eitaa logo
سالن تطهیر یزد
2.2هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
1.5هزار ویدیو
2 فایل
من یک غساله هستم🌷 با افتخار♥️ ساختمان تطهیر سازمان آرامستانهای شهرداری یزد 📌 یزد-انتهای خیابان امام خمینی(ره)-میدان شهدا-بلوار ملکوت ☎️ ۰۳۵۳۶۲۵۸۰۰۰ __ ۱۵۳۰
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خب اینجور که پیداس امروز خبری تو سردخونه نیس ان شاالله بیرونم خبری نباشه
دوستان امروز میخام زیارت عاشورا بخونم هر کی منو همراهی میکنه و به عشق آقا امام حسین زیارت عاشورا میخونه این استیکر رو بفرسته
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دو تا متوفی داشتیم هر دو مسن بودن ، یوقتا یه متوفی میاد وقتی کاورش رو باز میکنی میبینی چقققدر زجر کشیدگی و ناراحتی از چهره اش میباره ، لباسهای کهنه و داغون تنشه ، بدنش شده پر از زخم ، ناخن هاش بلنده ، موهاشو هیچکس شونه نکرده چند وقته .... به خودمون میگیم حتما هیچکسو نداشته ، وقتی غسل و کفنش تموم میشه میبینیم چقد آدم اومدن واسه دیدنش، چه سر و دستی میشکونن براش، چه اشکهایی که ریخته نمیشه ،، چه جیغ و دادهایی که نمیزنن جگر آدم خون میشه ، یکی میاد گوشی همراهشو در میاره تماس تصویری میگیره استرالیا ، میگه بزارید دخترش ببینتش، میزارنش سردخونه میگن امروز خاکش نمیکنیم پسرش دکتره فردا میرسه یزد میخاد تو مراسم مادرش باشه حتما ، واقعا آدم میمونه چی بگه ، من فقط به این فکر کردم که این مادر چی واسه بچه هاش کم گذاشته بود که این حال و روزشه، اگه کم گذاشته بود که الان نمیخواستن ببیننش پس کم نذاشته ، اگه کم گذاشته بود الان بچه هاش یکیش یه قاره دیگه نبود یکیش هم دکتر بشه ، پس مادر خوبی بوده ، پس چرا این حال و روزش بود ، به خاطر بی وفایی بچه هاش؟ به خاطر بی کسی؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍁دنیا مانند گردویی است بی مغز! ملا مهرعلی خویی، روزی در ڪوچه دید دو ڪودڪ بر سر یڪ گردو با هم دعوا می‌ڪنند... به خاطر یڪ گردو یڪی زد چشم دیگری را با چوب ڪور کرد. یڪی را درد چشم گرفت و دیگری را ترس چشم درآوردن، گردو را روی زمین رها ڪردند و از محل دور شدند... ملا رفت گردو را برداشت و شڪست و دید، گردو از مغز تهی است. گریه ڪرد. پرسیدند تو چرا گریه میڪنی؟! گفت: از نادانی و حس ڪودڪانه، سر گردویی دعوا می‌ڪردند ڪه پوچ بود و مغزی هم نداشت... دنیا نیز چنین است، مانند گردویی است بدون مغز! که بر سر آن می‌جنگیم و وقتی خسته شدیم و آسیب به خود رساندیم و یا پیر شدیم، چنین رها ڪرده و برای همیشه می‌رویم...