خطاب ام کلثوم به ابن ملجم پس از ضربت خوردن حضرت امیر (علیه السلام)
عن إسماعيل بن راشد: إنَّ النّاسَ دَخَلوا عَلَى الحَسَنِ فَزِعينَ لِما حَدَثَ مِن أمرِ عَلِيٍّ، فَبَينَما هُم عِندَهُ وَابنُ مُلجَمٍ مَكتوفٌ بَينَ يَدَيهِ إذ نادَتهُ امُّ كلثُومٍ بِنتُ عَلِيٍّ وهِيَ تَبكي: أي عَدُوَّ اللّهِ! لا بَأسَ عَلى أبي، وَاللّهُ مُخزيكَ، قالَ: فَعَلى مَن تَبكينَ؟ وَاللّهِ لَقَدِ اشتَرَيتُهُ بِأَلفٍ، وسَمَمتُهُ بِأَلفٍ، ولَو كانَت هذِهِ الضَّربَةُ عَلى جَميعِ أهلِ المِصرِ ما بَقِيَ مِنهُم أحَدٌ.
ترجمه: تاريخ الطبرى به نقل از اسماعيل بن راشد: مردم به حضور حسن عليه السلام آمدند و از حادثهاى كه براى على عليه السلام پيش آمده بود، بىتاب بودند. در همان حال كه ابن ملجم هم دست بسته در برابرش بود، امّ كلثوم دختر على عليه السلام با گريه خطاب به او گفت: اى دشمن خدا! پدرم را باكى نيست [و بهبود خواهد يافت]. خدا تو را خوار مىكند.
گفت: پس بر چه كس گريه مىكنى؟ به خدا سوگند، شمشير را به هزار [درهم] خريدم و با هزار [درهم] آن را زهراگين كردم. اگر اين ضربت بر همه اهل شهر وارد مىشد، يكى هم زنده نمىماند
.تاريخ الطبري: ج 5 ص 146
اسد الغابة: ج 4 ص 113
تاريخ مدینه دمشق: ج 42 ص 559.
@karimegharib
اللهم عجل لولیک الفرج
دراین ساعات باعظمت لیالی قدر که بحمدالله همه مشغول راز و نیاز با خدا هستیم باید در ابتدا و انتهای همه اعمال و ادعیه به این باور برسیم؛
تنهاراه نجات بشریت«ظهور امام زمان ارواحنا فداه»
می باشد
پس همه باهم در تمام لحظات و ساعات باعظمت لیالی قدر بیاد امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف باشیم .
@karimegharib
دوستان به انتهای این مطلب دقت کنند گریز روضه جانسوز "امیرالمومنین از شدت درد، پاهای خود را بلند می کردند و به زمین می کوبیدند "
اصبغ بن نباته گوید: هنگامی که امیرمومنان علیه السلام ضربتی بر فرق مبارکش فرود آمد که به شهادتش انجامید مردم بر در دارالاماره جمع شدند و خواستار کشتن ابن ملجم - لعنة الله - بودند. امام حسن علیه السلام بیرون آمد و فرمود: ای مردم، پدرم به من وصیت کرده که کار قاتلش را تا هنگام وفات پدرم رها سازم، اگر پدرم از دنیا رفت، تکلیف قاتل روشن است و اگر زنده ماند خودش در حق او تصمیم میگیرد؛ پس بازگردید خدایتان رحمت کند.
مردم همه بازگشتند و من بازنگشتم. امام دوباره بیرون آمد و به من فرمود: ای اصبغ، آیا سخن مرا درباره پیام امیرمومنان نشنیدی؟
گفتم: چرا، ولی چون حال او را مشاهده کردم دوست داشتم به او بنگرم و حدیثی از او بشنوم؛ پس برای من اجازه بخواه خدایت رحمت کند.
امام داخل شد و چیزی نگذشت که بیرون آمد و به من فرمود: داخل شو.
من داخل شدم دیدم امیرمومنان دستمال زردی به سر بسته که زردی چهرهاش بر زردی دستمال غلبه داشت و از شدت درد و کثرت سم پاهای خود را یکی پس از دیگری بلند میکرد و زمین می کوبید.
@karimegharib
على عليه السلام كليدهاى بهشت و دوزخ را مى گيرد.
سپس رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: اى على! پس از آن تو از دامن من، و خاندانت از دامان تو و شيعيانت از دامان خاندانت مى گيرند.
على عليه السلام مى فرمايد: من دستانم را بر هم زدم و گفتم: اى رسول خدا ! به سوى بهشت مى رويم!
پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: آرى، سوگند به پروردگار كعبه!
( اصبغ گويد: من در آن حال از مولايم جز اين دو حديث را نشنيدم، حضرت صلوات اللَّه عليه اين سخنان زيبا و دلنشين را فرمود و آنگاه روحش به سوى معبودش پر كشيد) .(1)
1) الروضة : 22 و 23 ، بحار الأنوار : 44/40 ح 82 و 204/42 ح 8 . نظير اين روايت را شيخ طوسى رحمه الله در امالى خود : 123 ح4 مجلس 5 ، و شيخ مفيد رحمه الله نيز در امالى خويش : 351 ح3 نقل كرده اند .
منبع: قطره اي از درياي فضائل اهل بيت عليهم السلام ج 2 ص 402
@karimegharib
کلام حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام
به اصبغ بن نباته در واپسين لحظات عمر شريفشان
در كتاب «فضائل ابن شاذان» و همچنين «الروضه» آمده است :
اصبغ بن نباته رحمه الله گويد: در واپسين لحظات اميرمومنان على عليه السلام - كه فرق مباركش از شمشير كين ابن ملجم لعين شكافته شده بود - به عيادت مولايم رفته بودم، آن حضرت عليه السلام به من فرمود:
اى اصبغ! بنشين و حديثى از من بشنو كه پس از اين روز ، ديگر از من سخن نخواهى شنيد. بدان اى اصبغ! من نيز - همچنان كه تو هم اكنون به عيادت من آمده اى - به عيادت رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم رفته بودم، رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم به من فرمود:
اى اباالحسن! برخيز به مردم بگو: براى نماز جماعت در مسجد حاضر شوند، آنگاه بر فراز منبر برو و يك پله از مقام من پايينتر بنشين و به مردم بگو:
ألا من عقّ والديه فلعنة اللَّه عليه ، ألا من أبق من مواليه فلعنة اللَّه عليه ، ألا من ظلم أجيراً اُجرته فلعنة اللَّه عليه .
آگاه باشيد! هر كه بر والدين خود جفا كند، لعنت خدا بر او باد.
آگاه باشيد! هر بنده اى كه از مولايش بگريزد، لعنت خدا بر او باد.
آگاه باشيد! هر كه در مزد و اُجرتِ كارگرى ستم كند، لعنت خدا بر او باد.
اى اصبغ! من فرمان حبيبم رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم را انجام دادم. در اين هنگام مردى از گوشه مسجد برخاست و گفت: اى اباالحسن! آنچه گفتى سه عبارت مختصر بود آنها را شرح داده و توضيح بده .
من پاسخ او را ندادم، تا اين كه خدمت رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم شرفياب شدم، و آنچه آن مرد گفته بود به استحضار حضرتش رساندم.
اصبغ گويد : در اين هنگام ، على عليه السلام دست مرا گرفت و فرمود :
اى اصبغ! دست خود را بگشا!
من دستم را گشودم، حضرت يكى از انگشتان مرا گرفت و فرمود:
اى اصبغ! همانگونه كه من انگشت تو را گرفتم، رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم انگشت مرا گرفت، آنگاه فرمود:
يا أباالحسن ! ألا وإنّي وأنت أبوا هذه الاُمّة فمن عقّنا فلعنة اللَّه عليه ، ألا وإنّي وأنت موليا هذه الاُمّة فعلى من أبق عنّا لعنة اللَّه ، ألا وإنّي وأنت أجيرا هذه الاُمّة ، فمن ظلمنا اُجرتنا فلعنة اللَّه عليه .
اى اباالحسن! به راستى كه من و تو پدران اين اُمّت هستيم، هر كه به ما جفا كند، لعنت خدا بر او باد.
به راستى كه من و تو مولاى اين اُمّت هستيم هر كه از ما بگريزد، لعنت خدا بر او باد.
به راستى كه من و تو ، دو اجير اين اُمّت هستيم هر كه در پاداش ما ستم نمايد، لعنت خدا بر او باد .
آنگاه فرمود : آمين .
اصبغ گويد: حضرت اين سخن بگفت و بيهوش شد، سپس به هوش آمد، فرمود:
اى اصبغ! هنوز نشسته اى!
عرض كردم: آرى، اى مولاى من!
فرمود: مىخواهى حديث ديگرى اضافه كنم؟
عرض كردم: آرى، خداوند، از خيرات فراوانش بر تو بيفزايد.
فرمود: روزى پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم در يكى از كوچه هاى مدينه با من ديدار كرد، من غمگين بودم به گونه اى كه آثار حزن و اندوه از چهره ام پيدا بود.
آن حضرت رو به من كرد و فرمود: اى ابا الحسن! تو را غمگين مى بينم، آيا مى خواهى حديثى براى تو بگويم كه هرگز محزون نشوى؟
عرض كردم: آرى.
فرمود: وقتى روز قيامت فرا مى رسد، خداوند منبرى بلندتر از منبر پيامبران و شهيدان براى من قرار مى دهد، آنگاه به من دستور مىدهد تا بر فراز آن بالا روم، سپس به تو دستور مى دهد كه يك پله پايينتر از من صعود كنى. آنگاه به دو فرشته امر مى كند كه يك پله پايينتر از تو بنشينند، موقعى كه همه بالاى آن منبر قرار گرفتيم هيچ كس از پيشينيان و آخرين نمى ماند جز آنكه همه در پيرامون آن حاضر مى شوند
يكى از فرشتگانى كه پايينتر از تو نشسته فرياد مى زند:
اى مردم! هر كه مرا مى شناسد كه مى شناسد، و هر كه مرا نمى شناسد اينك خودم را معرّفى مى نمايم. من رضوان، خازن بهشت هستم، آگاه باشيد! خداوند به احسان، كرم، فضل و جلالش به من دستور فرمود تا كليدهاى بهشت را به حضرت محمّد صلى الله عليه وآله وسلم واگذار نمايم، و حضرت محمّد صلى الله عليه وآله وسلم به من دستور داد تا آنها را در اختيار على بن ابى طالب عليه السلام قرار دهم، پس شما در اين امر گواهى داده و شاهد باشيد.
آنگاه فرشته اى كه پايينتر از او بوده بر مى خيزد و چنان فرياد مى زند كه همه جمعيّت صداى او را مى شنوند، و مى گويد:
اى مردم! هر كه مرا مى شناسد كه مى شناسد، و هر كه مرا نمى شناسد من هم اكنون خودم را معرّفى مى نمايم، من مالك، خازن دوزخ مى باشم، آگاه باشيد! همانا خداوند به احسان، كرم، فضل و جلالش به من دستور فرمود تا كليدهاى دوزخ را به حضرت محمّد صلى الله عليه وآله وسلم واگذار نمايم ، و حضرت محمّد صلى الله عليه وآله وسلم به من دستور داد تا آنها را در اختيار علىّ بن ابى طالب عليه السلام قرار دهم، پس شما در اين امر گواهى داده و شاهد باشيد.
در اين هنگام
غزل مصیبت امیرالمومنین
باز هم خانه و یک بستر خون آلوده
زنده شد خاطره مادر خون آلوده
شیر مرد اُحد افتاده کجایی زهرا
تا ببندی سر این حیدر خون آلوده
این سروصورت خونین شده هم ارثی شد
بعد از آن کوچه و نیلوفر خون آلوده
ریشۀ هرچه بلا آن در و دیوار شده
سینۀ مادر و میخ در خون آلوده
مثل پهلو سر پاشیده زهم خوب نشد
چه کند زینب و این پیکر خون آلوده
دور زینب همه هستند همه مَحرم ها
وای از کرببلا و پر خون آلوده
با لبانی که ترک خورده به گودال آمد
بوسه زد با قد خم حنجر خون آلوده
درسرازیری تل روبروی شمر رسید
چشمش افتاد به موی سرخون آلوده
خوب شد خورد به تاریکی شب غارت ها
جمع شد قافله ای دختر خون آلوده
می فروشند در این کوفه سر بازارش
گوشوار و سپر و معجر خون آلوده
#قاسم_نعمتی
@karimegharib