده شهدا از آقا خواست تا آقا شفیع محشرشان باشد، فرمودند: «بروید از سردار سلیمانی قول شفاعت بگیرید.» 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ http://eitaa.com/joinchat/3829268513C24b28f680e
🎞 -بین ایرانۍها ڪیو بیشتر دوست دارین؟ ابومهدے: آقا ، فقط ایرانی نیست یعنی مال همه‌ست.. -غیر از ولی فقیہ! ابومهدے: حاج‌قاسم -چرا؟ ابومهدے: چرا نمیدونم حالا ،خیلۍ چیزا هست -رابطه‌تون باهاش چجوریہ؟ ابومهدۍ: رابطہ‌ے سرباز -سربازِ حاج‌قــاســم‌ ؟! ابومهدے:"سربازِ حاج‌قــاســم!و افتخار میڪنم" -فرمانده حشدالشعبی عراق،افتخار میڪنہ که سربازِ حاج‌قاسمہ؟! ابومهدے: بعلۍ بعلۍ سرباز حاج‌قاسمم! حاج‌قــاســم‌:"من سرباز ابومهدےهستم" 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ http://eitaa.com/joinchat/3829268513C24b28f680e
✍میانه نبرد بودیم ؛ در حمله بوکمال. از منطقه T2 به T3 رسیدیم . همان جا بودیم که حاجی سخنرانی کرد و گفت؛ کمتر از دو ماه دیگر اثری از داعش باقی نخواهد ماند . نشسته بود نوک خط روی خاکریز؛ ‌دفتری جلویش باز بود . زینبیون از این طرف برید ، حیدریون از این طرف و شما هم از وسط بزنید . بچه ها به صدا در آمدند که انتحاری ها امانشان را بریده ، از شدت انفجارهایشان گوش هایمان خونریزی کرده ، چشم هایمان تیره و تار میبیند . حاجی یکپارچه غیظ شد ! «پورجعفری! برو تفنگ منو از توی ماشین بردار بیار خودم میرم.» جان بچه ها بود و فرمانده‌شان! نه نیاوردند روی حرفش و زدند به خط دشمن. 📚منبع : کتاب سلیمانی عزیز 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ http://eitaa.com/joinchat/3829268513C24b28f680e
حبیب احمدزاده، داستان‌نویس، مستندساز و پژوهشگر ادبی، در صفحه اینستاگرام خود، شرحی از دیدارش با سپهبد شهید قاسم سلیمانی و شهید ابومهدی المهندس را در جریان سیل خوزستان به اشتراک گذاشته است که در زیر می‌خوانید. تلفنم زنگ خورد، خانم کارگردان معروفی بود که تحت تاثیر احساسات غلط باقیمانده از دوران جنگ می‌گفت که چه جور غیرت افراد محلی قبول می‌کند که نیروهای عراقی وسط زن و بچه آنان باشند. سعی کردم خونسرد باشم و گفتم فلانی ما هشت سال با ارتش عراق جنگیدیم و می‌دانیم چه جور از ناموس‌مان دفاع کنیم و در ضمن اینها در زمان جنگ کنار ما با همان به قول شما ارتش صدام در داخل کشورشان در جنگ بوده‌اند و با احترام کامل خداحافظی کرده، گوشی را کنار گذاشتم ... دوباره گوشی زنگ خورد، این‌دفعه همسر یکی از کارگردانان معروف سینما بود که می‌پرسید: «شنیدم حشدالشعبی با تانک در حال اشغال خوزستان است و حتی وارد شادگان شده، راست است؟ نگاهی به صورت آرام و درحال غذاخوردن ابو مهدی کردم و به خانم دوستم گفتم آخه این همه نقطه سوق‌الجیشی در خوزستان جا قحطی است که کسی بخواهد به‌جای مثلا آبادان و یا اهواز، شادگان را بگیرد؟ انشاالله خدمت‌تان زنگ می‌زنم ، پس از اتمام غذا خوردن، قضیه تلفن را به ابو مهدی گفتم، خندید و گفت هر کس از ما تانک زد و یا غنیمت گرفت، آهنش را بفروشه و خرج سیل‌زده‌ها بکند، زمان داعش شما ملت ایران کمک ما ملت عراق کردید، الان ما احساس وظیفه کردیم برای جبران قسمت کوتاهی از این همه محبت به کمک بیاییم. البته ما فقط وسایل مهندسی آورده‌ایم برای کمک به جلوگیری از پیشرفت سیل و گروه بهداری برای اینکه امراض بومی ما با منطقه شما یکی است و پزشک و پرستار ما عرب زبان است و راحت‌تر با مردم عرب زبان شادگان و سوسنگرد ارتباط برقرار می‌کند. گوشی را به سمتش گرفته و عرض کردم همین‌ها را با ذکر نام همسر آن کارگردان برایش بگوید تا تصویربرداری کنم، خندید و با تعجب گفت صحبت کنم! چشم، با همان شیرینی یک‌ لهجه تبدیل عربی مبدل شده به فارسی سلامی دوستانه به خانم آن طرف خط کرد و مانند آن‌که باخواهرش صحبت می‌کند بسیار صمیمی و دلسوزانه همه چیز را برایش توضیح داد. فیلم را با این عنوان برای خانم دل‌نگران ارسال کردم (سخنرانی تکی ابومهندس، رهبر حشدالشعبی برای سوالات سرکار خانم فلانی دل‌نگران از سقوط شهر فوق سری و استراتژیک شادگان به دست عراقی‌ها، درست سی و خورده‌ای سال پس از اتمام جنگ تحمیلی و چند شکلک خنده .. پس از لحظاتی، شکلک صورتک‌های تعجب شدید به‌جای جواب متنی در جوابم، صفحه خانم موردنظر را پرکرد.....اندکی استراحت نشسته که تمام شد، سردار، نقل به مضمون گفت ما که با این‌همه نیرو درست نیست مزاحم صاحبخانه باشیم، پس عزیزان حرکت .. در مقابل اصرار دلی صاحبخانه هم گفتند جلسه‌ای در کنار محل‌های خطر سیل خواهیم داشت و بعد هر محل عمومی هم که بشود استراحت خواهیم کرد. که بعدا مشخص شد پس از ساعت‌ها بازدید مناطق مصیبت دیده از سیل در پایگاه مقاومت مسجدی در همان محل شبانه اطراق کرده‌اند ...... فردا که کار شروع شد، تازه متوجه ورود ده‌ها دستگاه ادوات مهندسی این دوستان عراقی شدم. بیل میکانیکی‌های مخصوص آنان با لاستیک‌های تیوپی برخلاف بیل میکانیکی‌های کلاسیک و معمولی زنجیری ما می‌توانستند که براحتی در آب کم عمق وارد و به سهولت درون کانال پل‌های زیر جاده را از رسوبات انباشته شده برای سهولت حرکت آب پاک‌سازی کنند، یعنی کار چند ده ساعته و ناقص ادوات زنجیری ما را در عرض کمتر از یک ساعت انجام می‌دادند ... و بدین سان حضور گروه مهندسی حشدالشعبی به جز در حل مشکلات بهداشتی و آذوقه‌ای مردم، توانست از به زیر سیل رفتن و نیز تخریب جاده آبادان-ماهشهر و ورود آب بیشتر به شهر و روستاهای شادگان و نیز سوسنگرد و آبادان جلوگیری کند ..... 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ http://eitaa.com/joinchat/3829268513C24b28f680e
✍حاج‌قــاســم‌ مردم را با محبت جذب کرد. حتی می‌خواست کسانی را که از روی غفلت و جهالت مسیر اشتباه را طی کرده بودند، به مسیر بیاورد و به جریان انقلاب بازگرداند. بارها به من گفت دوست دارم وقتی سوار هواپیما می‌شوم، در کنار من کسی بنشیند و از من سؤال کند و من به سؤالات او جواب دهم. احساس خستگی نمی‌کرد و با همه مشغله‌هایی که داشت، جذب و توجیه مردم را هم دنبال می‌کرد. در یکی از سفرهایش به سوریه و لبنان که تقریباً 15 روز طول کشیده بود، وقتی برگشت شهید پورجعفری که همراه همیشگی حاج قاسم بود به من گفت حاج قاسم در این 15 روز شاید ۱۰ ساعت هم نخوابیده است، با این حال وقتی سوار هواپیما می‌شد اگر کسی در کنارش بود دوست داشت با او هم صحبت کند و پاسخ‌های او را بدهد. به خانواده شهدا سر می‌زد. من خودم با ایشان چند بار همراه بودم. بعضی وقت‌ها که اولین بار به خانه شهیدی می‌رفتیم، رفتارش طوری بود که انگار سال‌هاست آن‌ها را می‌شناسد. تحویل‌شان می‌گرفت و درد دل بچه‌ها را می‌شنید. به آنها هدیه می‌داد و با آنها عکس می‌گرفت. خیلی خودمانی بود، نصیحت‌شان می‌کرد. از کوچک‌ترین چیزی هم غفلت نداشت؛ مثلاً وقتی در جلسه‌ای دخترخانمی کمی از موهایش بیرون افتاده بود، روی کاغذ می‌نوشت و به او می‌داد تا حجابش را درست کند. به حجاب بچه‌های خود و بچه‌های شهدا حساسیت داشت. مرام او حرکت در مسیر امر به معروف و نهی از منکر بود. 📚خاطرات «حجت‌الاسلام علی شیرازی» از حاج‌ قاسـم‌ سلیمانی 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ http://eitaa.com/joinchat/3829268513C24b28f680e
** *من به شما می گویم آقای ترامپ قمار باز!* ماجرا از جایی شروع شد که رئیس جمهور در همایش رؤسای نمایندگی های ایران در خارج از کشور خطاب به ترامپ گفت: «قلدرِ دروغگو» بعد هم هشدار داد با دم شیر بازی نکن که پشیمان کننده است. حرفهایی دیگر هم زد که به مذاق ترامپ خوش نیامد. فوری خطاب به آقای روحانی توئیت زده بود و نوشته بود: «دیگر هرگز ایالات متحده را تهدید نکن، شما تاوان آن را خواهید داد؛ طوری که در طول تاریخ افراد کمی چنین تابانی داده اند. ما دیگر کشوری نخواهیم بود که کلمات جنون آمیزتان درباره خشونت و مرگ را تحمل کنیم. مراقب باش!» توئیتش را هم با حروف بزرگ انگلیسی نوشته بود که به خیال خودش بگوید تهدیدهای من جدی است. حاج قاسم در اولین سخنرانی اش جواب ترامپ را داد؛ محکم و دندان شکن. «... رئیس‌جمهور آمریکا در جواب فرمایشات رئیس جمهور ما مطالبی را سخیف در توئیتر خود بیان کرد این شأن رئیس جمهور کشور بزرگ اسلامی ایران نیست که به او جواب بدهد. من به عنوان *سرباز* این ملت جواب می‌دهم. تو ما را تهدید می کنی به اینکه اقدامی انجام میدهی که در دنیا سابقه ندارد؟!... ... خوب شما می‌گویید کاری می کنم که سابقه نداشته باشد؟ من سؤال می کنم. تو که سابقه نداری، و به دلیل اینکه فکرت مشغول چیزهای دیگری هست اجازه پرسیدن هم نمی دهی. لااقل از پیشینیان خودتان بپرسید، از فرماندهان نظامی خودتان بپرسید، از سیاست مداران آمریکا به پرسید، از رؤسای سازمان‌های امنیتی آمریکا بپرسید، از کا.گ.ب‌ و سازمان سیا بپرسید. بپرس و حرف های نادانسته را بر زبان جاری نکن. شما در طول این بیست سال چه می توانستید بکنید و نکردید؟... ... من خجالت می‌کشم جلوی خواهرانی که اینجا نشسته اند حرف بزنم و بعضی کلمات را بگویم. بپرسید از فرمانده وقت خودتان که چه کسی را فرستاد به ایران پیش من _ *سرباز این کشور،* نه رئیس جمهور این کشور _ گفت آیا می شود به ما مهلت بدهید، از نفوذ تان استفاده کنید، سربازان ما این چند ماه را مورد حمله مجاهدین عراق قرار نگیرند، ما از عراق خارج شویم؟ شما یادتان رفته برای سربازانتان در درون تانک ها پوشاک بزرگ سالان تهیه می کردید؟ امروز کشور ما را تهدید می کنید؟ با چه پیشینه ای تهدید می کنید؟ شما جنایتی بود که انجام نداده باشید؟... 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ http://eitaa.com/joinchat/3829268513C24b28f680e
مرد عراقی به پسرش گفت برود دست حاج قاسم را ببوسد ، پسر رفت بین جمعیت، ولی نتوانست نزدیک حاجی بشود. وقتی نشست توی ماشین، گفتم مردم عراق این‌قدر دوستت دارند که پدری به پسرش امر کرد بیاید دستت را ببوسد، ولی محافظ‌ها نگذاشتند.خواست ببیندشان؛ از ماشین پیاده شد، پسر و پدرش را غرق بوسه کرد. 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ http://eitaa.com/joinchat/3829268513C24b28f680e
** *کجای دنیا یک سرلشکر نظامی یک عارف حقیقیه* میهمان خانه اش بودم. زیاد می رفتم و می آمدم. گاهی شب هم می ماندم آنجا. تا صبح توی اتاق مهمان سر می کردم. یادم هست نیمه های شب با صدای حاجی ازخواب بیدار می شدم. فاصله ی اتاق حاجی تا اتاق مهمان کم نبود. باز صدای گریه و ناله اش می آمد. حاجی که می نشست پای سجاده غرق خلوت با خدا می شد. پاک یادش می رفت این دنیا را. می رفت توی حال خودش؛ گریه می کرد، ناله می کرد، ضجه می زد، بندگی می کرد برای خدا. با خودم می گفتم: «کجای دنیا یک سرلشکر نظامی یک عارف حقیقیه؟» راوی: سردار حسین معروفی منبع: 📕سلیمانی عزیز 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ http://eitaa.com/joinchat/3829268513C24b28f680e
❇️ ** ❇️ *دعایی که وسط گریه حاج قاسم را به خنده انداخت* بهمن ماه سال ۹۷ به مناسبت سالگرد شهادت پسرم از طرف لشکر فاطمیون ما را برای زیارت حرم حضرت زینب (س) به سوریه بردند. در هتلی که مستقر بودیم حدود ۲۵۰ خانواده دیگر فاطمیون هم حضور داشتند. یک روز داخل اتاق مان نشسته بودیم که در زدند. من و خانمم نشسته بودیم و عروسم بیرون بود. با صدای در، نوه ام که فرزند شهید بود دوید و در را باز کرد. در کمال تعجب دیدیم مردیست که تاکنون پیش از آن بار‌ها او را یا در تلویزیون دیده بودیم یا عکسش را مشاهده کرده بودیم. حالا او در چند قدمی ما آن هم در محل استراحتمان بود. بسیار شوکه شدیم. حاج قاسم سلیمانی با دو نفر دیگر وارد شد. با نوه ام که یک بچه حدود ۵ ساله بود طوری دست داد و احترام کرد که گویی با یک مرد بالغ هم کلام شده. سریع جلو رفتم و با همان حس هیجانی که در درونم ایجاد شده بود او را دیدم. سردار یا الله گفت و همان جلوی در ایستاد. گفتم بیایید داخل. حاج قاسم گفت: اختیار با شماست اگر اجازه دهید. خندیدم گفتم تا اینجا به اختیار خودتان آمدید از اینجا به بعد به اختیار من بیایید. تعارفش کردم به سمت تنها صندلی اتاق که بنشیند. حاج قاسم روی صندلی نشست و من هم مقابل او به دیوار تکیه دادم و ایستادم. از من پرسید اسم شما چیست؟ گفتم سید باقر حسینی هستم. در همین حین بدون حرف دیگری از روی صندلی آمد پایین و مقابل من روی زمین نشست. حال و احوالمان را پرسید و از اوضاع خانواده پسرم جویا شد. گفت نام پسرت چه بود؟ گفتم سید محمد صادق. نام پدرم را هم پرسید. گفتم حاج آقا نام پدرم هم ابوطالب است. بعد بلند شد که برود، پیشانی مرا بوسید. ناگهان دیدم اشک چشمان سردار را پر کرده. با خودم گفتم خدایا! من حرف بی تربیتی زدم یا چیزی گفتم که او ناراحت شد؟ در فکر خودم دنبال علت می‌گشتم که سردار گفت: شما پدر شهید هستی دعا کن من هم ردیف پسران شما باشم. بلافاصله پس از جمله سردار گفتم: الهی آمین. سردار خندید و گفت: هنوز دعایی نکردی که الهی آمینش را گفتی. گفتم خودم تا تهش را خواندم. می‌دانستم وقتی می‌گوید می‌خواهم هم ردیف پسرتان باشم یعنی شهادت می‌خواهد. از او خواهش کردم و شماره خانه مان را دادم. گفتم سردار تو را به آبروی حضرت معصومه هر وقت به اصفهان آمدید به خانه ما هم بیایید. ایشان هم شماره ما را در دفتری یادداشت کرد، اما هیچ گاه قسمت نشد قدم در خانه ما بگذارد. ۵-۶ دقیقه حاج قاسم پیش ما بود و رفت. پشتش رفتم که دیدم سردار از پله‌ها پایین رفت و حتی سوار آسانسور نشد. منبع: فارس ✅پایان. 🔰نشر دهید و همراه ما باشید 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ http://eitaa.com/joinchat/3829268513C24b28f680e
⬛ ** خاطره شنیدنی از حاج قاسم سلیمانی از زبان همراه همیشگی او (سردار شهید حسین پور جعفری) سردار حسنی سعدی خاطره ای از زبان رئیس دفتر و همراه همیشگی سردار حاج قاسم سلیمانی نقل کرده است. ‌‌شهید حسین پور جعفری رئیس دفتر و همراه همیشگی سردار سپهبد پاسدار حاج  قاسم سلیمانی می‌گفت: روزی در منطقه‌ای در سوریه حاجی خواست با دوربین دید بزنه، خیلی محل خطرناکی بود. من بلوکی را که سوراخی داشت بلند کردم که بذارم بالای دیوار که دوربین استتار بشه. همین که گذاشتمش بالا، تک  تیرانداز بلوک رو طوری زد که تکه تکه شد ریخت روی سر و صورت ما. حاجی کمی فاصله گرفت. خواست دوباره با دوربین دید بزنه که این بار، گلوله‌ای نشست کنار گوشش روی دیوار، خلاصه شناسایی به خیر گذشت. بعد از شناسایی داخل خانه‌ای شدیم برای تجدید وضو، احساس کردم اوضاع اصلا مناسب نیست؛ به اصرار زیاد حاجی رو سوار ماشین کردیم و راه افتادیم. هنوز زیاد دور نشده بودیم که همون خونه در جا منفجر شد و حدود هفده تن شهید شدند. بعداز این اتفاق حاجی به من گفت: حسین امروز چند بار نزدیک بود شهید بشیم، اما حیف... ▪️روایت کننده: سردار محمدرضا حسنی سعدی  در تاریخ ۸ بهمن ۱۳۹۸ 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ http://eitaa.com/joinchat/3829268513C24b28f680e
🔹 ** *قاسمم کشته به میدان می شود...* نشسته بود روی صندلی. با لحن گرم و گیرایش از شهدای کربلا می خواند؛ رجز خوان و شمرده شمرده: «... چون خدا خواهد بیند کشته ات... در میان خاک و خون آغشته ات... اکبرم در راه دین جان میدهد.» کمی آن طرف‌تر سید مصطفی بدرالدین1 لباس رزم پوشیده بود و داشت چفیه اش را آماده می کرد. حاجی چفیه ای را از روی میز برداشت. سمت سید آمد. محکم بغلش کرد. شعر را ادامه داد: «رونقی بر دین و قرآن می دهد.» چفیه را دور کمر همرزمش بست و گره زد. «قاسمم کشته به میدان می شود...» وقتی آمریکایی ها ماشینش را زدند غیر از آن بدن ارباً ارباً، چند تا وسیله شخصی هم از حاجی باقی ماند. یکی اش کتاب گلچین احمدی بود؛ کتاب اشعار مدح و مرثیه ائمهٔ اطهار علیه سلام. کتابی که باید در بساط روضه خوان ها دنبالش گشت نه کنار دست یک فرمانده ارشد نظامی. 1. شهید سید مصطفی بدرالدین از فرماندهان شاخه نظامی حزب الله لبنان که اردیبهشت ماه 1395 در نزدیکی فرودگاه دمشق به شهادت رسید. منبع: 📕سلیمانی عزیز 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ http://eitaa.com/joinchat/3829268513C24b28f680e
الان که بحث سرباز بابلی داغه یاد یه خاطره افتادم چند سال پیش تازه مردم با چهره حاج قاسم آشنا شده بودن و مراسم بزرگداشت شهدا تو یکی از حسینیه های سپاه بود. طبق معمول گیت بازرسی جلوی در بود و منم بیرون وایساده بودم تا ببینم کیا میان. یهو دیدم حاج قاسم با لباس شخصی و تنها اومد جلوی گیت، سرباز ایشون رو نشناخت و مثل بقیه حاج قاسم رو تفتیش بدنی کرد و ایشون هم نه چیزی گفت و نه اعتراضی کرد و با احترام کامل رفتار کرد. بعدش همه اومدن به سرباز گفتن میدونی کیو تفتیش کردی و بنده خدا هول کرد/مهدی یزدی 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ http://eitaa.com/joinchat/3829268513C24b28f680e
🔹امنیت منطقه که سپرده شد به فرمانده سلیمانی، حساب کار دست اشرار آمد؛ خیلی‌هایشان آمدند زیر پرچم جمهوری اسلامی. مانده بود باندی که سرکرده‌شان خیلی قلدر بود؛ حدود چهل پنجاه نفر برایش کار می‌کردند. فکر می‌کردند این بار هم مثل دفعه‌های قبل چند نفر را سر می‌بُرند، بقیه هم عقب‌نشینی می‌کنند؛ 🔹هفت شبانه روز گشتیم تا گیرشان آوردیم. وقتی دیدند محاصره شده‌اند، چادر زن‌هایشان را پوشیدند و فرار کردند. ما خیال عقب‌نشینی نداشتیم؛ آخر سر خودش داوطلب شد تسلیم شود. پنج پاسدار گروگان گذاشتیم تا بیاید کرمان با حاج قاسم صحبت کند. نمی‌دانم در اتاق جلسات چه گذشت که طرف وقتی آمد بیرون، زار زار گریه می‌کرد گفت: «ابهت این مرد من رو گرفته. بذارید اگر کشته می‌شم به دست این مرد کشته بشم که افتخاری برام باشه.» 🔹حاجی این بار از در رأفت وارد شد و طرف را تأمین داد. فرستادش مشهد. می‌خواست امام رضا علیه السلام واسطه شود برای پذیرش توبه آن بنده خدا. حاجی هم برای روستایشان تلمبه آب برد و زمین کشاورزی بهشان داد. مشهدی وقتی برگشت، چسبید به کار و کشاورزی. دیگر پاک شده بود مثل طفلی که تازه از مادر زاده می‌شود. راوی: ابراهیم شهریاری 📚 منبع: سلیمانی عزیز 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ http://eitaa.com/joinchat/3829268513C24b28f680e
✍الان که بحث سرباز بابلی داغه یاد یه خاطره افتادم. چند سال پیش تازه مردم با چهره حاج قاسم آشنا شده بودن و مراسم بزرگداشت شهدا تو یکی از حسینیه های سپاه بود. طبق معمول گیت بازرسی جلوی در بود و منم بیرون وایساده بودم تا ببینم کیا میان. یهو دیدم حاج قاسم با لباس شخصی و تنها اومد جلوی گیت، سرباز ایشون رو نشناخت و مثل بقیه حاج قاسم رو تفتیش بدنی کرد و ایشون هم نه چیزی گفت و نه اعتراضی کرد و با احترام کامل رفتار کرد. بعدش همه اومدن به سرباز گفتن میدونی کیو تفتیش کردی و بنده خدا هول کرد/مهدی یزدی 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ http://eitaa.com/joinchat/3829268513C24b28f680e
هر سال فاطمیه ده شب روضه داشت. بیشتر کارها با خودش بود، از جارو کشیدن تا چای دادن به منبری و روضه خوان.. سفارش میکرد شب اول و آخر روضه حضرت عباس (ع) باشد. مداح رسیده بود به اوج روضه.. به جایی که امام حسین(ع) آمده بود بالای سر حضرت عباس.. بدن پر از تیر ، بدون دست و فرق شکاف خورده برادر را دیده بود. با سوز میخواند... تا اینکه گفت: وقتی ابی‌عبدالله برگشت خیمه ، اولین کسی که اومد جلو سکینه خاتون بود. گفت:《بابا این عمی العباس..》ناله حاجی بلند شد !《آقا تو رو خدا دیگه نخون》دل نازک روضه بود.. بی تاب میشد و بلند بلند گریه میکرد. خیلی وقت ها کار به جایی میرسید که بچه ها بلند میشدند و میکروفن را از مداح میگرفتند.. میترسیدند حاجی از دست برود با ناله ها و هق هقی که میکرد.. 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ http://eitaa.com/joinchat/3829268513C24b28f680e
🔴واکنش حاج‌قاسم به دستور تفتیش بدنی پلیس ✍محسن رجایی از همراهان شهید سلیمانی ، خاطرات کوتاه اما جالبی را از این فرمانده شهید نقل کرده است که ما به مناسبت سالگرد شهادت ایشان آنها را منتشر می‌کنیم. او می‌گوید: "حاج قاسم در فرودگاه کرمان یک چهره شناخته شده بود و تمام پرسنل اداری و امنیتی فرودگاه او را می‌شناختند. یکبار و در یکی از سفرها درجه‌داری که در گیت بازرسی نیروی انتظامی بود شهید را نشناخت. او به شهید دستور داد که بایستد و رفت که حاج قاسم را تفتیش بدنی کند. اما مسئول ارشدتر انتظامی با رؤیت این صحنه دست درجه‌دار را به شدت کشید و برخوردی تندی با او کرد. حاج قاسم اما با نظاره این صحنه سریعا به سمت مأمور ارشدتر رفت و به دفاع از درجه‌دار ناجا پرداخت. او در حالی که ناراحت بود به آن فرمانده ناجا می‌گفت شما اتفاقا باید این برادر را تشویقش کنید که می‌خواسته به وظیفه‌اش عمل کند. سردار شهید سپس درجه‌دار انتظامی را در آغوش گرفت، بوسید و هدایایی هم به او داد. " رجایی تصریح می‌کند: حاج‌قاسم به شدت به قانون احترام می‌گذاشت و حتی با اینکه ما مجوز داشتیم هنگام سفرهای جاده‌ای ایشان؛ بدون توقف از ایست‌های بازرسی پلیس راهور عبور کنیم اما شهید اصرار داشت که "باید هرجا به ما فرمان توقف دادند، بایستیم. آنها دارند وظیفه‌شان را انجام می‌دهند. " این همراه سردار سلیمانی می‌گوید: اصرار حاج قاسم به رعایت قانون و توقف در ایستگاه‌های پلیس در حالی بود که حضور ایشان در خودرو پوشیده بود و کسی نمی‌دانست خوروی ما حامل شخصیت است. 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ http://eitaa.com/joinchat/3829268513C24b28f680e
✍دیدم اینطور نمیشه راپید را گذاشتم زمین و گفتم : « حاجی من اینجور نمیتونم کار کنم!.» داشتم کالک عملیات می کشیدم. حاج قاسم مدام میگفت : «پس چی شد؟» اطلاعات دیر به دستمان رسیده بود! حالا باید فوری میکشیدم و میدادم دستش! در جوابم گفت : «ناراحت نشو خودم الان میام کمکت » رفتیم توی اتاق خودش، یک راپید گرفت دستش. نشست ان طرف کالک. گفت: «من اینطرف رو میکشم تو اونطرف رو» یک نفر دیگه هم امد کمکمان. با همان دست مجروحش تند تند کالک میکشید و می‌آمد جلو! خیلی کم روی اطلاعات نگاه میکرد. برعکس ما که هی باید سراغ اطلاعات میرفتیم و بعد پیاده میکردیم روی کالک. بیست و سه دقیقه بعد کالک کامل عملیاتی جلویمان بود . حاج قاسم نگاهی به من انداخت و گفت :«خسته نباشی» نگاه کردم و دیدم مثلا قرار بود من بکشم! اما بیشتر زحمتش را حاجی کشیده بود. از بس شناسایی رفته بود و همه را به چشم دیده بود! 📚منبع: کتاب سلیمانی عزیز 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ http://eitaa.com/joinchat/3829268513C24b28f680e
هدایت شده از ،
چند سال پیش تازه مردم با چهره حاج قاسم آشنا شده بودن و مراسم بزرگداشت شهدا تو یکی از حسینیه های سپاه بود. طبق معمول گیت بازرسی جلوی در بود و منم بیرون وایساده بودم تا ببینم کیا میان. یهو دیدم حاج قاسم با لباس شخصی و تنها اومد جلوی گیت، سرباز ایشون رو نشناخت و مثل بقیه حاج قاسم رو تفتیش بدنی کرد و ایشون هم نه چیزی گفت و نه اعتراضی کرد و با احترام کامل رفتار کرد. بعدش همه اومدن به سرباز گفتن میدونی کیو تفتیش کردی و بنده خدا هول کرد/مهدی یزدی 🆔@ghasem_solaymani
روایت جانبازی دست حاج قاسم هنر فرماندهی، تلفیقی از علم و قریحه ذاتی است، قدرت رهبری در ذات سردار سلیمانی وجود داشت. این موضوع زمانی مشخص شد که در عملیات ثامن الائمه (ع) بچه‌های استان کرمان در حد یک گردان بودند. هنوز حاج قاسم در جبهه نبود. برای عملیات بستان که در آذر سال ۱۳۶۰ انجام شد، استان کرمان دو گردان داشت که فرماندهی آنها را به حاج قاسم دادند. یکی از فرماندهان شهید و خود حاج قاسم به شدت مجروح شدند در حدی که همه فکر کردند شهید شده. بخشی از معده و روده ایشان در عملیات آسیب جدی دید و با تیری که به بازویش اصابت کرد، یک گودی روی بازو به وجود آمد که هیچ وقت ترمیم نشد. مجروحیت دست او مربوط به همین عملیات است که انگشتانش به سختی خم می‌شد به خاطر ضربه‌ای که دید نمی‌توانست به راحتی قلم به دست بگیرد. همه فکر می‌کردند حاج قاسم در عملیات شهید شده و پیکرش را از خط خارج کرده‌اند، اما بعدا معلوم شد در درمانگاه است، و بدنش به شدت آسیب دیده به طوری که یک ماه و نیم بعد به جبهه بازگشت/«محمدعلی ایران‌نژاد» از رزمندگان لشکر ۴۱ ثارالله (ع) 🆔@ghasem_solaymani
✍حاج‌قــاســم‌ مردم را با محبت جذب کرد. حتی می‌خواست کسانی را که از روی غفلت و جهالت مسیر اشتباه را طی کرده بودند، به مسیر بیاورد و به جریان انقلاب بازگرداند. بارها به من گفت دوست دارم وقتی سوار هواپیما می‌شوم، در کنار من کسی بنشیند و از من سؤال کند و من به سؤالات او جواب دهم. احساس خستگی نمی‌کرد و با همه مشغله‌هایی که داشت، جذب و توجیه مردم را هم دنبال می‌کرد. در یکی از سفرهایش به سوریه و لبنان که تقریباً 15 روز طول کشیده بود، وقتی برگشت شهید پورجعفری که همراه همیشگی حاج قاسم بود به من گفت حاج قاسم در این 15 روز شاید ۱۰ ساعت هم نخوابیده است، با این حال وقتی سوار هواپیما می‌شد اگر کسی در کنارش بود دوست داشت با او هم صحبت کند و پاسخ‌های او را بدهد. به خانواده شهدا سر می‌زد. من خودم با ایشان چند بار همراه بودم. بعضی وقت‌ها که اولین بار به خانه شهیدی می‌رفتیم، رفتارش طوری بود که انگار سال‌هاست آن‌ها را می‌شناسد. تحویل‌شان می‌گرفت و درد دل بچه‌ها را می‌شنید. به آنها هدیه می‌داد و با آنها عکس می‌گرفت. خیلی خودمانی بود، نصیحت‌شان می‌کرد. از کوچک‌ترین چیزی هم غفلت نداشت؛ مثلاً وقتی در جلسه‌ای دخترخانمی کمی از موهایش بیرون افتاده بود، روی کاغذ می‌نوشت و به او می‌داد تا حجابش را درست کند. به حجاب بچه‌های خود و بچه‌های شهدا حساسیت داشت. مرام او حرکت در مسیر امر به معروف و نهی از منکر بود. 📚خاطرات «حجت‌الاسلام علی شیرازی» از حاج‌ قاسـم‌ سلیمانی 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ http://eitaa.com/joinchat/3829268513C24b28f680e
در منزل شهید حاج قاسم سلیمانی پسر کوچکتر ‌شهید کاظمی این خاطره را برایم تعریف کرد: ایشون گفتند، سالهای قبل یکبار ایشان میخواستند کرمان بروند، من هم از ایشان خواستم همراهشان بروم، گویا به یک مراسم عروسی دعوت بودند ، گفت روی میز پذیرایی ،جلوی ایشان ظرف و پذیرایی ویژه تری نسبت به بقیه گذاشته بودند، که از این کار حاجی ناراحت شده بود و از صندلی آن میز بلند شده بود. 📚راوی فرزند شهید شیخ شعاعی 🆔@ghasem_solaymani
✍در پادگان منطقه حلب در حال آموزش بودیم که دیدیم دو تا ماشین کنار ما نگه داشتند. حاج قاسم اولین نفر از اتومبیل پیاده شد‌. شروع کرد به احوال پرسی با نیروها. بچه های فاطمیون هم با حاجی عکس یادگاری می‌گرفتند. من کمی دورتر ایستاده و مات چهره زیبای سردارم بودم. چشمش به من خورد. جثه من نسبت به بقیه ریزتر بود و از همه جوان تر بودم. حاجس منو صدا زد گفت: بیا نزدیک! رفتم کنارش و دست نوازش روی صورتم کشید.گفت:《ماشالله با این سن و سال چطوری خودت رو رسوندی منطقه؟!》فقط مات چهره نورانی و پرصلابتش شده بودم. حاج قاسم نگاه خاصی به نیروهای فاطمیون داشت. همانطور که بچه ها هم از صمیم قلب عاشقش بودند.. 👤راوی:حسن قناص (رزمنده فاطمیون) @ghasem_solaymani 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷
✍یک ماه قبل از شهادت حاج‌قــاســم رفتم سپاه قدس که خدمت این بزرگوار برسم. وقتی که رفتم ایشان صورت گذاشته بود بر روی تمثال یک شهید و گریه می‌کرد‌. سلیمانی یک روز باید می‌رفت اما اگر مرگ ایشان چیزی به غیر از شهادت بود در حقش ظلم شده بود. راه حاج قاسم ادامه دارد رویش‌های خون حاج قاسم شمایی هستند که در دانشگاه و حوزه علمیه و ….. هستید. همرزم شهید سلیمانی در پایان خطاب به مردم خاطرنشان کرد: شما را به خون حاج قاسم قسم دعا کنید تا من به زودی زود با شهادت به حاج قاسم بپیوندم. 📚راوی: سردار عوض شهابی فر کانال شهید حاج قاسم سلیمانی🔰 @ghasem_solaymani